بریدههایی از کتاب وصیت ها
۴٫۳
(۱۱)
اینجا توی گیلیاد شهادت چهار شاهد زن بالغ با یک مرد برابری میکند.
zari
آدم همه چیز را میریزد توی خودش، تا اینکه سختیها را پشت سر میگذارد. بعد، وقتی به امنیت میرسد، میتواند تمام اشکهایی را که برای ریختنشان وقت نداشته جاری کند.
zari
من گریه نکردم. گریههایم را کرده بودم. واقعیت این بود که آنها شکم کریستال را پاره کرده بودند تا بچه را بیرون بیاورند و اینطوری او را کشته بودند. انتخاب خودش این نبود. خودش داوطلب نشده بود که با شکوه و عزت زنانه بمیرد یا به الگویی درخشان تبدیل شود، اما هیچکس به چنین چیزی اشاره نکرد.
zari
اما خدا انگار علاقه خاصی به خون داشت، این را از سرودههای کتاب مقدس که برایمان میخواندند فهمیده بودیم: خون، تطهیر، خون بیشتر، تطهیر بیشتر، خون برای تطهیر ناپاکیها جاری میشد، البته نبایست دستمان به خون آلوده میشد. خون نجس بود، مخصوصاً اگر از بدن دخترها جاری میشد، اما خدا دوست داشت در قربانگاههایش خون ریخته شود. البته عمه استی گفته بود که خدا از این یک مورد صرف نظر کرده و به جایش به میوه و سبزیجات و تحمل رنجهای پنهانی و اعمال نیکو راضی شده.
zari
واقعیت این است که توی گیلیاد مثل هر جای دیگری خیلی از بچهها را عاشقانه دوست داشتند و ازشان مراقبت میکردند، و مثل هر جای دیگر خیلی از آدمبزرگهای گیلیاد هم مهربان بودند، اگرچه بری از خطا نبودند.
zari
هرجا که خلأ باشد، ذهن پرش میکند. ترس هم همیشه تا جایی خالی پیدا میکند سروکلهاش پیدا میشود، کنجکاوی هم.
mina3062
کلاه لبهدار آفتابگیر سفیدی هم کنار پیراهن بود که گفتند فقط موقع بیرون رفتن باید بگذارم سرم. گفتند توی مکانهای سربسته در صورتی که مردی نباشد میتوان موها را نپوشاند، چون مردها به موی زنها حس خاصی دارند، باعث میشود کنترلشان را از دست بدهند. و موهای من که به خاطر رنگ سبزش خیلی تحریککننده بود.
شمس و مولانا
خدا انگار علاقه خاصی به خون داشت، این را از سرودههای کتاب مقدس که برایمان میخواندند فهمیده بودیم: خون، تطهیر، خون بیشتر، تطهیر بیشتر، خون برای تطهیر ناپاکیها جاری میشد، البته نبایست دستمان به خون آلوده میشد. خون نجس بود، مخصوصاً اگر از بدن دخترها جاری میشد، اما خدا دوست داشت در قربانگاههایش خون ریخته شود. البته عمه استی گفته بود که خدا از این یک مورد صرف نظر کرده و به جایش به میوه و سبزیجات و تحمل رنجهای پنهانی و اعمال نیکو راضی شده.
شمس و مولانا
به قول عمه ویدالا، که به ما دینی درس میداد، زنها مغزهای کوچکتری دارند و نمیتوانند به موضوعات بزرگ فکر کنند. عمه استی که هنرهای دستی یادمان میداد میگفت به این میماند که بخواهی به گربه قلاببافی یاد بدهی. این را که میگفت میزدیم زیر خنده، چون خیلی مسخره بود! آخر گربهها که حتی انگشت هم ندارند!
پس مردها چیزی توی مغزشان دارند که به انگشت میماند، یک جور انگشت که دخترها ندارند.
شمس و مولانا
میتوانستم از آن سوی میز بوی ترس الیزابت را بشنوم؛ نمیدانم او هم میتوانست ترس مرا بو بکشد یا نه. ترس بویی اسیدی دارد. آدم را ذرهذره میخورد.
mina3062
حجم
۳۸۲٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۴۸۰ صفحه
حجم
۳۸۲٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۴۸۰ صفحه
قیمت:
۹۵,۰۰۰
تومان