بریدههایی از کتاب آفتاب در حجاب
۴٫۸
(۹۶)
«همینقدر بدانید مردم که پیغمبر به جای اینکه سفارش ما را کرد، اگر توصیه کرده بود که با ما بجنگند، بدتر از آنچه که کردند در توانشان نبود.»
مردم، کاروان
محمد حسین
ـ چگونه دیدی کار خدا را با برادرت حسین؟!
و تو محکم و استوار پاسخ میدهی: «ما رأیت الّا جمیلاً. جز خوبی و زیبایی هیچ ندیدم.»
ftmz_hd
ـ خواهرم! روشنی چشمم! گرمی دلم! مبادا بیتابی کنی! مبادا روی بخراشی! مبادا گریبان چاک دهی! استواری صبر از استقامت توست. حلم در مکتب تو درس میخواند، بردباری در محضر تو تلمّذ میکند، شکیبایی در دستهای تو پرورش مییابد و تسلیم و رضا دو کودکند که از دامان تو زاده میشوند و جهان پس از تو را سرمشق تعبد میدهند.
راضی باش به رضای خدا که بیرضای تو این کار، ممکن نمیشود.
feri
امالبنین! همه مادران عالم باید تربیت پسر را از تو یاد بگیرند، همه مردان عالم باید پیش تو درس ادب بخوانند.
زهرا جاویدی
حسین کسی نیست که بتواند اندوه هیچ دلی را تاب بیاورد، که بتواند هیچ کسی را از آغوش خود بتاراند، که بتواند هیچ چشمی را گریان ببیند.
حسین عصاره رحمت خداوند است.
فصل فیروزه...
جانم فدای ادبت عباس! عرفان، شاگرد معرفت توست و عشق، در کلاس تو درس پس میدهد.
فصل فیروزه...
فقط گفتی: «به این شرط که ازدواج، مرا از حسینم جدا نکند.»
گفتند: «نمیکند.»
گفتی: «اقامت در هر دیار که حسین اقامت میکند.»
گفتند: «قبول.»
گفتی: «به هر سفر که حسین رفت، من با او همراه و همسفر باشم.»
گفتند: «قبول.»
گفتی: «قبول.»
و علی گفت: «قبول حضرت حق.»
feri
ما همه تلاشمان را کردیم. پیداست که امام نمیخواهند شما را داغدار ببینند. اندوه شما را تاب نمیآورند. این را آشکارا از نگاهشان میشود فهمید.»
محمد میگوید: «ماندن بیش از این قابل تحمل نیست مادر! دست ما و دامنت!»
تو چشم به آسمان میدوزی، قامت دو نوجوانت را دوره میکنی و میگویی: «رمز این کار را به شما میگویم تا ببینم خودتان چه میکنید.»
عون و محمد هر دو با تعجب میپرسند: «رمز؟!»
و تو میگویی: «آری، قفل رضایت امام به رمز این کلام، گشوده میشود. بروید، بروید و امام را به مادرش فاطمه زهرا قسم بدهید. همین. به مقصود میرسید
میـمْ.سَتّـ'ارے
چه کسی میگوید که این رقیه بچه است؟
فهم همه بزرگان را با خود حمل میکند.
چه کسی میگوید که این دختر، سه ساله است؟
عاطفه همه زنان عالم را در دل میپرورد!
چه کسی میگوید که این رقیه، کودک است؟
زانوان بزرگترین عارفان جهان را با ادراک خود میلرزاند.
نگاه کن! اگر که ساکت شده است، لبهایش را بر لبهای پدر گذاشته است و چهار ستون بدنش میلرزد.
اگر صدایش شنیده نمیشود، تنها، گوش شنوای پدر را شایسته شنیدن، یافته است.
نگاه کن زینب! آرام گرفت! انگار رقیه آرام گرفت.
دلت ناگهان فرو میریزد و صدای حسین در گوش جانت میپیچد که رقیه را صدا میزند و میگوید: «بیا! بیا دخترم! که سخت چشمانتظار تو بودم.»
شنیدن همین ندا، عروج روح رقیه را برای تو محرز میکند. نیازی نیست که خودت را به روی رقیه بیندازی، او را در آغوش بگیری، بدن سردش را لمس کنی و چشمهای بازمانده و بیرمقش را ببینی.
درد و داغ رقیه تمام شد و با سکوت او انگار خرابه آرامش گرفت.
اما اکنون ناگهان صیحه توست که سینه آسمان را میشکافد. انگار مصیبت تو تازه آغاز شده است.
m.salehi77
نام زائران امتت را که به خاطر خدا و به خاطر تو، به زیارت مشرف شدهاند، مینویسند و نام پدرانشان را و خاندانشان را و اهالی شهرشان را و از نور عرش خدا بر پیشانی آنها نشانهای میگذارند که: این زائرِ قبر برترین شهید و فرزند بهترین انبیاست.
و در قیامت این نور در سیمای آنان تابان است. و زیباترین راهبر و نشان، آنچنانکه بدان شناخته میشوند و دیگران خیره این روشنی میگردند.
n.jahangard
اِلیَّ، اِلیَّ، فَقَدْ اِشْتاقَ الْحَبیبُ اِلی حَبیبِه. به سوی من بیاریدش، به سوی من، که اشتیاق دوست به دیدار دوست فزونی گرفته است.»
زهرا جاویدی
خدایی که قرار است فقط خودش برایم بماند.
اگر برای وداع هم آمدهای، من با تو یکی ـ دردانه خدا! ـ تاب وداع ندارم.
میبینمت که مشک آب را به دست راست گرفتهای و شمشیر را در دست چپ، یعنی که قصد جنگ نداری.
با خودت میاندیشی؛ اما دشمن که الفبای مروت را نمیداند
فصل فیروزه...
او معدن و سرچشمه ادب است. او کسی نیست که با سماجت از امام چیزی طلب کند. او کسی است که با احتمال پاسخ منفی، از اصل مطلب میگذرد.
فصل فیروزه...
آری، دل عباس به آسمان آبی و بیابر میماند. پرواز هیچ پرنده خیالی در نظرگاه دلش مخفی نمیماند.
فصل فیروزه...
زندگی بدون آب ممکنتر است تا بدون عباس.
عباس، دلارام عرصه زندگی است، آرام جان برادر است.
فصل فیروزه...
زینب یعنی شناسای بندهای دل حسین، یعنی زیستن در دهلیزهای قلب حسین، عبور کردن از رگهای حسین و تپیدن با نبض حسین. زینب، یعنی حسین در آینه تأنیث. زینب، یعنی چشیدن خارپای حسین با چشم. زینب، یعنی کشیدن بار پشت حسین، بر دل.
فصل فیروزه...
و در پی سومینبار، چشمهای معصومت را به پدر دوختی و گفتی: «بابا! زبانی که به یک گشوده شد، چگونه میتواند با دو دمسازی کند؟!»
دلداده سید علی
نگاه کن زینب! این خداست که به تسلّای تو آمده است.
ـ خدا! ببین که با فرزند پیامبرت چه میکنند! ببین که بر سر عزیز تو چه میآورند؟ ببین که نور چشم علی را...
نه، نه، شکوه نکن زینب! با خدا شکوه نکن! از خدا گلایه نکن. فقط سرت را بر روی شانههای آرامبخش خدا بگذار و هایهای گریه کن. خودت را فقط به خدا بسپار و از او کمک بخواه. خودت را در آغوش گرم خدا گم کن و از خدا سیراب شو، اشباع شو، سرریز شو. آنچنان که بتوانی دست زیر پیکر پاره پاره حسین بگیری و او را از زمین بلند کنی و به خدا بگویی: «خدا! این قربانی را از آلمحمد قبول کن!»
feri
برادرت جملهای میگوید که همان یک جمله تو را زمین میزند و صیحهات را به آسمان بلند میکند.
ـ فَبِمَ تَسْتَحِّلُونَ دَمی؟ پس چرا کشتن مرا روا میشمرید؟ پس چرا خون مرا مباح میدانید؟
این جمله، جگرت را به آتش میکشد. بنیان هستیات را میلرزاند. انگار مظلومیت تمامی مظلومان عالم با همین یک جمله بر سرت هوار میشود.
این ناخنهای توست که بر صورتت خراش میاندازد و این اشک توست که با خون گونهات آمیخته میشود و این صدای ضجه توست که به آسمان برمیخیزد.
امام رو برمیگرداند. به عباس و علیاکبر میگوید: «زینب را دریابید.»
feri
خواهر اگر تعداد موهای سپید برادرش را نداند که خواهر نیست. خواهر اگر عمق چروکهای پیشانی برادرش را نشناسد که خواهر نیست. تازه اینها مربوط به ظواهر است. اینها را چشم هر خواهری میتواند در سیمای برادرش ببیند. زینب یعنی شناسای بندهای دل حسین، یعنی زیستن در دهلیزهای قلب حسین، عبور کردن از رگهای حسین و تپیدن با نبض حسین. زینب، یعنی حسین در آینه تأنیث. زینب، یعنی چشیدن خارپای حسین با چشم. زینب، یعنی کشیدن بار پشت حسین، بر دل.
Samaneh J
حجم
۱۳۴٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۳
تعداد صفحهها
۱۸۰ صفحه
حجم
۱۳۴٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۳
تعداد صفحهها
۱۸۰ صفحه
قیمت:
۱۰۸,۰۰۰
۳۲,۴۰۰۷۰%
تومان