بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب ساجی | صفحه ۱۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب ساجی

بریده‌هایی از کتاب ساجی

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۲از ۷۰ رأی
۴٫۲
(۷۰)
حاج آقا محمدی گفته بود: "غرق شدن در آب سخت‌ترین نوع مرگ است. ناخدا باقرزاده حکم شهید دارد. پس نیاز به غسل و کفن ندارد. با لباس و کفش و انگشتری او را به خاک بسپارید. ان‌شاءالله با اولیا محشور شود."
کاربر ۴۳۶۶۱۵۵
بدن پدرم آن‌قدر باد کرده بود که عمودیرانی گفته بود هر لحظه ممکن است بترکد و هر چه زودتر باید دفن شود.
کاربر ۴۳۶۶۱۵۵
من بچه بودم و خوشم می‌آمد کنار عروس و داماد بنشینم. گاهی می‌رفتم روی پای ساغر. مادرم از دور با ایما و اشاره و چشم و ابرو ندا می‌داد از بغل ساغر پایین بیایم. می‌گفت: "یه پسر بنشونین بغل عروس تا ایشاالله شکم اول پسر گیرش بیاد!"
کاربر ۴۳۶۶۱۵۵
من بچه بودم و خوشم می‌آمد کنار عروس و داماد بنشینم. گاهی می‌رفتم روی پای ساغر. مادرم از دور با ایما و اشاره و چشم و ابرو ندا می‌داد از بغل ساغر پایین بیایم. می‌گفت: "یه پسر بنشونین بغل عروس تا ایشاالله شکم اول پسر گیرش بیاد!"
کاربر ۴۳۶۶۱۵۵
وقتی ساغر از آرایشگاه آمده بود از کنارش جُم نخورده بودم؛ بس که قشنگ شده بود. لباس عروس محشر بود. پیراهنی سبز و دنباله‌دار با کلاه سبز که پر از شکوفه‌های سفید و سبز روشن بود. وقتی من و رؤیا دنبالهٔ پیراهن عروس را گرفتیم، کفش‌های سبز پاشنه‌بلند ساغر را دیدم. دلم می‌خواست من هم عروس بشوم و از آن کفش‌های پاشنه‌پهن بپوشم. ساغر یک کیف سبز مربع، که دو تا دستهٔ کوتاه داشت، روی دستش انداخته بود. همه‌اش با خودم می‌گفتم خوش به حال ساغر. داماد آن یکی دستش را گرفته بود و هی زیر گوشش حرف می‌زد و ساغر، طوری که کسی نشنود، جوابش را می‌داد. از اینکه آبجی ساغر آن‌قدر مؤدب و باکلاس بود ذوق می‌کردم.
کاربر ۴۳۶۶۱۵۵
یه سوار با ناز می‌آد از بالای شیراز می‌آد عروس خانوم غم مخور که نومزدت با ناز می‌آد
کاربر ۴۳۶۶۱۵۵
قربون بالای بلندت اونجا که بستی نماز شال ترمه گِل می‌انداز من می‌آرم جانماز بادا بادا مبارک بادا ایشاالله مبارک بادا در خونه عروس خانم آب رکنی رد می‌شه گل بیارید، پل ببندید عروس خانم رد بشه ای یار مبارک بادا ایشاالله مبارک بادا این حیاط خالی کنید و فرش و گل‌کاری کنید گل می‌آد خونهٔ شما چون گل نگه‌داری‌ش کنید بادا بادا مبارک بادا ایشاالله مبارک بادا
کاربر ۴۳۶۶۱۵۵
مادر برای ضبط لباس دوخت تا نو بماند. کم‌کم یکی از تفریحات شبانه‌مان این شد که ضبط را با آداب و احترام خاصی می‌گذاشتیم توی ساک و می‌رفتیم خانهٔ فامیل و تا دیروقت بیدار می‌ماندیم و صدا ضبط می‌کردیم و بعد به صداهای ضبط‌شده می‌خندیدیم. همیشه از اینکه صدایم پخش بشود و دیگران بشنوند خجالت می‌کشیدم.
کاربر ۴۳۶۶۱۵۵
عاشق پدر قدبلند و خوش‌تیپم بودم. پیش بچه‌ها پزش را می‌دادم. متوجه شده بودم در مدرسه هم چند نفری از معلم‌ها پدرم را دوست دارند؛ به‌خصوص معلم‌های جوان‌تر. چون وقتی پدرم به مدرسه می‌آمد دوروبَرش جمع می‌شدند. پدرم همیشه بوی ادکلن می‌داد و لباس‌ها و کت و شلوار شیک و به‌روز و اتوکشیده می‌پوشید با کفش‌های ورنی مشکی که رویش سوراخ‌سوراخ بود.
کاربر ۴۳۶۶۱۵۵
بعد از مدتی استفاده از فلاسک عاشق این بودم که چوب پنبهٔ در آن را بردارم و بو کنم. بوی چوب و چای مانده معرکه بود.
کاربر ۴۳۶۶۱۵۵
مُو از چوب خِرُم تنبک می‌سازُم خودُم مطرب می‌شُم به خرُم می‌نازُم همه دست می‌زدیم و می‌خواندیم: خر مو دو سه روزه یونجه نخورده خر مو پس چرا نمرده علی‌رضا ادامه می‌داد: مو از پای خِرُم هاون می‌سازُم خودُم مسگر می‌شُم به خرُم می‌نازُم همه دست می‌زدیم و می‌خواندیم: خر مو دو سه روزه یونجه نخورده خر مو پس چرا نمرده
کاربر ۴۳۶۶۱۵۵
شامه شامه نمی‌شامه خار تو پامه نمی‌شامه وُلک درش بیار نمی‌شامه
کاربر ۴۳۶۶۱۵۵
بعدازظهرها، که همه می‌خوابیدند، بهمن یک مشت آت‌وآشغال و چوب ریز برمی‌داشت و می‌رفت بالای سر رعنا و دور از چشم بقیه و با حوصله آن‌ها را فرومی‌کرد لابه‌لای موهای او. گاهی من بیدار بودم و او را نگاه می‌کردم. می‌گفت: "صدات درنیاد! هر چی می‌گم بگو چشم." می‌گفتم: "می‌گم. به رعنا می‌گم." می‌گفت: "اگه بگی، می‌کشمت. بگو چَشم زشتو." می‌دانستم اگر به حرفش گوش ندهم، تلافی می‌کند؛ یا موهایم را می‌کشید یا می‌انداختم توی آب یا مجبورم می‌کرد توی آفتاب داغ تابستان پابرهنه و یک‌پایی روی آسفالت راه بروم. وقتی اخم می‌کرد و جدّی می‌شد، از او می‌ترسیدم. رعنا که بیدار می‌شد، چوب‌ها همان‌طور لای موهای مجعدش می‌ماند. حتی راه که می‌رفت آت‌وآشغال‌ها نمی‌افتادند. بهمن پشت سرش راه می‌افتاد و غش‌غش می‌خندید و می‌گفت: "بع ... بع ..."
کاربر ۴۳۶۶۱۵۵
کاسه را در حبانه فروکردم و آبش را سرکشیدم. چه آب گوارایی! مثل آب چشمه و قنات خنک بود. یک‌دفعه صدای حمید درآمد: ــ آی نَنین با کاسه آب مُقُلی. بذار به ساغل بِگُم.
کاربر ۴۳۶۶۱۵۵
"سکینه جان، دختر قشنگم، تو امید و آرزوی من هستی. اگر مُردم، ناامید نشو. من به دیدار خواهرهایت به بهشت می‌روم. خوشحال باش و با شادی به زندگی‌ات ادامه بده!" بعد او را به سینهٔ خود می‌فشارد و می‌بوسد و می‌گوید: "عزیزم، نور چشمم، همهٔ کسم، مراقب خودت باش. تو دختر قوی و شجاعی هستی. باید زنده بمانی و مواظب پدرت باشی. مقاوم باش و پدرت را پیدا کن. وقتی او را دیدی، سلام مرا به او برسان و بگو که دوستش داشتم و چشم‌به‌راه آمدنش بودم. امیدوارم زندگی شادی کنار هم داشته باشید؛ همان‌طور که من کنار خواهرهایت شاد خواهم بود."
کاربر ۴۳۶۶۱۵۵
ایمان دارم او قصه‌نویس این زندگی است و قصهٔ زندگی من و مادرم را با این همه حادثه طوری به هم بافته که هیچ قصه‌پردازی توان نوشتنش را ندارد.
کاربر ۴۳۶۶۱۵۵
حالا که نیست حفره‌ای بزرگ در زندگی‌ام ایجاد شده و هر روز گشادتر و تاریک‌تر می‌شود؛ حفرهٔ دل‌تنگی، حفره‌ای که عشق مادرم ته آن افتاده است.
کاربر ۴۳۶۶۱۵۵
تا آن روز مرگ کسی را ندیده بودم. اولین‌بار بود به جنت‌آباد می‌رفتم. آن روز به نظرم همه‌جا سیاه و تاریک بود. از قبرستان بدم می‌آمد. تنها صدایی که می‌شنیدم صدای جیغ و گریه و مویه و ناله بود. نمی‌توانستم تصور کنم چطور می‌شود پدر به آن مهربانی، پدر به آن خوش‌تیپی را بشود گذاشت توی گودال تنگ و تاریک قبر و بیل‌بیل خاک رویش ریخت. نمی‌دانم از ترس بود یا چیز دیگر که بدنم می‌لرزید. درک این حادثه برایم سخت بود. آن روز همهٔ شادی‌ها و شیطنت‌ها و بازیگوشی‌هایم کنار قبر پدر مدفون شد. فکر کردم تا دنیا دنیاست نه دیگر بازی خواهم کرد، نه خواهم دوید، نه سرخوشانه خواهم خندید.
Soleimani

حجم

۱٫۱ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۴۰۴ صفحه

حجم

۱٫۱ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۴۰۴ صفحه

قیمت:
۱۶۱,۰۰۰
۸۰,۵۰۰
۵۰%
تومان
صفحه قبل۱
...
۱۱
۱۲
صفحه بعد