بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب آن مرد در باران آمد | صفحه ۲ | طاقچه
کتاب آن مرد در باران آمد اثر مهناز محمدخانلو

بریده‌هایی از کتاب آن مرد در باران آمد

انتشارات:انتشارات نظری
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۸از ۴ رأی
۳٫۸
(۴)
آن روز حقیقت تلخی برایمان آشکار شد. آری جنگ ادامه داشت. همچنان جدی، سرسخت و بی‌رحم...
n re
«درست می‌‌شود.» «واقعا امیدی هست؟» «همیشه امید هست.»
n re
«دریغ است ایران که ویران شود/کنام پلنگان و شیران شود.»
n re
زندگی بدون دوست داشتن از جهنم هم سخت‌‌تر است.»
n re
جوری رفت و جوری ثابت‌قدم ایستاد که مطمئن شدم چیزی سرریز شده. آدم‌‌ها وقتی این‌‌طور می‌‌روند که چیزی درونشان سرریز شده باشد. وقتی این‌‌طور می‌‌روند که مطمئن باشند هیچ جایی برای ماندن نیست.
n re
چند ماهی می‌شد که مادربزرگ مُرده بود و ما برای اینکه جای خالی او را با آن قرآن کاهی، علاءالدین زهوار دررفته و سجاده‌ای که بوی یاس می‌داد نبینیم، آن‌طرف‌ها نمی‌رفتیم.
n re
«می‌‌توان یک کارگر بود و به فکر تعالی ایران بود، می‌‌توان نانوا بود و به فکر تعالی ایران بود. می‌‌توان دانشجو بود، استاد بود، راننده بود، وکیل و وزیر بود، اما به فکر تعالی ایران بود. شما جوان‌ترها. شماهایی که معتقد بودید مملکت آینده می‌‌خواهد و خودتان آینده‌‌ی این مرز و بومید، می‌‌توان ایرانی بود و به فکر تعالی ایران بود.»
n re
می‌گوید در خانه جایم خیلی خالی است و هر طرف را که نگاه می‌کند، یاد من می‌افتد.
n re
وقتی او صدایم می‌زند، گمان می‌کنم اگر مُرده باشم هم دوباره خون در رگ‌هایم به جریان می‌افتد.
n re
برخلاف مزخرفاتی که دیگران می‌‌گویند، اشک هم‌ رنگ دارد و هم بو. یک رنگ غریب، یک بوی تلخ، یک حس سرد...
n re

حجم

۵۱۴٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۶۶۴ صفحه

حجم

۵۱۴٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۶۶۴ صفحه

قیمت:
۴۵,۰۰۰
تومان