بریدههایی از کتاب خسرو شیرین
۴٫۳
(۶۴)
مرگ نفسبهنفس، گامبهگام با ما بود. برای همین هر روز بیشتر شفاف و زلال و سبکبال میشدیم.
m-a
لالهها آینه خون سیاوُشاناند،
زهرآ
هردم از این آسمان، ستارهای به زمین میکشند و باز این آسمان غمزده غرق ستاره است
زهرآ
خسرو خوبان، کویر مدفن عاشقای بیمزاره!
صدایش یک بار دیگر شکست و گفت: «مثل جدّم...»
°•کتابخوان•°
ما و باران باهم...
بغض کردیم. با حیرت گفت: «شما و باران چی؟»
رازها داریم باهم...
یعنی چهجوری؟
نمیتوانیم درست توضیح بدهیم. فقط اینکه وقتی باران میبارد روحمان از بدنمان خارج میشود و میرود زیر باران بچگی میکند. سر به هوایی میکند. میدود، میخندد. گریه میکند، میپرد، پرواز میکند، خلاصه عشقبازیها میکند.
از کجا میدانید؟
چون وقتی به کالبدمان برمیگردد خیسِ خیس است!
وای چه شاعرانه، چه روح لطیفی!
n re
مردی که چمدان کوچک دستش بود اول کت و بعد پاپیون بعد پیراهن، بعد کفشهایش، بعد حتی شلوارش را هم درآورد و انداخت. ماند با یک زیرپیراهن رکابی و یک شورت. به قول کوروش خدابیامرز «ماماندوز»؛ اما چمدانش را زمین نگذاشت. دیدیم حتی ساعت و انگشترها و حلقهها را هم انداخت، اما چمدان را رها نکرد. صلات ظهر از نفس افتاد درازبهدراز. یکی از امدادگرها آمد بالای سرش. خودش نا نداشت. با حوصله معاینهاش کرد، گفت تمام کرده! استوار دستور داد چمدان را باز کنند تا اگر وصیتنامهای، سندی، چیز حیاتیای به رسم امانت با خود ببریم. تا به دست اهلش برسانیم. سرباز چمدان را باز کرد. هیچچیز داخلش نبود، هیچچیز. جز «یک دست لباس بلند سفید عروس» فقط همین. اشک خیلیها سرازیر شد روی گونههای تاولزده.
نگار
ما آدمها را بر اساس لبخندشان تقسیم میکنیم. اکثرِ اکثر آدمها الکی لبخند میزنند. حتی الکی میخندند. سطحی است، نمایشی است، از روی عادت است. بیشتر به ماسک میماند. بر صورت میماسد. آدمهای خیلی کمتری هم هستند که وقتی لبخند میزنند، موجی از آرامش و نشاط و اطمینان با خود میآورند.
اینها وقتی میخندند، وقتی لبخند میزنند، دانههای دلشان پیدا میشود. مثل بچههای کوچک
نگار
خوشا عشق و خوشا خون جگر خوردن
خوشا مُردن، خوشا از عاشقی مُردن
fatemeh1991
آدم آزاده نه ظلم میکنه و نه زیر بار ظلم میره.
مستاصل!
اول خیابان زند، درست راست اول کلیسا بود، کلیسای «کارپت مقدس» جفتش مسجد بهبهانیها! دیوار مشترک داشتند. بعید میدانیم همچنین چیزی در دنیا بوده باشد. یکی از عجایب آبادان است.
مستاصل!
حجم
۱۴۲٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۴۴ صفحه
حجم
۱۴۲٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۴۴ صفحه
قیمت:
۲۰,۰۰۰
۱۰,۰۰۰۵۰%
تومان