بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب قرمزی؛ داستان (واقعاً) واقعی شنل قرمزی | صفحه ۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب قرمزی؛ داستان (واقعاً) واقعی شنل قرمزی

بریده‌هایی از کتاب قرمزی؛ داستان (واقعاً) واقعی شنل قرمزی

نویسنده:لیسل شرتلیف
امتیاز:
۳.۲از ۹ رأی
۳٫۲
(۹)
قطره‌ای درشت از زهرش روی دستکش باقی ماند. اگر دستم را گاز گرفته بود، انگشتم به اندازهٔ سوسیس باد می‌کرد و بالا می‌آمد. شیشهٔ کوچک را از جیب پیش‌بندم درآوردم و زهر را روی لبهٔ شیشه فشار دادم. بفرما! خیلی هم سخت نبود. یکی از مواد را پیدا کردم. دوتای دیگر مانده بود.
جودی‌آبــوت
گاهی وقت‌ها، مامان‌بزرگ برای ترساندن مهمان‌های ناخوانده، لباس گرگ تنش می‌کرد تا آن‌ها فرار کنند. من معمولاً مهمانِ خوانده حساب می‌شدم؛ پس احتمالاً این اواخر، کس دیگری مزاحم مامان‌بزرگ شده بود.
جودی‌آبــوت
در را باز کردم و وارد مکانی با بوی آشنای ادویه‌های گرم و گیاهان تروتازه شدم. از سقف، گل‌وگیاه آویزان بود و میز و قفسه‌ها پر بودند از گلدان‌های سفالی کوچک، ظرف‌های مربا و هاون معجون‌سازی.
جودی‌آبــوت
کلمهٔ «جادوگر» را خیلی معمولی گفت. مثل اینکه مثلاً داشت می‌گفت «نانوا» یا «آسیابان».
جودی‌آبــوت
در دل درختان، چیزی تکان خورد. برگ‌ها خش‌خش صدا دادند. گرگ خشکش زد و بعد، تیری به‌سمت لبهٔ مسیر من و درست جایی که گرگ قرار داشت، پرتاب شد و گرگ فوراً زد به چاک.
جودی‌آبــوت

حجم

۱۹۳٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۶۰ صفحه

حجم

۱۹۳٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۶۰ صفحه

قیمت:
۸۷,۰۰۰
تومان
صفحه قبل۱۲
۳
صفحه بعد