مردم همه جا منتظرند تا کسی برایشان به پا خیزد، تا آرزوهای پنهان و خواستهای عمومیشان را برآورده سازد، تا شکمشان را سیر کند، صاحبخانهشان کند، برایشان گرما و روشنایی و رفاه فراهم آورد، عفوشان کند و امنیتی همیشگی را تضمین کند.
مریم
گفت: «اون موقع وقتی من و پیتر رو محاکمه کردن یه وکیل پیر واسهام تعیین کردن. وقتی به یه سال زندان محکوم شدم، بهم گفت، تو جوونی و آسون نیست. ولی باید بفهمی که اونچه رو که نمیتونی ازش فرار کنی باید بپذیری. دلیلی برای مقاومت در برابر یوغ نیست. این رو قبل از جنگ به من گفت. قبلاً آمریکا زندگی کرده و دیده بود چطوری کره اسبها رو رام میکنن. اونهایی که مقاومت میکردن و میپریدن و لگد میانداختن از همه بیشتر کتک میخوردن. اون موقع وقتی این رو به من گفت عصبانی شدم. به نظرم اصول اخلاقی مزخرفی رو یاد میداد. ولی از اون زمان تا حالا خیلی مواقع پیش اومده که حرفش رو به یاد آوردم. در واقع فکر میکنم صلاح من رو میخواست. »
آلیس گفت: «داستان جالبیه، منتها ما اسب نیستیم. »
مریم
دیگر هیچ چیز آشفتهاش نمیکند و احساس میکند قادر است از زمین و از زندگی خود نیز بالاتر رود، گویی از آنِ دیگری باشد.
زندگی چیست؟
کدامین زندگی از آن من است؟
پویا پانا
«وقتی مکزیک بودم، از یه سرخپوست پرسیدم چند سالشه. گفت به زودی میشه شصت و پنج سال که شروع کردم به مردن. منظورشو نفهمیدم. گفت که اونجا همه اینطوری سنشون رو میگن. آدم از لحظهای که به دنیا میاد شروع به مردن میکنه. »
پویا پانا
انسان تا زمانی زندگی میکند که برایش معنا داشته باشد. کمتر از قسمت خود میتواند زندگی کند، ولی بیشتر نه. نفس کشیدن یا نکشیدن تعیینکننده نیست.
مرگ لحظهای است که یک انسان، مثل یک بیگانه، میان غریبهها میافتد و آنها او را مانند خاک نمناک آویزان احاطه میکنند.
پویا پانا
حالش خوب نبود. زندگی براش مصیبت بود.
پویا پانا
حتا پاول هم احساس کرد دلش میخواهد زدوخورد آغاز شود، نه برای اینکه به خشونت علاقه داشت، بلکه میخواست آنچه گریزناپذیر است زودتر پایان یابد تا او کارش را انجام دهد و برود پی کارش.
M a r i a m