چون هنر بر همگان تأثیر میگذاشت، پیشوا را قادر میساخت که مطابق ارادهاش به مردم شکل دهد. در واقع،این بر عهدهٔ فرد نبود تا بر مبنای ایدئال خود راه زندگیاش را زیباتر بسازد، فرد و منافع شخصی باید تابع جمع و منافع عمومی میبود و جمع نیز خود مطیع امر رهبرش. الگوی هنری، با انتقال به زندگی سیاسی، لاجرم نابرابریخواه شد. چراکه اقلیتِ خواص بدون هیچ محدودیتی نقش هنرمند را بازی کردند، درحالیکه تودهها باید به ایفای نقش مادهٔ خام بیخاصیت قناعت میکردند. همانطور که انتظار میرفت نقش اصلی [میان هنرها]، بار دیگر [مانند باوهاوس]، به معماری اختصاص داده شد؛ هنر جامعی که میتوانست مستقیماً زندگی هرکس را تغییر دهد. در چنین جامعهای یگانه هنرمند حقیقی همانا خودِ پیشوا بود که بهوضوح تمایل نداشت تا به ابتکار عمل هنرمندان (هنرمند به معنای واقعی کلمه) میدان دهد.
محسن