بریدههایی از کتاب آن مرد در باران آمد
۳٫۸
(۴)
امیدوارم هیچکس سرطان نگیرد،
n re
این جماعت دهه شصتی در بحبوحهٔ روزهای سخت مملکت دنیا آمدهاند درست، اینکه جمعیت زیادشان مانع موفقیتشان شده درست، اینکه وارد هر مرحلهای شدند ده برابر ظرفیت ممکن بودهاند هم درست،
n re
هرجایی که خوردی زمین بگو "یا علی" و بلند شو. میدانی یا علی یعنی چه؟ یا علی یعنی اعتماد. یعنی آرامش. یعنی امید
n re
«خدا نکند آدم آنقدری تنها شود که دل خوش کند به جک و جانورها.»
n re
دلم میخواهد برای مظلومیت همهی بچههایی که در جنگ پرپر شدند، بمیرم.
n re
وقتی خیلی دلگیری، وقتی خیلی مستأصلی. وقتی طناب زندگیات به یک مو رسیده، باید بیواسطه، بیهیچ واسطه از خود آن بالایی آرامش بخواهی
n re
«گاهی اوقات درست همان لحظهای که انتظارش را نداری و همانجایی که تصورش را نمیکنی، آرامش به سراغت میآید.»
n re
من فقط در یک شهر پاگیر میشوم. در همان شهری که پا گرفتیم و قد کشیدیم
n re
«امشب، یازده مهر پنجاه ونُه، محمد جهان آرا، همهی بچههای سپاه را در کوی بهروز جمع کرد و گفت، بچهها دیگر امیدی به مقامات بالا نیست. هیچکس برای ما کاری نمیکند. ما خودمانیم و خدایمان. منتظر کمک نباشید. فقط منتظر رحمت خدا باشید و از او کمک بخواهید. هرکس میتواند و در خودش این توان را میبیند، بماند و بجنگد. هرکس نمیتواند برود.»
n re
روی تکه سنگی بارنگ قرمز نوشتهاند: «شهید قلب تاریخ است.» قلب تاریخ، قلب خانوادهام، قلب روزهای خوش کودکیام.
n re
آن روز حقیقت تلخی برایمان آشکار شد. آری جنگ ادامه داشت. همچنان جدی، سرسخت و بیرحم...
n re
«درست میشود.»
«واقعا امیدی هست؟»
«همیشه امید هست.»
n re
«دریغ است ایران که ویران شود/کنام پلنگان و شیران شود.»
n re
زندگی بدون دوست داشتن از جهنم هم سختتر است.»
n re
جوری رفت و جوری ثابتقدم ایستاد که مطمئن شدم چیزی سرریز شده. آدمها وقتی اینطور میروند که چیزی درونشان سرریز شده باشد. وقتی اینطور میروند که مطمئن باشند هیچ جایی برای ماندن نیست.
n re
چند ماهی میشد که مادربزرگ مُرده بود و ما برای اینکه جای خالی او را با آن قرآن کاهی، علاءالدین زهوار دررفته و سجادهای که بوی یاس میداد نبینیم، آنطرفها نمیرفتیم.
n re
«میتوان یک کارگر بود و به فکر تعالی ایران بود، میتوان نانوا بود و به فکر تعالی ایران بود. میتوان دانشجو بود، استاد بود، راننده بود، وکیل و وزیر بود، اما به فکر تعالی ایران بود. شما جوانترها. شماهایی که معتقد بودید مملکت آینده میخواهد و خودتان آیندهی این مرز و بومید، میتوان ایرانی بود و به فکر تعالی ایران بود.»
n re
میگوید در خانه جایم خیلی خالی است و هر طرف را که نگاه میکند، یاد من میافتد.
n re
وقتی او صدایم میزند، گمان میکنم اگر مُرده باشم هم دوباره خون در رگهایم به جریان میافتد.
n re
برخلاف مزخرفاتی که دیگران میگویند، اشک هم رنگ دارد و هم بو. یک رنگ غریب، یک بوی تلخ، یک حس سرد...
n re
حجم
۵۱۴٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۶۶۴ صفحه
حجم
۵۱۴٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۶۶۴ صفحه
قیمت:
۴۵,۰۰۰
تومان