بریدههایی از کتاب آفتاب در حجاب
۴٫۸
(۹۶)
زینب، یعنی حسین در آینه تأنیث. زینب، یعنی چشیدن خارپای حسین با چشم. زینب، یعنی کشیدن بار پشت حسین، بر دل.
reza.m.1001
تو هم چشمهایت را ببند خورشید! که پس از حسین، در دنیا چیزی برای دیدن وجود ندرد.
زهرا جاویدی
میدانستی که کربلایی هست، میدانستی که عاشورایی خواهد آمد. آمده بودی و مانده بودی برای همین روز. اما هرگز گمان نمیکردی که فاجعه تا بدین حد عظیم و شکننده باشد.
زهرا جاویدی
قرار ناگذاشته میان تو و حسین این است که تو در خیام از سجاد و زنها و بچهها حراست کنی و او با رمزی، رجزی، ترنم شعری، آوای دعایی و فریاد لاحولی، سلامتیاش را پیوسته با تو در میان بگذارد.
زهرا جاویدی
اَلْمُوتُ اَولی مِنْ رُکوبِ الْعارِ
وَ الْعارٌ اَولی مِنْ دُخُولِ النّارِ
قرار ناگذاشته میان تو و حسین این است که تو در خیام از سجاد و زنها و بچهها حراست کنی و او با رمزی، رجزی، ترنم شعری، آوای دعایی و فریاد لاحولی، سلامتیاش را پیوسته با تو در میان بگذارد.
و این رمز را
زهرا جاویدی
«دخترم! چگونه تسلیم مرگ نشود کسی که هیچ یاور و مددی برای او نمانده است؟!»
زهرا جاویدی
چه شبی است امشب زینب!
عرش تا بدین پایه فرود آمده است یا زمین زیر پای تو تا جایگاه خدا اوج گرفته است؟
حسین، این خطه را با خود تا عرش بالا برده است یا عرش به زیر پیکر حسین بال گسترده است؟
اَلْرَحْمنُ عَلَی الَْعَرشِ اسْتَوی.
اینجا کربلاست یا عرش خداست؟!
کاربر ۴۰۰۲۱۹۴
همه تحملها که تاکنون کردهای، تمرین بوده است، همه مقاومتها، مقدمه بوده است و همه تابها و توانها، تدارک این لحظه عظیم امتحان!
زهرا جاویدی
جانم فدای ادبت عباس! عرفان، شاگرد معرفت توست و عشق، در کلاس تو درس پس میدهد.
زهرا جاویدی
ای وای! این کسی که پیکر عون و محمد را به زیر دو بغل زده و با کمر خمیده و چهره در هم شکسته و چشمهای گریان، آن دو را به سوی خیمه میکشاند حسین است. جان عالم به فدایت حسینجان، رها کن این دو قربانی کوچک را خسته میشوی!
از خستگی و خمیدگی توست که پاهایشان به زمین کشیده میشود.
رهایشان کن حسینجان! اینها برای همین خاک آفریده شدهاند.
زهرا جاویدی
ای وای! این کسی که پیکر عون و محمد را به زیر دو بغل زده و با کمر خمیده و چهره در هم شکسته و چشمهای گریان، آن دو را به سوی خیمه میکشاند حسین است. جان عالم به فدایت حسینجان، رها کن این دو قربانی کوچک را خسته میشوی!
زهرا جاویدی
هر بار که از میدان میآمد، تو بارِ غم از نگاهش برمیداشتی و بر دلت میگذاشتی.
حسین با هر بار آمدن و رفتن، تعزیتهایش را به دامان تو میریخت و التیام از نگاه تو میگرفت. این بود که هر بار، سنگین میآمد، اما سبکبال بازمیگشت. خسته و شکسته میآمد، اما برقرار و استوار بازمیگشت.
زهرا جاویدی
ـ به خدا اینچنین است.
ـ انکار نمیکنیم!
ـ میدانیم که فرزند پیامبری!
ـ میدانیم که پدرت علی است!
ـ قابل انکار نیست!
و بعد برادرت جملهای میگوید که همان یک جمله تو را زمین میزند و صیحهات را به آسمان بلند میکند.
ـ فَبِمَ تَسْتَحِّلُونَ دَمی؟ پس چرا کشتن مرا روا میشمرید؟ پس چرا خون مرا مباح میدانید؟
زهرا جاویدی
میدانی که او بهتر از تو این قوم را میشناسد و این گذشته را ملموستر از تو میداند. اما به کوفه نگاه میکند، به شام که تو را و کاروانت را به نام اسرای خارجی در شهر میگردانند. میخواهد در میان این قاتلان کسی نباشد که بگوید ما گمان کردیم با دشمن خارجی روبروییم. با مخالفان اسلام میجنگیم. میخواهد که در قیامت کسی نباشد که ادعا کند ما مقتول خویش را نشناختیم و هویت سپاه مقابل را درنیافتیم.
زهرا جاویدی
ای دختر عمر! که اکنون با دختر ابوبکر همدست شدهای برای کشتن پدر من. پیش از این نیز با پدرانتان همدست شده بودید برای کشتن پیامبر. اما خدا پیامبرش را از مکر خاندان شما آگاه و کفایت کرد.
با پدرانتان در قتل پیامبر ناکام ماندید و اکنون کمر به قتل وصی و برادر او بستهاید. شرم کنید.
همین آیه قرآن برای رسوایی همیشهتان بس نیست؟ «وَ اِنْ تَظاهَرا عَلیهِ فَاِنَّ اللهَ هُوَ مَولیهُ وَ جِبْرِئیلُ وَ صالِحُ الْمُؤمِنینَ وَ الْمَلئِکَه بَعْدَ ذلِکَ ظَهیر
زهرا جاویدی
مروان حکم، سعید عاص را به همراهی در جنگ دعوت کرد. سعید عاص پرسید: «همراهان تو کیانند؟»
گفت: «طلحه و زبیر عوام و عایشه و سعد و عبدالرحمن و محمدبنطلحه و عبدالرحمن اسید و عبدالله حکیم و...»
سعید عاص گفت: «چه بازی غریبی! اینها که همه خود، دستشان به خون عثمان آلوده است!»
مروان حکم سکوت کرد و از او گذشت.
زهرا جاویدی
مسئله اینها، مسئله پیامبر و علی است. برادرم! همین فرداست که سر مقدس تو را پیش روی یزید بگذارند و یزید مست و لایعقل زمزمه کند:
لَعِبَتْ هاشِمٌ بِالْمُلْکِ فَلا
خَبَرٌ جاءَ وَ لا وَحیٌ نَزَلْ
زهرا جاویدی
آیا پیامبر درباره من و برادرم نفرمود که ما سید جوانان اهل بهشتیم؟
آیا انکار میکنید که پیامبر جد من است؟ فاطمه مادر من است؟ علی پدر من است و...؟
بغض، راه گلویت را سد میکند، اشک در چشمهایت حلقه میزند و قلبت گُر میگیرد. میخواهی از همان شکاف خیمه فریاد بزنی: برادر! همین افتخارات ما جرائم ماست. اگر تو فرزند علی نبودی، اگر جد تو پیامبر نبود که سران این قوم با تو دشمنی نمیکردند و چنین لشکری به جنگ با تو نمیفرستادند! عداوت اینها به اُحُد برمیگردد، به بَدر، به حُنین. کینه اینها کینه خندقی است. بُغض اینها، بغض خیبری است.
زهرا جاویدی
دوست داری به انگشت اشارهات، پرده از ظواهر عالم برداری و لشکر اجنّه را نشان این سپاه بیمقدار دشمن دهی و تقاضای تضرعآمیز امدادشان را به دشمن بفهمانی و بفهمانی که یک اشاره امام کافیست تا میان سرها و بدنهایشان فاصله اندازد و زمین کربلا را از سرهایشان سیاه کند، امّا امام با اشاره مژگانش آنها را به آرامش میخواند و اشتیاق دیدارش با رسولالله را به رُخشان میکشد.
زهرا جاویدی
دوست داری پرده از چشمهایشان برداری و ملائک را نشانشان دهی که چگونه صف در صف، گرداگرد امام حلقه زدهاند و اشک چشمهایشان شبنمآسا بر گلبرگ بالهایشان نشسته و گریههایشان خاک پای امام را تر کرده است. فرشتگانی که ضجه میزنند: «اَتَجْعَلُ فیها مَنْ یفْسِدُ فیها و یسْفِکُ الدِّماء» و امام با تکیه بر دستهای خدا، در گوششان زمزمه میکند: اِنّی اَعْلَمُ ما لاتَعْلَمُونَ.»
زهرا جاویدی
حجم
۱۳۴٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۳
تعداد صفحهها
۱۸۰ صفحه
حجم
۱۳۴٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۳
تعداد صفحهها
۱۸۰ صفحه
قیمت:
۱۰۸,۰۰۰
۳۲,۴۰۰۷۰%
تومان