بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب آن مرد در باران آمد | صفحه ۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب آن مرد در باران آمد

بریده‌هایی از کتاب آن مرد در باران آمد

انتشارات:انتشارات نظری
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۸از ۴ رأی
۳٫۸
(۴)
انتظار شاید عجیب‌‌ترین حس دنیا باشد
n re
هیچ‌‌وقت نباید ناشکری کرد
n re
وقتی آدم به کسی یا چیزی که دوستش دارد می‌‌رسد، باید هم خوشحال باشد. عاشق از اندک توجه معشوقش، عرش را سیر می‌‌کند، چه رسد به وصال که از هر شیرینی شیرین‌‌تر است.»
n re
«من تنها نیستم. من خدا را دارم.»
n re
«خاطره را زنده کن، ولی خاطره را زندگی نکن. خاطره خاطره است. چیزی که گذشته و ازدست‌رفته. حالا خوب یا بد، تلخ یا شیرین،
n re
«خدا همه‌‌مان را به راه راست هدایت کند.»
n re
«فقط احمق‌‌ها هستند که با یک‌بار شکست، تلاشِ دوباره را می‌‌بوسند و می‌‌گذارند کنار.»
n re
«اشک‌هایت را پاک کن بهزاد. مرد که گریه نمی‌کند.» سریع اشک‌هایش را پاک کرد و ساکت شد، اما بعد از لحظاتی با بغض گفت: «چرا، مردی که مجبور باشد از شهرش بیرون برود گریه می‌کند خسرو.»
n re
آخ که چه بوی خوبی می‌داد مادرم. مادرها همیشه بوی آرامش می‌دهند و بوی سادگی.
n re
تصویرهایی که مثل کنه می‌چسبند به روح و روان آدم را خوب می‌شناسم. چون خودم چندتایی از این مردم‌آزارها دارم که درست سرِ بزنگاه، وقت‌هایی که حالم خوب است مثل بختک می‌افتد روی آرامش نصفه‌ونیمه‌ام.
n re
شنبه‌ها خوب است. خیلی خوب. اینکه جمعهٔ تن‌لش بار و بندیلش را جمع می‌کند و می‌رود پی‌کارش، اینکه دلگیری و کسالت را با خود می‌برد خوب است.
n re
نه این شومینهٔ بزرگ، نه شوفاژهای داخل اتاق‌ها و نه هیچ‌چیز دیگری گرمای آن چراغ علاءالدین اتاق مادربزرگت را ندارد
n re
«چه کسی می‌‌تواند بفهمد کسانی که لحظات آخر عمرشان را کنار هم و در یک کانال می‌گذرانند، دارند به چه فکر می‌‌کنند؟»
n re
«چو... چو... ایران... چو ایران...» چشم‌هایم را می‌‌بندم و زمزمه می‌‌کنم: «چو ایران نباشد تن من مباد.»
n re
داریم با کل دنیا می‌‌جنگیم. پدرم می‌‌گوید.. هنوز نُه ساله‌‌ام و هنوز نمی‌‌دانم دنیا چه خبر است، نمی‌‌دانم که کل دنیا یعنی چندتا آدم، یعنی چندتا اسلحه... چندتا فشنگ...
n re
هوای مادرم را می‌‌کنم. هوای وقت‌هایی که نوازشم می‌‌کرد و دیگر نه خسته می‌‌شدم، نه غمگین و نه هیچ حس تلخ دیگری. چقدر دلم برای دست‌های مادر تنگ‌ شده. برای نوازشی که هیچ‌‌وقت ازش سیر نمی‌‌شوم.
n re
«خرمشهری‌‌ها، چیزهایی دیدند و شنیدند که تا همیشه که تا آخرین‌نفس عذابشان می‌‌دهد. باید اهل آن دیار باشی تا بفهمی وقتی عراقی‌‌ها روی دیوارهای شهر می‌‌نویسند " آمده‌‌ایم تا بمانیم " یعنی چی. باید اهل آن دیار باشی تا بفهمی وقتی تانک‌‌های عراقی تا خیابان‌‌های اصلی شهر رسیدند، اما جوان‌های خرمشهری تا آخرین فشنگ و تا آخرین‌نفس می‌‌جنگند یعنی چی. باید اهل آن دیار باشی تا بفهمی چقدر تلخ است وقتی بعد از سی‌‌وسه روز نبرد ناجوانمردانه، دشمن به یک‌وجبی‌ات رسیده باشد و تو مجبور باشی از شهر بیرون بروی و روزی هزاربار به خودت بگویی آزادت می‌‌کنم شهر دوست‌داشتنی من. شهر دوست‌داشتنی من... شهرِخون...درد... قلب تپنده‌‌ی مقاومت. آره باید خرمشهری باشی تا این‌ها را بفهمی.»
n re
بد است که دل آدم جایی باشد که خودش نیست که جسمش نیست.
n re
دوست داشتن چه حس عجیب و خاصی است. اینقدر عجیب که وقتی دچارش می‌‌شوی، حتی قدرت توصیف حس و حال درونی‌‌ات را نداری.
n re
آدم‌‌ها وقتی می‌‌میرند هم‌ چشمشان به دنبال کسی است که روزگاری عاشقش بودند.
n re

حجم

۵۱۴٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۶۶۴ صفحه

حجم

۵۱۴٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۶۶۴ صفحه

قیمت:
۴۵,۰۰۰
تومان