بریدههایی از کتاب کیمیاگر
۴٫۰
(۹۷۳)
جوان گفت: «تو عالمی، همهچیز را از راه دور میبینی، ولی عشق را نمیشناسی اگر ششمین روز آفرینش نبود، آدم وجود نداشت. آبی از آسیاب نمیافتاد، مس همیشه مس بود و سرب هم سرب و در نتیجه، هر پدیدهای فقط با حدیث خویش` بود و با آن زندگی میکرد. درست است که هرکس یا هر چیز با حدیث خویش` است ولی باید دانسته شود که حدیث خویش` هم پدیدهای است که روزی به پایان خود میرسد و در آن روز لازم است که آن کس یا آن چیز بدل به کس یا چیز والاتری شود. در این صورت دیده میشود که شکل جدیدی از حدیث خویش` که پاک است و منزه، در صفحه روزگار نقش میگیرد و به جان جهان `میرسد و آن هم به نوبه، که وارسته است و والا، نیک است و پرهیزکار رو به سوی پدید آورنده یکتا` داشته تا به او برسد، در او بیامیزد و با او یکی شود.»
yasinds
«با این اصل، دلیلی دیده نمیشود که آهن شبیه مس باشد و مس همانند طلا... هر رویدادی در جای خود، در جوهر هستی ظاهر میشود و نقش خود را به آخر میبرد و مجموعه حرکت همآهنگ این رویدادها میتوانست سمفونی صلح و آرامش باشد اگر دستی که همهچیزها را نوشته در همین لحظه متوقف میشد، لحظهای که پنج روز اول آفرینش بود.
«... ولی ششمین روز آفرینش هم وجود داشت.»
yasinds
خورشید جواب داد:
«از جایی که هستم، میتوانم جان جهان` را ببینم، او با روح` من در ارتباط است، و ما به اتفاق، سبب رویش گیاهان میشویم و میشها را که به دنبال سایه و پناهگاه هستند، هدایت میکنیم. از آنجایی که هستم ــ که بینهایت از زمین دور است ــ دوست داشتن را یاد گرفتهام و میدانم اگر کمی بیشتر به زمین نزدیک شوم، همه آنچه در روی آن است از بین خواهند رفت، ولی جان جهان` کماکان باقی میماند. بنابراین، ما از دو نقطه مقابل همدیگر را میبینیم و قدر یکدیگر را میدانیم و همدیگر را دوست داریم. من به او گرما و زندگی میبخشم و او به من علت زندگی را.»
yasinds
«به آن عشق هم میگویند و آنچنان نیرویی است که اگر بخواهیم، میتوانیم با به یاری گرفتنش از پدیدهای به آفریده دیگری بدل شویم. وقتیکه کسی یا چیزی را دوست داریم نیازی به درک علل آن نداریم، چون همه عینیات در درون خود انسان شکل میگیرد و به معنویات میرسد. و بدین شکل است که انسان میتواند بدل به باد شود. واضح است که باد هم باید بخواهد و کمکش کند.»
yasinds
باد نامهای مختلف داشت. در اینجا سیروکو نامیده میشد، چون اعراب تصور داشتند که این باد از سرزمینهای پر آب با ساکنان سیاهپوست میآید. در سرزمین دورتر، از آنجا که جوان آمد، لووان نامیده میشود چون مردم آن دیار تصور میکردند که این باد از صحرا میآید و شنهای صحرا و فریاد مهیب جنگجویان مغربی را با خود میآورد. شاید در دوردستها، دور از دشتهایی که گوسفندها در آن میچریدند، مردم گمان داشتند که باد در اندلس متولد میشود.
اما باد از جایی نمیآید و به جایی هم نمیرود. به همین دلیل، باد همیشه از صحرا قویتر است.
شاید روزی بتوان بر سطح صحرا درخت کاشت و گوسفند پرورش داد ولی هیچوقت نمیتوان باد را مسخر کرد.
yasinds
باد همیشه همهچیز را میداند. در دنیا به هر سو میرود بدون اینکه محل تولد یا مرگش معلوم باشد.
yasinds
«ماسههایم را به تو میدهم تا جابجا شوند و باد بوزد. این کاری است که میتوانم بکنم و بیش از آن توقعی نداشته باش. از خود باد تقاضای کمک کن.»
yasinds
«بله همین است، همان چیزی که نخجیر را وسیله تغذیه قوش میسازد و قوش هم انسان را، و انسان بار دیگر با صحرا یکی میشود و خاک میشود و همین است که سرب را بدل به طلا میکند، و طلا را در زیر خاک دفن میکند.»
yasinds
«پایان عمر نخجیر برای تغذیه قوش، و قوش هم به نوبه خود انسان را تغذیه میکند، و انسان هم روزی بدل به ماسههای تو میشود، و روزی ماسهها هم، نخجیرهای دیگری را روی خود بزرگ خواهند کرد. و چنین است راز دنیا، و چنین است گردش کائنات.»
yasinds
«آنچه را که به تو گفته بودم به خاطر آور و به یاد داشته باش که دنیا فقط جزیی قابل رؤیت از معنویت است و کیمیاگری، استفاده از وسایل قابل رؤیت برای تکمیل فضایل و رسیدن به معنویت است.»
yasinds
«کسی که با حدیث خویش` زندگی میکند، میداند آنچه را که میخواهد میتواند به دست آورد. باید امید داشت. تنها یک چیز است که دسترسی به امید را غیرممکن میسازد، ترس از باخت`.»
yasinds
«در ناامیدی هم میتوان به قلب خود مراجعه کرد، پس در ناامیدی هم امید هست و از امید غافل مشو.»
yasinds
«خود را این همه ترسو نشان نده، آنها مردان شجاعی هستند و از آدمهای زبون و ترسو بیزارند.»
yasinds
«مردی است که دنیا و طبیعت را میشناسد، و آنچنان نیرویی دارد که اگر بخواهد، فقط با استفاده از نیروی باد این اردوگاه را ویران میکند.»
yasinds
«صدای امواج دریا همیشه در این صدف شنیده میشود. چون دریا هم قسمتی از حدیث` آن است و هرگز آن صدا در صدف قطع نمیشود مگر روزی که صحرا به دریا بدل شود.»
yasinds
به کیمیا` رسیدند، چون میدانستند اگر پدیدهای در حال تکامل و تغییر باشد، همه آنچه را که در اطراف خود دارد به تبعیت، متغیر و متکامل میشوند. گروه دیگری هم برحسب تصادف به کیمیا رسیدند، و آن هدیهای از روح تکامل یافته آنان بود. تعداد آنها ناچیز است و غالبا به حساب گرفته نمیشوند. بالاخره، گروه سومی هم فقط در جستجوی طلا بودند که هرگز به اسرار آن نرسیدند و راز آن را کشف نکردند. چون، فراموش کرده بودند که سرب و مس و آهن هم در حدیث خویش` زندگی میکنند، و کسی که در حدیث دیگران کنجکاوی کند، هرگز موفق نمیشود حدیث خویش` را بشناسد.»
yasinds
«در جهان، همهچیز در جهت تکامل پیش میرود. برای آنهایی که واقفند طلا، فلزی است که بیش از هر فلز دیگر تکامل یافته و پاک شده است، علت آن را از من نپرس، نمیدانم، فقط میدانم آنچه را که سنت میآموزد همیشه درست است و عین حقیقت است. این انسانها هستند که یاد نگرفتهاند تا گفتار دانایان و اندیشمردان را آگاهانه و دقیق تعبیر و تفسیر کنند و... بدینسان است که طلا به جای اینکه نماد تکامل باشد، نشان و انگیزه جنگ شد.»
yasinds
«چیزی نیست که یاد بگیری، کافی است قادر باشی در جان جهان `نفوذ کنی و گنجی را که برای هریک از ما درنظر گرفته شده است، پیدا کنی.»
yasinds
از کیمیاگر پرسید: «قلبها، آیا همیشه به مردان کمک میکنند؟»
«فقط به آنهایی که به حدیث خویش` مأنوسند، اما به کودکان، به مستان و به سالمندان، فراوان کمک میکنند.»
yasinds
«برای اینکه قانون سادهای را که در دنیا حاکم است بهتر نشان داده باشم و آن اینکه: «وقتی گنج بزرگی را زیر چشم داریم، هرگز آن را نمیبینیم، میدانی برای چه؟ برای اینکه انسان افسانه گنج` را باور ندارد.»
yasinds
حجم
۱۴۴٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۲۴۴ صفحه
حجم
۱۴۴٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۲۴۴ صفحه
قیمت:
۱۲۲,۰۰۰
۹۷,۶۰۰۲۰%
تومان