بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب هیچ چیز آن جا نیست | طاقچه
کتاب هیچ چیز آن جا نیست اثر انی دیلارد

بریده‌هایی از کتاب هیچ چیز آن جا نیست

نویسنده:انی دیلارد
انتشارات:نشر اطراف
امتیاز:
۲.۴از ۱۲ رأی
۲٫۴
(۱۲)
ون‌گوگ در نامه‌ای نوشت «هنوز، حجم شگفت‌آوری از نور بر همه چیز می‌ریزد.»
Judy
صدتا پرنده بال زدند و پریدند. واقعاً از دل آن درخت خلق شدند. یک درخت می‌دیدم، بعد هاله‌ای از رنگ و بعد دوباره همان درخت. کمی نزدیک‌تر رفتم و صد تا توکای دیگر پر زدند. نه هیچ شاخه‌ای تکان خورد، نه حتی سرشاخه‌ها از جایشان جنبیدند: پرنده‌ها گویی به همان‌اندازه که نامرئی بودند، بی‌وزن هم بودند. انگار برگ‌های آن پرتقال اوسیج از طلسمی از جنس توکاهای بال‌قرمز رها شدند؛ از میان درخت به پرواز در آمدند، چشم من را در آسمان به خودشان دوختند و ناپدید شدند. وقتی دوباره به آن درخت نگاه کردم، برگ‌هایش طوری بود که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است. در نهایت، مستقیماً سمت تنهٔ درخت رفتم و باز صد تای دیگر، آن جان‌سخت‌های درست‌وحسابی پیدایشان شد، پخش شدند و محو.
Elham khodadadi
اگر تاریکی کورمان می‌کند، نور نیز کورمان می‌کند. وقتی نوری بیش از حد بر همه چیز بتابد، نتیجه‌اش وحشتی منحصربه‌فرد است.
Judy
یک‌لحظه هم به پشت سرمان نگاه نکردیم. یک‌جور به چاک‌زدن همگانیِ عجیب و غریب بود، چون وقتی ما تپه را ترک کردیم، هنوز بخشی از خورشید گرفته بود؛ صحنه‌ای آن‌قدر نادر که ممکن بود برای دیدنش پنج ساعت رانندگی کنیم. ولی دیگر بس‌مان بود. آدم‌ها حتی از افتخارات‌شان هم با نوعی حس خلاص‌شدن عبور می‌کنند. از عمق اسرار، و از بلندای جلال برگشتیم و با عجله به بی‌قیدیِ خانه‌هایمان شتافتیم
Elham khodadadi
درختی که نور در آن بود. همان سرو پشت خانه‌ام بود که فاخته‌ها در آن لانه کرده‌اند، همان درخت که فقط لبریز شده بود و پرتلألؤ و هر سلولش شعله می‌کشید و درق‌درق می‌کرد. روی علف‌هایی ایستادم که در آن نور بود، علف‌هایی که یکپارچه آتش بودند، کاملاً هوشیار بود و تماماً در رؤیا. بیشتر از آن‌که شبیه دیدن باشد، مثلِ چیزی بود که برای اولین بار دیده می‌شود. ضربهٔ درخششی نیرومند که نفس را می‌بُرَد.
Elham khodadadi
دختری را که به باغی برده بودند «بدون آن‌که حرفی بزند، جلوی یک درخت ایستاد و فقط بعد از لمس‌کردنش بود که آن را “درخت” نامید و بعد گفت “درختی که نور در آن هست”.»
Elham khodadadi
آدم‌ها حتی از افتخارات‌شان هم با نوعی حس خلاص‌شدن عبور می‌کنند.
Judy
شب داشت نقابی روی صورتم می‌بافت که جای چشم نداشت.
Judy
مورچه‌ای گفت: «ای مورچگان! به خانه‌هایتان داخل شوید، مبادا سلیمان و سپاهیانش بدون توجه شما را پایمال کنند.»
bud
یا این‌که اصلاً هیچ چیزی مقدس نیست، همان‌طور که هر آدم باهوشی می‌داند.
احسان رضاپور

حجم

۱۲۲٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۵۲ صفحه

حجم

۱۲۲٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۵۲ صفحه

قیمت:
۲۳,۸۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
۲۳صفحه بعد