بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب آفتاب در حجاب | صفحه ۱۱ | طاقچه
تصویر جلد کتاب آفتاب در حجاب

بریده‌هایی از کتاب آفتاب در حجاب

امتیاز:
۴.۸از ۹۶ رأی
۴٫۸
(۹۶)
درست همان‌جا که گمان می‌بری انتهای وادی مصیبت است، آغاز مصیبت تازه‌ای است؛ سخت‌تر و شکننده‌تر. اکنون بناست جگرت را شرحه شرحه بر خاک گرم نینوا بگسترانی تا اسب‌ها بی‌محابا بر آن بتازند و جای‌جای سمّ ستوران بر آن نقش استقامت بیندازند. بناست بمانی و تمامت عمر را با همین جگر زخم‌خورده و چاک‌چاک سر کنی.
m.salehi77
شکیبایی‌ات را از دست مده زینب! که آسمان بر ستون صبر تو استوار ایستاده است. اینک این ملائکه‌اند که صف به صف پیش روی تو زانو زده‌اند و تو را به صبوری دعوت می‌کنند. این تمامی پیامبران خداوندند که به تسلای دل مجروح تو آمده‌اند. جز اینجا و اکنون، زمین کی تمام پیامبران را یک‌جا بر روی خویش دیده است. این صف اولیاست، تمامی اولیاءالله و این خود محمد (ص) است. این پیامبر خاتم است که در میانه معرکه ایستاده است. محاسنش را در دست گرفته است و اشک مثل باران بهاری بر روی گونه‌هایش فرو می‌ریزد. ـ یا جداه! یا رسول‌الله! یا محمداه! این حسین توست که... نگاه کن زینب! این خداست که به تسلّای تو آمده است. ـ خدا! ببین که با فرزند پیامبرت چه می‌کنند! ببین که بر سر عزیز تو چه می‌آورند؟ ببین که نور چشم علی را...
m.salehi77
وداع با حسین، وداع با رسول‌الله است. وداع با علی مرتضی است. وداع با صدیقه کبری است. وداع با حسن مجتبی است. آنچه اکنون تو باید با آن وداع کنی، حسین نیست، تجلی تمام تعلق‌هاست. نقطه اتکاء همه سختی‌هاست، لنگر کشتی وجود در همه طوفان‌ها و بلاهاست. انگار که از ازل تاکنون هیچ مصیبتی نبوده است، چرا که حسین بوده است و حسین کافی است تا همه خلأها و کاستی‌ها را پر کند.
m.salehi77
خودت را مهیا کن زینب که حادثه دارد به اوج خودش نزدیک می‌شود. اکنون هنگامه وداع فرا رسیده است. این‌گونه قدم برداشتن حسین و این‌سان پیش آمدن او، خبر از فراقی عظیم می‌دهد. خودت را مهیا کن زینب که لحظه وداع فرا می‌رسد. همه تحمل‌ها که تاکنون کرده‌ای، تمرین بوده است، همه مقاومت‌ها، مقدمه بوده است و همه تاب‌ها و توان‌ها، تدارک این لحظه عظیم امتحان! نه آنچه که از صبح تاکنون بر تو گذشته است، بل آنچه از ابتدای عمر تاکنون سپری کرده‌ای، همه برای همین لحظه بوده است.
m.salehi77
نام زائران امتت را که به خاطر خدا و به خاطر تو، به زیارت مشرف شده‌اند، می‌نویسند و نام پدرانشان را و خاندانشان را و اهالی شهرشان را و از نور عرش خدا بر پیشانی آنها نشانه‌ای می‌گذارند که: این زائرِ قبر برترین شهید و فرزند بهترین انبیاست.
mansore
وقتی از سر جنازه مسلم‌بن‌عوسجه آمد، وقتی که محاسنش به خون حبیب خضاب شد، وقتی که رمق پاهایش را در پای پیکر حُرّ بن یزید ریخت، وقتی که از کنار سجاده خونین عمروبن‌خالد صیداوی برخاست، وقتی که جگرش با دیدن زخم‌های سعیدبن‌عبدالله شرحه شرحه شد، وقتی که عبدالله و عبدالرحمن غفاری با سلام وداع، چشمان او را به اشک نشاندند، وقتی که زُهَیر با آخرین نگاهش دل حسین را به آتش کشید، وقتی که خون وَهَب و همسرش، عاشقانه به هم آمیخت و پیش پای حسین ریخت، وقتی که جُون، در واپسین لحظات عروج، شراشر وجودش را به رایحه حضور حسین، معطر کرد، وقتی که... در تمام این اوقات و لحظات، نگاه تو بود که به او آرامش می‌داد و دست‌های تو بود که اشک‌های وجودش را می‌سترد. هر بار که از میدان می‌آمد، تو بارِ غم از نگاهش برمی‌داشتی و بر دلت می‌گذاشتی. حسین با هر بار آمدن و رفتن، تعزیت‌هایش را به دامان تو می‌ریخت و التیام از نگاه تو می‌گرفت. این بود که هر بار، سنگین می‌آمد، اما سبکبال بازمی‌گشت. خسته و شکسته می‌آمد، اما برقرار و استوار بازمی‌گشت.
m.salehi77
زینب، یعنی حسین در آینه تأنیث. زینب، یعنی چشیدن خارپای حسین با چشم. زینب، یعنی کشیدن بار پشت حسین، بر دل.
m.salehi77
برادرم! تنها بهانه زیستنم! تو پیامبرم بودی وقتی که جان پیامبر از قفس تن پرکشید. گرمای نفس‌های تو جای مهر مادری را پر می‌کرد وقتی که مادرمان با شهادت به عالم غیب پیوند خورد. تو پدر بودی برای من و حضور تو از جنس حضور پدر بود وقتی که پرنده شوم یتیمی بر گرد بام خانه‌مان می‌گشت. وقتی که حسن رفت، همگان مرا به حضور تو سر سلامتی می‌دادند. اکنون این تنها تو نیستی که می‌روی، این پیامبر من است که می‌رود، این زهرای من است، این مرتضای من است، این مجتبای من است، این جان من است که می‌رود. با رفتن تو گویی همه می‌روند. اکنون عزای یک قبیله بر دوش دل من است. مصیبت تمام این سال‌ها بر پشت من سنگینی می‌کند. امروز عزای مامضی تازه می‌شود که تو بقیّه الله منی. تو تنها نشانه همه گذشتگانی و تنها پناه همه بازماندگان...
m.salehi77
امام با صلابت و شکوهی بی‌نظیر، دست به زیر خون علی‌اصغر می‌برد، خون‌ها را در مشت می‌گیرد و به آسمان می‌پاشد. کلام امام انگار آرامشی آسمانی را بر زمین نازل می‌کند: ـ نگاهِ خدا، چقدر تحمل این ماجرا را آسان می‌کند. این دشمن است که در هم می‌شکند و این تویی که جان دوباره می‌گیری و این ملائکه‌اند که فوج‌فوج از آسمان فرود می‌آیند و بال‌هایشان را به تقدس این خون زینت می‌بخشند، آن‌چنان که وقتی نگاه می‌کنی یک قطره از خون را بر زمین، چکیده نمی‌بینی!
m.salehi77
دعا می‌کنی، همه را دعا می‌کنی، چه آنها را که می‌شناسی و چه آنها را که نمی‌شناسی. چه آنها که نامشان را در نامه‌های به برادرت دیده‌ای و اکنون خبرشان را از سپاه دشمن می‌شنوی و چه آنها که نامشان را ندیده‌ای و نشنیده‌ای. به اسم قبیله و عشیره دعا می‌کنی، به نام شهر و دیارشان دعا می‌کنی. به نام سپاه مقابل دعا می‌کنی!
mansore
«خواب دیدم! خواب پریشان دیدم. دیدم که طوفان به پا شده است. طوفانی که دنیا را تیره و تاریک کرده است. طوفانی که مرا و همه چیز را به این‌سو و آن‌سو پرت می‌کند. طوفانی که خانه‌ها را از جا می‌کند و کوه‌ها را متلاشی می‌کند. طوفانی که چشم به بنیان هستی دارد.
فاطمه
کاروان به آستانه دارالاماره می‌رسد. هرچه کاروان به دارالاماره نزدیک‌تر می‌شود از حضور مردم کاسته می‌گردد و بر تعداد مأموران و حاجبان افزوده می‌شود. وقتی که دارالاماره در منظر چشم‌هایت قرار می‌گیرد، باز به یاد پدر می‌افتی. مگر چند سال از شهادت پدر گذشته است؟ پدر از آن خانه محقر و کوچک، بر تمام عالم اسلام حکم می‌راند و اینان فقط برای حکومت بر کوفه چه دارالاماره‌ای بنا کرده‌اند؟! از این پس هرچه ظلم و ستم بر سر مردم جهان می‌رود، باعث و بانی‌اش همان غاصب اولی است.
کاربر ۲۶۰۹۷۵۳
ـ مَهْلاً مَهْلا! یابن الزهرا! قدری درنگ... مهلتی ای فرزند زهرا! ایستاد! چه سرّ غریبی نهفته است در این نام زهرا! حالا کافیست که چون تیر از چله کمان رها شوی و پیش پایش فرود بیایی: ـ بچه‌ها؟ ـ بسپارشان به امان خدا. احترام حضور توست یا حرمت نام زهرا که حسین را از اسب پیاده کرده است و بوسه‌گاه تو را دست‌یافتنی‌تر. نه فرصت است و نه نیاز به توضیح واضحات که حسین، هم وصیت مادر را می‌داند و هم نیاز تو را می‌فهمد. فقط وقتی سیراب، لب از گلوی حسین برمی‌داری، عمیق نفس می‌کشی و می‌گویی: «جانم فدای تو مادر!»
ftmz_hd
آنگاه خداوند متعال، قومی را برمی‌انگیزد که از دید کفار، ناشناسند و نه در گفتار و نه در نیت و اندیشه و رفتار به این خون، آلوده نیستند. این قوم به دفن بدن‌های معطر می‌پردازند و پرچمی بر فراز قبر سیدالشهدا می‌افرازند که نشانه‌ای برای اهل حق است و وسیله‌ای برای رستگاری مؤمنان.
feri
خوبی رمز «لاحول و لاقوه الا بالله» به همین است. تو می‌توانی از لحن و آهنگ کلام حسین، در بیان این رمز، حال و موقعیت او را دریابی. با شنیدن آهنگ کلام حسین می‌توانی ببینی که اکنون حسین چه می‌کند. اسب را به سمت لشکر دشمن پیش می‌راند، یا شمشیر را دور سرش می‌گرداند و به سپاه دشمن حمله می‌برد، یا ضربه‌های شمشیر و نیزه را از اطراف خویش دفع می‌کند، یا سپر به تیرهای رعدآسای دشمن می‌ساید، یا در محاصره نامردانه سیاه‌دلان چرخ می‌خورد، یا به ضربات نابهنگام اما هماهنگ عده‌ای، از اسب فرومی‌افتد... آری، لحن این لاحول، آهنگ فرو افتادن خورشید بر زمین است.
feri

حجم

۱۳۴٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۳

تعداد صفحه‌ها

۱۸۰ صفحه

حجم

۱۳۴٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۳

تعداد صفحه‌ها

۱۸۰ صفحه

قیمت:
۱۰۸,۰۰۰
۳۲,۴۰۰
۷۰%
تومان
صفحه قبل۱
...
۱۰
۱۱
صفحه بعد