به سوگواری سروی نشسته بانویی
که نیست از دل ایشان دل شکستهتری
📖
که دارد از دل خونین عاشقان خبری؟
📖
سرد بودن با مرا، دیوار یادت داده است
نارفیق بیمروّت، کار یادت داده است
توبهات از روزهایم عشقبازی را گرفت
آه از آن زاهد که استغفار یادت داده است
دوستت دارم ولی با دوستانت دشمنی
گردش دنیا فقط آزار یادت داده است
عطر موهایت قرار از شهر میگیرد بگو
دل ربودن را کدام عطار یادت داده است؟
عهد با من بستی و از یاد بردی، روزگار
از وفاداری همین مقدار یادت داده است
📖
ﺑﻪ ﺭﺳﻢ ﺻﺒﺮ، ﺑﺎید ﻣَﺮﺩ ﺁﻫﺶ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﺩ
اگر مرد است ﺑﻐﺾ ﮔﺎﻫﮕﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﺩ
ﭘﺮیشاﻥ ﺍﺳﺖ گیسویی ﺩﺭ این ﺑﺎﺩ ﻭ ﭘﺮیشاﻥﺗﺮ
ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﺩ
عصای دست من عشق است، عقل سنگدل بگذار
که این دیوانه تنها تکیهگاهش ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﺩ
ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﺻﻮﺭﺗﻢ گیسوی ﺍﻭ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ
ﺧﺪﺍ ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﺎﻥ ﺭﻭسیاﻫﺶ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﺩ
ﺩﻟﻢ ﺭﺍ ﭼﺸﻢﻫﺎیش تیرﺑﺎﺭﺍﻥ ﮐﺮﺩ، تسلیمم
ﺑﮕﻮیید ﺁﻥ ﮐﻤﺎﻥﺍﺑﺮﻭ ﺳﭙﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭد
📖
اندوه جهان چیست؟ تویی داغِ یگانه
دلسوختگان را چه به اندوه زمانه؟
بر شانه بیفشان و مزن شانه به مویت
بگذار حسادت بکند شانه به شانه
زخم تبرت مانده ولی جای شکایت
شادم که نگه داشتهام از تو نشانه
از عشق چرا چشم بپوشم که ندارد
این تازه مسلمان شده با کفر میانه
بهتر که سرودی نسراییم و نخوانیم
سخت است غم عشق درآید به ترانه
📖
عاشقت بودم و این را به هزاران ترفند
سعی کردم که بفهمانم و فهمیده نشد
12345
چشم من، چشم تو را دید ولی دیده نشد
من همانم که پسندید و پسندیده نشد
12345
هزار دوست غمم را شنیده است ولی
نیامدهست به یاری از این هزار، یکی
12345
کوچکم خواندی، که پیش چشم ظاهربین تو
دیگران کوهند و من سنگ کنار جادهای
12345
هزار دوست غمم را شنیده است ولی
نیامدهست به یاری از این هزار، یکی
کاربر ۲۰۶۱۲۸۰