بریده‌هایی از کتاب چه کسی پنیر مرا جا به جا کرد؟

تا به حال توجه کرده اید که ما نمی خواهیم با تغییر اوضاع، خودمان نیز تغییر کنیم.

امنیت، آگاهی داشتن نسبت به محیط اطراف است، نه زندانی کردن خود در شرایط راحت و آسوده.

افکار قدیمی، تو را به سمت پنیر جدید هدایت نمی‌کند.

تغییرات به‌طور طبیعی رخ می‌دهد، خواه انتظار آن را داشته باشید یا نداشته باشید. اگر انتظار تغییر را نداشته باشید، تغییر می‌تواند شما را غافلگیر کند.

تغییر برای من به معنی از دست دادن چیزی نبود، بلکه به دست آوردن چیز جدیدی بود.

آنچه انسان از آن می‌ترسد هرگز به آن بدی نیست که به آن فکر می‌کند. ترسی که انسان در سر دارد بسیار ترسناک‌تر از چیزی است که ممکن است در واقعیت اتفاق بیفتد.

وقتی برخلاف ترست حرکت کنی، آزادی را حس می‌کنی.

هرچه سریع‌تر پنیر کهنه را رها کنی، زودتر پنیر تازه پیدا خواهی کرد.

سفر را شروع کرد آن‌قدر در راهروها پنیر وجود داشت که ادامه مسیر برای او ممکن شد. فکرهای قدیمی اش مملو از ترس و وحشت بود. او معمولاً عادت داشت بیشتر به نکات منفی فکر کند، تا نکات مثبت. اما از زمانی که ایستگاه پنیر قبلی را رها کرده بود فکرش تغییر کرده بود. قبلاً معتقد بود که پنیر هرگز نباید جابه‌جا شود و تغییر درست نیست، اما حالا متوجه شده بود که تغییرات به‌طور طبیعی رخ می‌دهد، خواه انتظار آن را داشته باشید یا نداشته باشید. اگر انتظار تغییر را نداشته باشید، تغییر می‌تواند شما را غافلگیر کند. وقتی متوجه شد عقایدش تغییر کرده صبر کرد تا روی دیوار بنویسد: افکار قدیمی، تو را به سمت پنیر جدید هدایت نمی‌کند.

لبخند زد و گفت: جستجو در هزارتو بهتر از ماندن در وضعیت بی پنیری است. آنچه انسان از آن می‌ترسد هرگز به آن بدی نیست که به آن فکر می‌کند. ترسی که انسان در سر دارد بسیار ترسناک‌تر از چیزی است که ممکن است در واقعیت اتفاق بیفتد. ترس از پیدا نکردن پنیر جدید آن‌قدر او را ترسانده بود، که حتی نمی‌خواست جستجویش را آغاز کند.

هرچه سریع‌تر پنیر کهنه را رها کنی، زودتر پنیر تازه پیدا خواهی کرد.

امنیت، آگاهی داشتن نسبت به محیط اطراف است، نه زندانی کردن خود در شرایط راحت و آسوده.

توجه به تغییرات کوچک به تو کمک می‌کند که خود را برای تغییرات بزرگ‌تر، که درراه است آماده کنی.

وقتی برخلاف ترست حرکت کنی، آزادی را حس می‌کنی.

وقتی برخلاف ترست حرکت کنی، آزادی را حس می‌کنی.

من در شغل پزشکی خود اشخاصی مانند «هم» را زیاد می‌بینم. آن‌ها پنیر را حق خود می‌دانند، وقتی از آن‌ها گرفته شود خود را قربانی تصور می‌کنند و دیگران را مقصر می‌دانند

تصمیم گرفته بود نگذارد هیچ تغییر غیرمنتظره‌ای او را غافلگیر کند.

اگر تغییر نکنی، از بین خواهی رفت.

گفت: «هم»، گاهی اوقات اوضاع تغییر می‌کند و مثل اول نمی‌ماند، به نظر می‌رسد این‌یکی از آن مواقع است. زندگی همین است. زندگی حرکت می‌کند و ما هم باید حرکت کنیم.

«ها» گفت: می‌دانم که ما باهوش‌تریم ولی وضعیت اطرافمان در حال تغییر است شاید لازم است که ما هم تغییر، و به گونهٔ متفاوت عمل کنیم. «هم» گفت: ما نباید تغییر کنیم. ما آدم کوچولوهای خاصی هستیم. ما این مشکل را ایجاد نکردیم، شخص دیگری این کار را کرده و ما باید حق خود را بگیریم.