بریدههایی از کتاب داستان بریده بریده
۳٫۸
(۱۸۳)
یادت باشه که حسین با بقیه فرق میکنه!
هدی✌
تأخیر محمد، امام رو کمی نگران کرد. محمد بهمحض ورود، به دیدار حضرت رفت. محمد ذاتاً آدم بدی نبود. اتفاقا برادر دلسوزی هم برای امام بود. اما در خصوصِ نهضت، برای خودش نقطهنظر و دیدگاه خاصی داشت. اگرچه حرکتِ امام رو مشروع میدونست اما خودش روحیهٔ خطرپذیری و تفکر انقلابی نداشت. درست یا غلط وقتی به عقیدهای میرسید جلوی امام، محترمانه میایستاد و حرفش رو میزد. حضرت هم بزرگوارانه این مجال رو میداد تا محمد راحت بتونه حرف خودش رو بزنه.
Mahsa Saadati
آیه ۱۷۸ سورهٔ آلعمران بود: کسانی که کافر شدند نباید تصور کنند حالا که در این دنیای گذرا چند صباحی بهشون مهلت داده شد این مهلت به نفعِشون خواهد بود، نه اینجور نیست. بلکه بهشون مهلت داده شده تا گناهی به گناهاشون اضافه کنند. اونوقت که بار گناهشون سنگین شد ناگهان عذابی تحقیرکننده گریبانشون رو میگیره!
کاربر ۱۳۶۲۷۶۴
امام یک نفر رو فرستاد تا بِره به اصحاب و یاران بگه که اگه حقالنّاسی به گردن دارید لازمه که پیِ ادای دِینتون برید. امام به فرستادهٔ خودش تأکید کرد با صدای بلند اعلام کنه مبادا کسی که حقّی از مردم به گردنِشه توی کربلا بمونه. حتی این رو هم گفت که از جانب من به همه بگو اگه کسی به مردم بدهی داره نباید پابهرکاب من بشه، آخه خودم از پیغمبرخدا شنیدم که میفرمود: هرکسی حقالنّاس به گردن داشته باشه و با این حالت از دنیا بره توی قیامت از کارهای خوبش بر میدارند و جای بدهی به طلبکارهاش پرداخت میکنند.
کاربر ۱۳۶۲۷۶۴
آدمهایی که خواستهٔ دِلشون رو به رضای خدا ترجیح میدند هرگز به سعادت نخواهند رسید.
کاربر ۱۳۶۲۷۶۴
حضرت گفت: اولِصبحی اومدی جلوی راهم رو گرفتی و هِی میگی بیا با یزید بیعت کن! خودت خوب میدونی که یزید آدم فاسقیه! البته تو رو بابت این پیشنهاد بههیچوجه سرزنش نمیکنم. چون آب از سرِت گذشته! همه میدونند که نفرینشدهٔ پیغمبر خدایی. باید هم سنگ یزید رو به سینه بزنی. اگه این کار رو نمیکردی تعجب میکردم. نفرینشدهٔ پیغمبر باید هم بره زیرِ بیرقِ طاغوت زمان، حالا فرقی نداره که اون طاغوت، یزید باشه یا یکی دیگه! بدبختیِ مُضاعفِ آدمهایی مثل تو اینه که عَمَله و اَکرِهٔ طاغوت شُدید و بیمُزد و مواجب برای اُمَرای ظلموجور آدم جمع میکنید. من از تو و امثالِ تو بیزارم و تا قیامِ قیامت با آدمهایی مثل تو مشکل دارم. از جلوی چشمهام دور شو! دیگه هم دوروبَرم آفتابی نشو!
فرزند قصهها
عبدالله میگه با تعجب به جناب بشر گفتم: راهبلدی چون تو که راه رو گم کنه نابلدان را چه گناه! بشر گفت: اونجایی که باید میفهمیدم نفهمیدم و به بیراهه رفتم. از بخت و اقبالِ بدم وقتی حقیقت رو فهمیدم که خورشید بر نیزه بود. شرطِ عشق، جنونه! اینکه میبینی من الان اینجا هستم چون مجنون نبودم.
کاربر ۴۹۶۷۷۱۳
ترجیعبندِ رازونیاز امام و اصحاب در دلِ اون شب، استغفار و طلب آمرزش از خدا بود و این درس بزرگیه برای همهٔ اونهایی که بهعنوان یک مکتب و کلاسِ درس به کربلا نگاه میکنند.
erfan
حجم
۵۳۶٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۵۰۲ صفحه
حجم
۵۳۶٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۵۰۲ صفحه
قیمت:
۷۵,۰۰۰
۲۲,۵۰۰۷۰%
تومان