بریدههایی از کتاب خیره به خورشید
۳٫۱
(۱۸)
من چه خوششانسم که در اینجا زندهام و از موهبت زندگی برخوردارم. پس چه غمانگیز و احمقانه است که زمان کوتاهم را در این روشنایی زندگی با این فکر نابود کنم که زندگی در جایی دیگر است.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
این روش درمانی هیپنوتیزم به بیمار کمک میکند تا از شر برخی از بخشهای خاطرات دردناک و فراموشنشدنیاش خلاص شود. روش فوق به این صورت است: درمانگر از بیماران هیپنوتیزمشده میخواهد چشمانشان را ببندند و گستره دیدشان را به دو بخش تقسیم کنند: در نیمی از این بخش تصویر ضربه روحی و در بخشی دیگر صحنهای دوستداشتنی قرار دهند که آرامش و آسایش را فراهم کند. مثلا قدم زدن در راه جنگل محبوبشان و یا در ساحلی استوایی. تداوم حضور این صحنه آرامبخش، صحنه آزاردهنده را خنثی کرده و اثرش را کم میکند.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
بعضیها فکر کنند که غوطهور شدن من در افکار مرگ کار کشندهای است. وقتی از مرگ میگویم همکارانم تصور میکنند که لابد من زندگی پرمشقتی را گذراندهام که به چنین موضوع تاریکی مثل مرگ میپردازم. اگر شما هم همینطور فکر میکنید پس من در کارم موفق نبودهام و باید دوباره بکوشم تا ثابت کنم رویارویی با مرگ اندوه را میزداید.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
«پس به نظر من این ایدهها و نقاشیهای خاص همه از وجود خلاق خودت سرچشمه گرفته، ولی از آن جایی که اعتماد به نفست پایین است و به خودت شک داری نمیتوانی بپذیری که توانایی این را داری که تا این حد خلاق و هنرمند باشی. به همین دلیل آنها را به کسی دیگر ربط میدهی و در حال حاضر نسبت را به خدا دادهای. من معتقدم حتی اگر خلاقیت تو خدادادی باشد، تو و تنها تو هستی که این نقاشیها و تصاویر را خلق کردهای.»
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
دیدگاههای مذهب ارتدوکس که براساس نظرات غیرمنطقی هستند مثل معجزهها، همواره موجب سرگشتگی من میشوند. زیرا من شخصآ مسائلی که قوانین طبیعت را نقض کنند باور ندارم.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
چرا او خواست مرا ببیند؟ او دو نسل پزشکانی را تربیت کرده بود که بسیاری از آنها اکنون در رأس دانشگاههای مطرح بودند. حال چرا او پسر آشفته فروشنده فقیر مهاجری را انتخاب کرده بود که خودش هم به خودش شک داشت؟
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
دیدن چنین سخنوری باعظمت که اکنون مثل بچهای آب از دهانش روان بود و برای صحبت کردن به دنبال لغات میگشت به شدت جا خورده بودم. او بالأخره توانست به سختی بگوید: «من... من ترسیدم، خیلی ترسیدم.» من هم ترسیده بودم، ولی ترس من بهخاطر دیدن این نماد بزرگی بود که اکنون بر زمین افتاده و رو به زوال بود.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
با اینکه با ما تماس میگرفتند تا برگردیم و به بیماران توجه کنیم، ولی هیچچیز آرامش دکتر وایت هورن را بهم نمیریخت. سرانجام، من که شلوغترین عضو گروه بودم یاد گرفتم آرامشم را حفظ کنم و لحظهای را به خودم اختصاص دهم.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
به او گفتم: «حتمآ برایت خیلی سخت است جری، چون همیشه به حافظه فوقالعادهات میبالیدی.»
پاسخ داد: «میدانی، آنقدرها هم بد نیست. هر روز صبح که بیدار میشوم به همراه دیگر بیماران و خدمه بخش صبحانه میخورم. اول صبح به نظرم همه غریبه میآیند، ولی با گذر زمان با آنها آشنا میشوم. تلویزیون میبینم و بعد از یک نفر میخواهم که ویلچر مرا کنار پنجره ببرد تا بیرون را تماشا کنم. از دیدن همه چیز لذت میبرم. بعضی چیزها را انگار اولینبار است که میبینم. از دیدن و نگاه کردن لذت میبرم و این اصلا بد نیست، ایرو.»
این آخرین تصویر من از جری فرانک است: «نشسته بر ویلچر با گردنی خمیده که به زور میکوشد مرا نگاه کند
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
به نظرم در زندگی و حرفهام توانستهام خودم را اثبات کنم و استعدادهایم را بشناسم. این درک و خودشناسی نه تنها لذتبخش است بلکه پشتوانهای است، در برابر فناپذیری و مرگی که هر لحظه ما را تهدید میکند.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
گاهی از اینکه دیگران مرا فرهیختهتر از آنچه هستم میپندارند مبهوت میشوم و به خودم یادآوری میکنم که زیاد این تمجیدها را جدی نگیرم. همه نیاز دارند به وجود مردان و زنان خردمند باور داشته باشند. من نیز در جوانی دنبال چنین چیزی بودم و اکنون که مسنتر و سرشناستر شدهام خودم وسیلهای برای تحقق آرزوهای دیگران هستم. من معتقدم نیاز ما به مربی، گواه آسیبپذیری ما و نیازمان به فردی ارشد و افضل است.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
«جیل، تو یک دختر نه ساله داری. فرض کن از تو میپرسد که اگر قرار باشد بمیریم چرا و چگونه باید زندگی کنیم؟ به او چه خواهی گفت؟ بیدرنگ پاسخ داد: «به او از هزاران لذت زندگی میگویم، زیبایی جنگلها، حس خوبِ بودن کنار خانواده و دوستان، شعف عشق ورزیدن به دیگران و تبدیل کردن جهان به جایی بهتر برای زندگی.»
بعد از تمام شدن حرفهایش به صندلی تکیه داد و چشمهایش را باز کرد و گفت: «این حرفها دیگر از کجا پیدایشان شد؟» انگار خودش از حرفهایش متعجب شده بود.
ــ «جیل، جوابت فوقالعاده بود. تو خیلی عاقلی. این اولین باری نیست که در تجسم پنددادن به دخترت درباره زندگی به چنین حقیقتی میرسی. حالا باید تمرین کنی تا مادر خودت هم باشی.»
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
وقتی از او میپرسند که برای کم کردن ترس کودکان در حال مرگ چه میکند. او در دو جمله چنین پاسخ میدهد: «هرگز نمیگذارم در تنهایی و تاریکی بمیرند و به آنها میگویم همیشه در قلبم با من خواهند بود.»
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
افراد مسنی که از اضطراب مرگ در عذابند آدمهای عجیب و غریب با بیماریهای نادر نیستند، بلکه همان مردان و زنانی هستند که خانواده و فرهنگ نتوانسته از آنها در برابر سرمای یخبندان مرگ حفاظت کند.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
«برترین هدف ما در زندگی باید سلامت جسم و ذهن باشد که افکار خستگیناپذیر، استقلال و زندگی معنوی را به ارمغان خواهد آورد. آرامش درونی هنگامی حاصل میشود که بدانیم آنچه ما را مشوش میکند نه اتفاقات، بلکه برداشتهای ما از آنهاست.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
شوپنهاور میگوید: «نیمی از نگرانیها و ترسهای ما بهخاطر اهمیتدادن به نظرات دیگران است. ما باید این خار را از جسم خود بیرون بکشیم.»
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
«درست مثل کسی که به سفری دریایی میرود، ولی نه با کسی معاشرت میکند و نه دست به کارهای جذاب میزند، تنها به این علت که رنج پایان اجتنابناپذیر این سفر را از خود دور کند.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
برنیس سعی داشت با فاصله گرفتن از استیو از خودش در برابر درد از دست دادن او محافظت کند،
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
همینگوی که در رمان محبوبش به نام «وداع با اسلحه» میگوید: «در نابسامانیها قویتر میشویم». این همان مفهومی است که به ما یادآوری میکند تجارب سخت و مشقتبار، انسان را قویتر میکند و بهتر میتواند با سختیها دست و پنجه نرم کند. نیچه در جای دیگری میگوید که درخت با وجود طوفان بهخاطر ریشههای عمیقی که در خاک دوانده، قویتر و بلندتر میشود.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
بگذار به زبان نیچه بپرسم، آیا دوست داشتی زندگی سال گذشته بارها و بارها و تا ابد تکرار شود؟»
ــ «نه، اصلا دلم نمیخواست تا ابد در چنین شرایطی بمانم، سه تا بچه، درآمد کم، شغل به درد نخور و دام زندگی.»
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
حجم
۱۹۵٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۱۶ صفحه
حجم
۱۹۵٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۱۶ صفحه
قیمت:
۴۹,۰۰۰
تومان