بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب آن مرد در باران آمد | صفحه ۴ | طاقچه
تصویر جلد کتاب آن مرد در باران آمد

بریده‌هایی از کتاب آن مرد در باران آمد

انتشارات:انتشارات نظری
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۸از ۴ رأی
۳٫۸
(۴)
زمستان است چرا دلم پاییزی شده؟ به گمانم تقویم سرنوشت من همیشه در پاییز گیرکرده. دلم بهار می‌خواهد. سبزی، طراوت. کی این زمستان تمام می‌‌شود؟
n re
جوری نگاهم می‌‌کند که حتم دارم تشنه‌‌ی امید است. حتی اگر شده به‌اندازه‌ی سرِ سوزن.
n re
زندگی همیشه روی خوش‌نشان نمی‌‌دهد. یعنی واقعیت این است که گاهی و فقط گاهی روی خوبش را نشان می‌‌دهد. اینقدر روزهای سخت در زندگی وجود دارد که همه‌‌ی ما یاد گرفتیم با خاطره‌‌ی اندک روزهای خوبمان زندگی کنیم. این را خیلی‌ها درک کرده‌‌اند
n re
«درست جایی که احساس می‌‌کنی همه‌چیز مرتب است، هیچ‌چیز سر جای خودش نیست.»
n re
«سال شصت‌‌وپنج بعد از عملیات کربلای ۵، عراق دوباره به بمباران شهرها روی آورد و به چند مدرسه حمله کرد. یک‌بار، یک مدرسه در بروجرد را بمباران کردند. من با چند نفر دیگر برای امدادرسانی و کمک رفته بودم آنجا. آن موقع خودم هم سنی نداشتم. قیامتی به پا بود. تمام ۶۰ شهید کوچولوی آن انفجار را کنار همدیگر خوابانده بودند کف سالن ورزشی مدرسه و اسم و فامیلشان را روی سینه‌‌هایشان چسبانده بودند. در سالن ورزشی‌‌شان. همان سالنی که بارها در آن دویده بودند و بازی کرده بودند. تصویر عجیبی بود. اینقدر عجیب که حتم دارم برای همیشه در خاطرم می‌‌ماند.»
n re
ظاهر آدم‌ها معیار خوبی برای قضاوت در مورد آن‌ها نیست.»
n re
حالا که او دارد از همه‌چیز لذت می‌برد، چرا باید با گفتن یک حرف، زندگی را برایش جهنم کرد؟
n re
ندانستن خیلی بهتر از دانستن یک حقیقت تلخ است.
n re
انتظار حس تلخی است. خیلی تلخ. حال عجیبی دارد که جز کسی که تجربه‌‌اش کرده باشد، آن را درک نمی‌‌کند. من اما خوب معنی انتظار را می‌‌فهمم
n re
واقعا که چقدر جالب است شغل این گوینده‌های رادیو. هرروز کلی زور می‌‌زنند و حس می‌‌دهند به صدایشان و به کلماتشان تا برای شنونده‌های بی‌‌نوایی که حتم دارند همه‌‌ی روزهایشان تکراری و ملالت‌آور است، انرژی مثبت بفرستند. هرروز می‌‌گویند امروز است همان روز خوب و ایده‌‌آل.
n re
از خودم می‌پرسم زندگی کی می‌‌خواهد رنگ خوشش را نشان بعضی‌‌ها بدهد؟ صدالبته که برای این سؤال هم جوابی پیدا نمی‌‌شود
n re
هیچ‌‌چیز سخت‌‌تر از این نیست که آدم جایی باشد که دلش نیست.
n re
زمین تا آسمان با ماها فرق دارند این‌ها. مگر چقدر گذشته از زمان دانشجویی ما؟ هیچ‌‌‌چیز این‌‌ها برایم هضم شدنی نیست. نه حرف زدنشان، نه رفتارهایشان و نه لباس پوشیدنشان. ببین نه این‌ها از فضا آمده‌اند و نه من. اما تفاوتی است بین ما، فراتر از یک نسل و دو نسل.
n re
شاد بودیم. شهرمان آزاد شده بود. خاکمان... هویتمان...
n re
چه دنیای خوبی دارند بچه‌‌ها. یک‌‌دقیقه‌‌اش می‌‌ارزد به یک‌‌‌عمر زندگی مزخرف و درب و داغون آدم ‌بزرگ‌ها.
n re
یادم نمی‌‌آید آخرین باری که اینقدر خندیدم، چندصدسال پیش بود.
n re
یاد آقامعلم می‌‌افتم و آن انشای معروف علم بهتر است یا ثروت. یادش به خیر. چقدر با خودم کلنجار می‌رفتم تا بین این دو یکی را انتخاب کنم. کجایی آقامعلم؟ کجایی تا برایت بگویم بدون آرامش هیچ‌کدام از این‌ها پشیزی ارزش ندارد. کجا باید دنبال آرامش بگردم؟
n re
آن روز به‌راحتی می‌توانستیم در شهری که مثل کف دستمان می‌‌شناختیمش، گم شویم. دورتادور شهر مین و کانال و سیم‌خاردار کشیده بودند. آمده بودند که بمانند. آمده بودند که خاک ما را خاک خود کنند. شهرمان شباهتی به شهر نداشت. تا چشم کار می‌‌کرد خاک بود و خاک. تا چشم کار می‌‌کرد ساختمان‌‌های مخروبه بود و نخل‌‌های سوخته. خانه‌‌هایمان، دبستانمان، بازار ماهی‌فروش‌ها، خیابان‌‌ها، هیچ‌چیز مثل سابق نبود.
n re
آن روزی که شنیدم خرمشهر سقوط کرد، احساس کردم کمر کوچک و کم‌توانم خم شد.
n re
دلم می‌‌خواست بالا بیاورم. همه‌‌ی این ترس‌‌ها و اضطراب‌ها و صحنه‌‌هایی را که تا همیشه در خاطرم ماند، بالا بیاورم و سبک شوم از حقیقتی تلخ و بی‌رحم به نام جنگ.
n re

حجم

۵۱۴٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۶۶۴ صفحه

حجم

۵۱۴٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۶۶۴ صفحه

قیمت:
۴۵,۰۰۰
تومان