بریدههایی از کتاب هبوط
۴٫۴
(۲۳)
آنجا دیگر هیچکس نبود، هیچکس! چقدر روح محتاج فرصتهایی است که در آن هیچکس نباشد! تنها در این حالت است که هیچ بودنی، بودن تو را در قالب هیچ چگونگیای مقید نمیدارد و این آزادی بیمرز و شورانگیزی است.
مهدی نادریان
دردم درد بیکسی بود.
مهدی نادریان
اما چه رنجی است لذتها را تنها بردن و چه زشت است زیباییها را تنها دیدن و چه بدبختی آزاردهندهای است تنها خوشبختبودن!
Mir
آدمهای جبون و ذلیل و خپلهای که در پس مذهب و تقدس مذهبی پنهان میشوند و روشنفکران زهواردررفتهای که از ترس آجان به نیهیلیسم پناه میبرند یا برای رفع بیآبرویی پیش رفقا پشت ناسیونالیسم یا دیگر ایسمهای آبرومند بیضرر غایب میشوند و از پس دیوار ایران باستان با صاحبالزمان لاس میزنند و هنرمندانی که از سنگر چپگراییِ پیشتازانه مترقی، درست سر موقع نیش قلم را بر آسمان میکوبند و چه سمفونی پرمعنایی از هماهنگی قژقژ سر قلم آسمانکوب این پیشتازان نو و درقدرق ته قنداق تفنگ زمینکوب آن پستازان کهن در میان زمین و آسمان این کویرِ ساکت، طنینانداز است و چه خوشبخت و بیدردند آنها که با این سمفونیهای مکتب کلاسیسیسم مدرن آشنا نیستند!
کاربر ۶۳۳۰۶۰۱
الآن اگر خدا و شیطان بیایند و یک نگاهی به این بچههای حضرت قابیل بیندازند، شیطان سرش را بالا نمیگیرد و سینهاش را جلو نمیدهد؟ آن رجز فتبارک اللّه احسن الخالقین! برای همینها بود؟ یا برای قربانیان بیدفاع اینها؟ برای آن تنهایانی که هنوز ناله دردشان را از اعماق سیاه این چاه ویل تاریخ میشنویم یا این همجالرعاها که از زور خوشی ترکیدهاند و در ته چاه سر به مرگشان را گذاشتهاند و تخت خسبیدهاند؟
خدا خودش میداند که نتیجه این بازدید چه خواهد بود و از این است که دلش بار نمیدهد که قدمی به این آدمستان زشت و بد و کثیف بگذارد. حتی نگاهی هم به اینطرفها نمیکند. این کلوخ آلوده را با حشراتی که بر آن چسبیدهاند در این فضای لایتناهی رها کرده است و به خودش واگذاشته است.
a.c.
روح، این پرتو ملکوتی، دم اهورایی، نفخه روح خداوندی چنین میشود و بسکه در این زندگی زندانی میشود و میماند. بدان چنان خو میکند و به رنگ خاک میشود که از احتمال صدور ابلاغ یک رتبه، تبدیل پایه آموزگاری به دبیری، اصابت زمینی در حاشیه، ریاست بر چند عاجز عیالوار آبگوشتپرست، از کت و شلوار، دامن و کیف، قبه و عینک و غبغب و ماشین، پیشوند استاد و دکتر و حاجی و سرهنگ و کربلایی و مدیرکل و تیمسار و مشهدی و خان... غرق نعمت و لذت و توفیق میشود و میخواهد از شکر و رضایت بترکد.
امین
وقتی میخواستند کار دل را در سینهام آغاز کنند، آشنایی دلسوز و دلشناس نداشتم تا برود و بگردد و از خزانه دلهای خوب، بهترین را برگزیند.
هانیه
بودنشان را همواره، به خاطر روز مبادا، نابود میکنند. اصلاً زندهاند و زندگی میکنند تا ذخیره کنند. معنی حیات و فلسفه خلقتشان در انبار است. هر گامی که به پیش مینهند، برای پسانداز است. وجودشان عبارت است از موجودیشان!
Z.a
بازگشت امروز هنر به اساطیر کهن بسیار پرمعنی و تأملخیز است. ناگهان کشف کرده است که پرومته خود اوست. هر که به پیشآگاهی میرسد، «هر که در خلقت انسان راستین سهمی دارد» و «هر که خطر میکند و تخت و بخت خویش را فدا میکند تا به شب و زمستان زندگی آتش هدیه کند» سرنوشتی همانند او دارد؛ تنهایی شکنجه اوست و کرکس جگرخواره همدم او و سرزمین دور و غربت وحشیان سکاها میهن او و کوهستان عبوس و سنگ قفقاز منزل او. یکبار دیگر و اما بهگونهای دیگر پی برده است که زئوس بیرحم و دشمن انسان بر جهانش سلطنت دارد. دردناکانه دریافته است که شکنجه سیزیف افسانهای، زندگی مکرر و بیسرانجام حقیقی اوست. اوست که صخره بزرگ را با دست و پای بسته باید از پای کوه بر پشت خود بالا برد و به قله نرسیده از پشتش فرومیغلتد و باید فرود آید و باز آن بار سنگین را از پای کوه برگیرد و به سوی قله بکشاند و باز به قله نرسیده، فروغلتد و باز... همچنین... محکوم این تکرار مشقتبار و عبث!
pouria
بهترین فرشتهها همین شیطان بود. مرد و مردانه ایستاد و گفت: «نه، سجده نمیکنم. تو را سجده میکنم، اما این آدمکهای کثیفی را که از گِل متعفن ساختهای، این موجود ضعیف و نکبتی را که برای شکمچرانیاش خدا و بهشت و پرستش و عظمت و بزرگواری و آخرت و حقشناسی و محبت و همهچیز و همهکس را فراموش میکند؛ برای یک شکم انگور یا خرما یا گندم، گوسفندوار پوزهاش را به زمین فرو میبرد و چشمش را بر آسمان و بر تو میبندد، سجده نمیکنم. این چرندِ بدچشمِ شکمچرانِ پولدوستِ کاسبکارِ پست را سجده کنم؟ »
a.c.
حجم
۱۹۷٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۲۲۴ صفحه
حجم
۱۹۷٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۲۲۴ صفحه
قیمت:
۳۰,۰۰۰
تومان