بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب ساجی | صفحه ۶ | طاقچه
تصویر جلد کتاب ساجی

بریده‌هایی از کتاب ساجی

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۲از ۷۰ رأی
۴٫۲
(۷۰)
"به هر چیز دیگه‌ای فکر کن به جز چیزای بد. به خدا فکر کن؛ به او که ما رو آفریده. هر چی رضای اونه همون پیش می‌آد.
کاربر ۴۳۶۶۱۵۵
حبابه زهرا بزرگ‌ترین خواهر زن‌دایی بود. می‌گفتند بسیار مؤمن و خیّر است. مفسر قرآن هم بود. با به یاد آوردن تعاریفی که از او در ذهن داشتم، احساس خوبی به آن اتاق و خانه پیدا کردم.
کاربر ۴۳۶۶۱۵۵
علی از گرسنگی و تشنگی فریاد می‌زد. چاره‌ای نداشتم. با همان آب جلبک‌زدهٔ توی بشکه برایش سرلاک درست کردم. او با ولع و اشتها می‌خورد و من از اینکه ممکن بود با آن آب بچه‌ام را به کشتن بدهم نگران بودم. دیوانه‌وار به آشپزخانه رفتم. لیوان سالمی پیدا نکردم. دهانم را زیر شیر بشکه گرفتم و تا می‌توانستم از آن آب گرم که بوی گند می‌داد خوردم. علی همچنان گرسنه بود. دوباره یک کاسه سرلاک برایش درست کردم و با هم خوردیم. طعم آن سرلاک را هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم. کمی بعد، علی سیر شد. اما من هنوز از ضعف نمی‌توانستم راه بروم.
کاربر ۴۳۶۶۱۵۵
بغلش کردم. می‌بوسیدمش و در گوشش حرف می‌زدم: ــ علی جون، پسر خوبی باش. الان بابا بهمن می‌آد. برامون آب می‌آره. خوراکی می‌آره. شام، نون، پم‌پم. علی می‌خوره. چاق می‌شه. بزرگ می‌شه. می‌ره با عراقیا می‌جنگه. علی گوش می‌داد و خوشش می‌آمد. اما همین که ساکت می‌شدم، می‌زد زیر گریه.
کاربر ۴۳۶۶۱۵۵
بغلش کردم. می‌بوسیدمش و در گوشش حرف می‌زدم: ــ علی جون، پسر خوبی باش. الان بابا بهمن می‌آد. برامون آب می‌آره. خوراکی می‌آره. شام، نون، پم‌پم. علی می‌خوره. چاق می‌شه. بزرگ می‌شه. می‌ره با عراقیا می‌جنگه. علی گوش می‌داد و خوشش می‌آمد. اما همین که ساکت می‌شدم، می‌زد زیر گریه.
کاربر ۴۳۶۶۱۵۵
لالا لالا گل باغ بهشتُم برای بابایت نومه نوشتُم نوشتُم نومه رو بر من عزیزه دو چشمونش قشنگ و سرمه‌ریزه
کاربر ۴۳۶۶۱۵۵
لالا لالا عزیز ترمه‌پوشُم کجا بردی کلید عقل و هوشُم
کاربر ۴۳۶۶۱۵۵
چقدر خوشمزه بود! سفره که می‌انداخت، بالای سفره می‌ایستاد و همه‌چیز را بررسی می‌کرد تا کم و کسری نباشد و پشت سر هم می‌گفت: "بخورین نوش جونتون ... بخورین. بره اونجا که درد و غم نباشه."
کاربر ۴۳۶۶۱۵۵
از توی بشکه لیوانی آب پر کردم و سرکشیدم. آب بوی لجن می‌داد. بشکه جلبک بسته بود
کاربر ۴۳۶۶۱۵۵
مادرشوهرم آن‌قدر از دیدن ما خوشحال شده بود که همان وقت هشتادهزار تومان داد به بهمن و گفت: "برو برا خودت پیکان بخر."
کاربر ۴۳۶۶۱۵۵
خانم نورانی گفت: "مادر، دلم برا خرمشهر یه ذره شده. به خدا ایی‌قدر که دلم برا خرمشهر می‌سوزه برا پسرم که شهید شده نمی‌سوزه. ایی‌قد که نگران خرمشهرم نگران پسرام که توی جبهه‌ان نیستم. اونا خبر ندارن من اینجام، چند قدمی‌شون؛ پسرامو می‌گم. چی می‌شد یه بار دیگه اَ رو پل خرمشهر رد می‌شدیم و می‌رفتیم اون‌ور."
کاربر ۴۳۶۶۱۵۵
خانم نورانی گفت: "مادر، دلم برا خرمشهر یه ذره شده. به خدا ایی‌قدر که دلم برا خرمشهر می‌سوزه برا پسرم که شهید شده نمی‌سوزه. ایی‌قد که نگران خرمشهرم نگران پسرام که توی جبهه‌ان نیستم. اونا خبر ندارن من اینجام، چند قدمی‌شون؛ پسرامو می‌گم. چی می‌شد یه بار دیگه اَ رو پل خرمشهر رد می‌شدیم و می‌رفتیم اون‌ور."
کاربر ۴۳۶۶۱۵۵
خانم نورانی گفت: "مادر، دلم برا خرمشهر یه ذره شده. به خدا ایی‌قدر که دلم برا خرمشهر می‌سوزه برا پسرم که شهید شده نمی‌سوزه. ایی‌قد که نگران خرمشهرم نگران پسرام که توی جبهه‌ان نیستم. اونا خبر ندارن من اینجام، چند قدمی‌شون؛ پسرامو می‌گم. چی می‌شد یه بار دیگه اَ رو پل خرمشهر رد می‌شدیم و می‌رفتیم اون‌ور."
کاربر ۴۳۶۶۱۵۵
خانم نورانی گفت: "مادر، دلم برا خرمشهر یه ذره شده. به خدا ایی‌قدر که دلم برا خرمشهر می‌سوزه برا پسرم که شهید شده نمی‌سوزه. ایی‌قد که نگران خرمشهرم نگران پسرام که توی جبهه‌ان نیستم. اونا خبر ندارن من اینجام، چند قدمی‌شون؛ پسرامو می‌گم. چی می‌شد یه بار دیگه اَ رو پل خرمشهر رد می‌شدیم و می‌رفتیم اون‌ور."
کاربر ۴۳۶۶۱۵۵
میون لاله‌ها خنجر گذاشتوم از این ره می‌روید لاله نچینین مو اونا رو با خون دل کاشتوم
کاربر ۴۳۶۶۱۵۵
از اینجا تا خرمشهر لاله کاشتوم
کاربر ۴۳۶۶۱۵۵
از اینجا تا خرمشهر لاله کاشتوم
کاربر ۴۳۶۶۱۵۵
ارتشیمیز واراولسون الله سیزه یاراولسون خلبان‌لار، ملوان‌لار یوردو موزا افتخارسیز
کاربر ۴۳۶۶۱۵۵
خلبانان، ملوانان ای امید و فخر ایران خلبانان، قهرمانان همره‌تان لطف یزدان پرواز کن، پرواز کن فرشتهٔ حق یارت باد الله نگه‌دارت باد
کاربر ۴۳۶۶۱۵۵
فکر می‌کردم الان آن خانه در چه حالی است؟ اتاقمان در طبقهٔ دوم سالم مانده یا نه؟ فرش‌ها و آن همه اسباب و اثاثیهٔ زن‌عمو دست چه کسی افتاده؟ آلبومم هنوز زیر تخت است؟ اگر نامردی آن‌ها را برداشته، الان کجاست؟ به اینجا که می‌رسیدم دعا می‌کردم بمبی روی خانه خورده باشد و خانه و همهٔ وسایل و به‌خصوص آلبومم دود شده و هوا رفته باشد. بعد، به یاد وسایل عتیقه و زیبای مادرم، یخچال امریکایی و اجاق‌گاز پنج‌شعلهٔ انگلیسی‌اش، و حیاط سنگ‌فرشمان می‌افتادم. از خودم بدم می‌آمد که از سنگ‌فرش حیاطمان خوشم نمی‌آمد. آن‌قدر فکر می‌کردم تا خوابم می‌برد.
کاربر ۴۳۶۶۱۵۵

حجم

۱٫۱ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۴۰۴ صفحه

حجم

۱٫۱ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۴۰۴ صفحه

قیمت:
۱۶۱,۰۰۰
۸۰,۵۰۰
۵۰%
تومان