بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب آفتاب در حجاب | صفحه ۵ | طاقچه
تصویر جلد کتاب آفتاب در حجاب

بریده‌هایی از کتاب آفتاب در حجاب

امتیاز:
۴.۸از ۹۶ رأی
۴٫۸
(۹۶)
و بچه‌ها تا چهل جنازه را می‌شمرند که از زیر پای ذوالجناح بیرون کشیده می‌شود و عاقبت تن ذوالجناح را آکنده از تیرهای دشمن می‌بینند که در خود مچاله می‌شود و در خون خود دست و پا می‌زند و... سرهایشان را به زیر می‌اندازند تا جان دادن این آخرین نشان کاروان را نبینند.
n.jahangard
همه تکیه‌گاه‌های تو باید فرو بریزد، همه پیوندهای تو باید بریده شود، همه دستاویزهای تو باید بشکند، همه تعلقات تو باید گشوده شود تا فقط به او تکیه کنی، فقط به ریسمان حضور او چنگ بزنی و این دل بی‌نظیرت را فقط جایگاه او کنی.
n.jahangard
و تو می‌گویی: «آری، قفل رضایت امام به رمز این کلام، گشوده می‌شود. بروید، بروید و امام را به مادرش فاطمه زهرا قسم بدهید. همین. به مقصود می‌رسید..
*
زینب یعنی شناسای بندهای دل حسین، یعنی زیستن در دهلیزهای قلب حسین، عبور کردن از رگ‌های حسین و تپیدن با نبض حسین. زینب، یعنی حسین در آینه تأنیث. زینب، یعنی چشیدن خارپای حسین با چشم.
"مُسٰافِرِمٰاھ؛
حسین عصاره رحمت خداوند است. «نه» گفتن به هیچ خواهش و درخواست و التماسی در سرشت حسین نیست. تو کی به یاد داری که سائلی دست خالی از در خانه حسین بازگشته باشد؟!
فانوس
صدای هلهله دشمن آرامش ذهنت را بر هم نزند زینب!
فانوس
«خواهرم! عزیزان دیگرم! مهیا شوید برای نزول بلا و بدانید که حافظ و حامی شما خداوند است. و هم اوست که شما را از شر دشمنان، نجات می‌بخشد و عاقبت کارتان را به خیر می‌کند. دشمنانتان را به انواع عذاب‌ها دچار می‌سازد. و در ازاء این بلیه، انواع نعمت‌ها و کرامت‌ها را نثارتان می‌کند. پس شکایت مکنید و به زبان چیزی میاورید که از قدر و منزلتتان در نزد خدا بکاهد...»
فانوس
هیچ کس نمی‌تواند بفهمد که لب‌های حسین بر پیشانی تو چگونه تقدیر را رقم می‌زند. فقط آنچه دیگران ممکن است ببینند یا بفهمند این است که زینبی دیگر از خیمه بیرون می‌آید. زینبی که دیگر زینب نیست. تماماً حسین شده است. .. و مگر پیش از این، غیر از این بوده است؟!
reza.m.1001
برقی اهریمنی در نگاه ابن‌زیاد می‌دود. رو می‌کند به تو و با تمسخر و تحقیر می‌گوید: «خداراشکر که شما را رسوا ساخت و افسانه دروغینتان را فاش کرد.» تو با استواری و صلابتی که وصل به جلال خداست، پاسخ می‌دهی: «خداراشکر که ما را به پیامبرش محمد، عزت و شوکت بخشید و از هر شبهه و آلودگی پاک ساخت. آن‌که رسوا می‌شود، فاسق است و آن‌که دروغش فاش می‌شود فاجر است و اینها به یقین ما نیستیم.»
زهرا جاویدی
چه می‌کرد اگر امروز اینجا بود و می‌دید که تو کوه مصیبت را بر روی شانه‌هایت نشانده‌ای و لقب «اُمُّ الْمَصائِب» و «کَعْبَهُ الْرَّزایا» گرفته‌ای.
زهرا جاویدی
آرام باش خواهرم! صبوری کن تمام دلم! مرگ، سرنوشت محتوم اهل زمین است. حتی آسمانیان هم می‌میرند. بقا و قرار فقط از آن خداست و جز خدا قرار نیست کسی زنده بماند. اوست که می‌آفریند، می‌میراند و دوباره زنده می‌کند، حیات می‌بخشد و برمی‌انگیزد.
زهرا جاویدی
آیا انکار می‌کنید که پیامبر جد من است؟ فاطمه مادر من است؟ علی پدر من است و...؟ بغض، راه گلویت را سد می‌کند، اشک در چشم‌هایت حلقه می‌زند و قلبت گُر می‌گیرد. می‌خواهی از همان شکاف خیمه فریاد بزنی: برادر! همین افتخارات ما جرائم ماست. اگر تو فرزند علی نبودی، اگر جد تو پیامبر نبود که سران این قوم با تو دشمنی نمی‌کردند و چنین لشکری به جنگ با تو نمی‌فرستادند! عداوت اینها به اُحُد برمی‌گردد، به بَدر، به حُنین. کینه اینها کینه خندقی است. بُغض اینها، بغض خیبری است. مسئله اینها، مسئله پیامبر و علی است. برادرم! همین فرداست که سر مقدس تو را پیش روی یزید بگذارند و یزید مست و لایعقل زمزمه کند: لَعِبَتْ هاشِمٌ بِالْمُلْکِ فَلا خَبَرٌ جاءَ وَ لا وَحیٌ نَزَلْ و از بنیان، منکر خدا و وحی و پیامبر شود. اینها پیامبری را حکومت و پادشاهی می‌بینند و در پی جبران آن سال‌های از دست رفته‌اند. برادرم! عزیزدلم! اینها اکنون محصول سقیفه را درو می‌کنند، اینها فرزندان همان‌هایند که پدرمان علی را خانه‌نشین کردند. تو به علی افتخار، چه می‌کنی؟ آری برادر! جرم ما همین افتخارات ماست.
m.salehi77
پیش پای حسین، زانو می‌زنی، چشم در آینه چشم‌هایش می‌دوزی و می‌گویی: «حسین‌جان! برادرم! چقدر مطمئنی به اصحاب امشب که فردا در میان معرکه تنهایت نگذارند؟!» حسین، نگرانی دلت را از لرزش مژگانت در می‌یابد. عمیق و آرام‌بخش نفس می‌کشد و می‌گوید: «خواهرم! نگاه که می‌کنم، از ابتدای خلقت تاکنون و از اکنون تا همیشه، اصحابی باوفاتر و مهربان‌تر از اصحاب امشب و فردا نمی‌بینم. همه اینها که امشب در سپاه منند، فردا نیز در کنار من خواهند ماند و پیش از من دستشان را به دامان جدّمان خواهند رساند.»
m.salehi77
ای وای! این کسی که پیکر عون و محمد را به زیر دو بغل زده و با کمر خمیده و چهره در هم شکسته و چشم‌های گریان، آن دو را به سوی خیمه می‌کشاند حسین است. جان عالم به فدایت حسین‌جان، رها کن این دو قربانی کوچک را خسته می‌شوی! از خستگی و خمیدگی توست که پاهایشان به زمین کشیده می‌شود. رهایشان کن حسین‌جان! اینها برای همین خاک آفریده شده‌اند. آن‌قدر به من فکر نکن. من که این دو ستاره کوچک را در مقابل خورشید وجود تو اصلاً نمی‌بینم. وای وای وای! حسین‌جان! رها کن اندیشه مرا. زینب! کاش ازخمیه بیرون می‌زدی و خودت را به حسین نشان می‌دادی تا او ببیند که خم به ابرو نداری و نم اشکی هم حتی مژگان تو را تر نکرده است. تا او ببیند که از پذیرفته شدن این دو هدیه چقدر خوشحالی و فقط شرم از احساس قصور بر دلت چنگ می‌زند. تا او ببیند که زخم علی‌اکبر، بر دلت عمیق‌تر است تا این دو خراش کوچک. تا او... اما نه، چه نیازی به این نمایش معلوم؟ بمان! در همین خیمه بمان! دل تو چون آینه در دست‌های حسین است. این دل تو و دست‌های حسین! این قلب تو و نگاه حسین!
m.salehi77
چه کسی می‌گوید که این رقیه بچه است؟ فهم همه بزرگان را با خود حمل می‌کند. چه کسی می‌گوید که این دختر، سه ساله است؟ عاطفه همه زنان عالم را در دل می‌پرورد! چه کسی می‌گوید که این رقیه، کودک است؟ زانوان بزرگ‌ترین عارفان جهان را با ادراک خود می‌لرزاند.
فصل فیروزه...
انگار که داغ رقیه، برخلاف سن و سالش، از همه بزرگ‌تر بوده است. به همین دلیل در تمام طول راه، و همه منازل بین راه، همه ملاحظه او را کرده‌اند، به دلش راه آمده‌اند، در آغوشش گرفته‌اند، دلداری‌اش داده‌اند، به تسلایش نشسته‌اند
فصل فیروزه...
این مهربانی منتشر، این داغدار تسلی‌بخش، این یتیم نوازشگر، هیچ‌کس جز سکینه نمی‌تواند باشد.
فصل فیروزه...
راه رفتن با روح، ایستادن بی‌جسم، دویدن با روان، استقامت با جان و ادامه حیات با ایمان کاری است که تنها از تو برمی‌آید.
فصل فیروزه...
تو اگر بیفتی، پرچم کربلا فرو می‌افتد و تو اگر بشکنی، پیام عاشورا می‌شکند. پس ایستاده بمان و کار را به انجام برسان که کربلا را استقامت تو معنا می‌کند و استواری توست که به عاشورا رنگ جاودانگی می‌زند
فصل فیروزه...
هر چند که پر و بال خونین ذوالجناح، خود دفتر مصیبتی است که هزاران اندوه را تداعی می‌کند، اما همین‌قدر که نگاه بچه‌ها را از آن‌سوی میدان می‌گرداند، همین‌قدر که ذهن و دلشان را از اسب‌های دیگر که به کاری دیگر مشغولند، غافل می‌کند، خود نعمت بزرگی است، شکرکردنی و سپاس‌گزاردنی.
فصل فیروزه...

حجم

۱۳۴٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۳

تعداد صفحه‌ها

۱۸۰ صفحه

حجم

۱۳۴٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۳

تعداد صفحه‌ها

۱۸۰ صفحه

قیمت:
۱۰۸,۰۰۰
۳۲,۴۰۰
۷۰%
تومان