بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب قرمزی؛ داستان (واقعاً) واقعی شنل قرمزی | طاقچه
تصویر جلد کتاب قرمزی؛ داستان (واقعاً) واقعی شنل قرمزی

بریده‌هایی از کتاب قرمزی؛ داستان (واقعاً) واقعی شنل قرمزی

نویسنده:لیسل شرتلیف
امتیاز:
۳.۲از ۹ رأی
۳٫۲
(۹)
جالب است که همیشه شخصیت‌های بد داستان‌هایمان گرگ و دیو و شیاطین هستند، ولی در دنیای واقعی، انگار آدم‌ها همیشه بدترین دشمن هستند. امکان دارد که تو شرور ماجرای خودت باشی.
♡عاشق کتاب♡
«زندگی مثل داستان می‌مونه. اگه تموم نشه، هیچ معنایی نداره.»
♡عاشق کتاب♡
حقیقت این است که فقط با نگاه کردن به کسی، نمی‌شود چنین چیزی را فهمید. حتی همیشه با حرف زدن با آن‌ها هم نمی‌شود فهمید. حتی گاهی از کارهایشان هم نمی‌توان شخصیتشان را شناخت، چون آدم منظورشان را از انجام آن کار نمی‌داند.
♡عاشق کتاب♡
دلم می‌خواست طلسم خوشحالی را رویش پیاده کنم، ولی با این اقبال من، احتمالاً آن‌قدر می‌خندید که می‌مرد. در آن صورت اگر مامانیِ طلایی دنبالش می‌آمد، باید یک‌عالمه به او جواب پس می‌دادم. ببخشید دیگر خانم. دخترتان از خندهٔ زیاد مرد. نوعی بیماری عفونی است. هر کاری از دستم برمی‌آمد، انجام دادم.
جودی‌آبــوت
بعضی‌ها هیچ‌وقت نمی‌توانستند غمشان را فراموش کنند. بعضی‌ها بدون عزیزانشان، خودشان را گم می‌کردند. مرگ وحشتناک بود
♡عاشق کتاب♡
وقتی حیوانات حرف می‌زنند، چنین حسی دارم. صدایی درمی‌آوردند و من معنایش را می‌فهمم. مامان‌بزرگ می‌گوید این هم بخشی از جادوی من است. خودم معتقدم که این جنبهٔ حیوانی وجودم را ثابت می‌کند.
Hermione:)
دست‌هایش را به‌سمت مرغ تکان داد و با جادو، همهٔ آن پرهایی را که من نتوانسته بودم بکَنم، کَند. «برو یه‌کم سبزی خرد کن، باشه؟» چاقوی آشپزخانه را برداشتم و با هزار زحمت، هویج‌ها و پیازها را خرد کردم. پیازها اشکم را درآوردند. مامان‌بزرگ گفت: «گریه نکن مادرجون. لزومی نداره گریه کنی.» وِردی به چاقو خواند و چند ثانیهٔ بعد، همهٔ سبزیجات صاف و یکدست خرد شدند. گاهی آرزو می‌کردم که ای کاش، می‌توانستم جادو کنم. کاش، جادوی من مثل مادربزرگ بود. بدون هیچ آسیبی، وردهایش را می‌خواند. جادویش هیچ‌وقت به کسی آسیب نمی‌زد. همه‌چیز را بهتر می‌کرد. مامان‌بزرگ کل دنیا را قشنگ و فوق‌العاده می‌کرد. چیزی نگذشت که سوپ به قُل‌قُل افتاد و بوی پیاز و سبزی‌های خوشمزه و معطر فضا را پر کرد. وقتی مامان‌بزرگ داشت سوپ را داخل کاسه می‌ریخت، من هم قاشق‌ها را آوردم. دست‌هایش را در هوا تکان داد و ملاقه خودبه‌خود در قابلمه فرورفت و کاسه‌ها را پر از سوپ داغ کرد.
bookworm📚
وقتی که داشتم از چاه آب می‌کشیدم، مامان‌بزرگ هم هویج‌ها را از خاک بیرون کشید و در همین حین، پنج شش سانتی‌متر هم آن‌ها را بلندتر کرد. وقتی من داشتم با چوب به دنبال جوجه‌ای می‌دویدم، مامان‌بزرگ توت‌فرنگی‌های کال را از بوته کَند و توت‌فرنگی‌ها باد کردند و تبدیل به توت‌های قرمز آبدار شدند. وقتی من پَر جوجه‌ها را کَندم، مامان‌بزرگ یک شاخه رزماری چید و آن را به سه شاخه تبدیل کرد. مامان‌بزرگ مثل رئیس‌ها، به پَر کندن ناشیانهٔ من غر می‌زد. «قرمزی، مادرجون، می‌دونی که راه‌حل بهتری هم برای این کار هست.»
bookworm📚
ادامه می‌دهیم و ادامه می‌دهیم و ادامه می‌دهیم
جودی‌آبــوت
چشم‌هایم را بستم و محکم به مامان‌بزرگ چسبیدم، حس کردم قلبش با قلب من می‌تپد. دو قلب سرزنده و پر از جادو.
جودی‌آبــوت
«ازت می‌خوام که همین الان برام یه رز پرورش بدی، لطفاً یه رز سرخ. گل‌های تودماغی گل‌های موردعلاقهٔ من هستن.»
جودی‌آبــوت
«وقتی خیلی دلت برام تنگ شد، باید یه چیزی پرورش بدی. گل رز. می‌خوام به یاد من، یه جنگل گل رز درست کنی، پس بهتره حسابی تمرین کنی.»
جودی‌آبــوت
وقتی پنج یا شش سالم بود، مادربزرگم من و خواهر و برادرهایم را روی مبلی در اتاق نشیمن رسمی خودش نشاند و به ما گفت که سرطان دارد. گفت: «ممکنه بمیرم. پس واقعاً ازتون می‌خوام که تا وقتی فرصتش رو دارین، قدرم رو بدونین.»
جودی‌آبــوت
بعضی چیزها هیچ‌وقت عوض نمی‌شوند.
جودی‌آبــوت
قلبم تندتند زد. «یالا، بیا بریم.» دست طلایی را گرفتم، ولی دستش را کشید و طوری نگاهم کرد که انگار غولی چیزی بودم. «تو دیگه کی هستی؟» خوب به لب‌های طلایی نگاه کردم. قرمز و براق بودند. یک حوری درختی روی شانه‌اش نشست. لعنتی! طلایی کمی از شهد را نوشیده بود.
جودی‌آبــوت
فصل اول: اشتباهات جادویی
جودی‌آبــوت
«خب معلومه که دارم می‌میرم. همه می‌میرن. مرگ طبیعی‌ترین چیز دنیاست.»
Kiana
من بی‌پروا هستم. من جادو هستم. من قرمزی هستم.
کاربر ۶۲۲۰۰۶۴
خنده‌ای کردم و کوزه را برداشتم. روی پایم سنگینی می‌کرد. هنوز هم از تمام اتفاق‌های پیش‌آمده ضعیف و خسته بودم. بااین‌حال، هنوز می‌توانستم انرژی آشنای جمع‌شده توی دلم را احساس کنم. دست‌هایم را روی کوزه گذاشتم و اجازه دادم جادو تا نوک انگشت‌هایم بیاید و در خاک بریزد. اولش اتفاقی نیفتاد، ولی صبوری به خرج دادم و منتظر ماندم، تااینکه جوانهٔ کوچکی از خاک بیرون زد و بالا و بالاتر رفت. ضخیم شد و ساقهٔ قوی و سالمی به وجود آورد. خار و برگ رویید و آخرسر، غنچه‌ای رویید، باد کرد و شکفت. گلبرگ‌های قرمز پررنگی باز شدند و گل قرمز بی‌نقصی را شکل دادند.
جودی‌آبــوت
«دخترهٔ نادون، من هیچ‌وقت اون مسیر رو نساختم. خودت ساختی. سه سالت بیشتر نبود که خودت اون مسیر رو درست کردی. یادت نمی‌آد؟»
جودی‌آبــوت

حجم

۱۹۳٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۶۰ صفحه

حجم

۱۹۳٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۶۰ صفحه

قیمت:
۸۷,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
۲۳صفحه بعد