بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب زیر تیغ ستاره جبار | صفحه ۹ | طاقچه
تصویر جلد کتاب زیر تیغ ستاره جبار

بریده‌هایی از کتاب زیر تیغ ستاره جبار

انتشارات:نشر بیدگل
امتیاز:
۴.۱از ۵۱ رأی
۴٫۱
(۵۱)
روشنفکران پراگ کم‌کم سوسیالیسم را سیستمی معرفی کردند که برای حل مشکلات طراحی شده، آن‌هم به‌شکلی موفقیت‌آمیز، مشکلاتی که اصلاً در هیچ سیستم سیاسی دیگری به‌وجود نمی‌آمدند.
benyamin parang
برای رژیم‌های توتالیتر کار سختی نیست که مردم را نادان نگه دارند. وقتی به‌خاطر «درک ضرورت‌ها» از آزادی‌ات دست می‌کشی، یا به‌خاطر انضباط حزبی، برای تطبیق دادن خودت با رژیم، برای عظمت و شکوه میهن یا هر گزینهٔ دیگری که به انجام دادن آن مجاب شده‌ای، دیگر از تلاش برای مطالبهٔ حقیقت صرف‌نظر می‌کنی. آرام‌آرام، قطره‌قطره، زندگی‌ات، مثل زمانی که رگ دستت را زده باشی، می‌چکد و هرز می‌رود؛ و تو خودخواسته خودت را از پا درمی‌آوری.
مرسده مستقل
چیزی هست که نمی‌توانم از خیرش بگذرم: نمی‌توانم باور کنم که عقیده‌ام اساساً درست و منطقی نبوده، همان‌طور که نمی‌توانم توضیح بدهم چرا شکست خورد ـ‌ظاهراً که شکست خورده. هنوز هم معتقدم این بحران گذراست. اگر حق با تو باشد، اگر واقعاً فریب بوده، من در جنایتی وحشتناک شریک بوده‌ام و اگر ناچار باشم این موضوع را بپذیرم... نمی‌توانم دیگر به زندگی ادامه بدهم. دلم نمی‌خواهد.
imaanbaashtimonfared
یقین داشتم که زور عشق و امید از نفرت و خشم بیشتر است
معین کرمانی
هنوز هم کارهایی بود که می‌خواستم انجام بدهم: راه رفتن، فکرکردن، دیدن، هر کاری که مرگ را لحظه‌ای، ولو کوتاه، به تعویق بیندازد. اینکه کسی را داشته باشم که با من حرف بزند. اینکه لحظه‌ای احساس کنم هنوز هم به بشریت تعلق دارم.
farnaz Pursmaily
فرارم به‌سوی زندگی به بن‌بست خورده بود. با شکست مواجه شده بود ولی نه به‌دلایلی که از آن می‌ترسیدم. اما، در نهایت، خیلی هم مهم نبود چون هرشکستی نشانی از مرگ در خود داشت. بااین‌حال تلاش باشکوهی بود، حتی اگر به‌شکست منتهی شده باشد، حتی اگر حالا مردن سخت‌تر شده باشد.
farnaz Pursmaily
اما این اولین ساعات آزادی ما را حسابی عوض کرده بود. آن اشباح دل‌مرده و درمانده که از ناامیدی محض گریخته بودند حالا با عزمی جزم می‌خواستند زنده بمانند.‌ دیگر چندروز یا چندساعت آزادی بیشتر پیش‌ازمرگ برایمان کافی نبود. حالا دیگر باورمان شده بود که جادهٔ برگشت به زندگی را پیدا کرده‌ایم.
farnaz Pursmaily
جواب داد که همیشه همان‌جوری لباس می‌پوشد و دلش نمی‌خواهد عاداتش را تحت فشار تغییر دهد. گفت در هر صورت برایش مهم‌ترین چیز حفظ آرامش در دوران آشوب است.
farnaz Pursmaily
همهٔ این جوان‌ها در جامعه‌ای سانسورزده به دنیا آمده و رشد کرده بودند، جایی که ابراز عقیدهٔ شخصی معمولاً جرم قلمداد می‌شد. آنها از دموکراسی چه می‌دانستند؟ از کجا می‌دانستند که اصلاً چه می‌خواهند؟ اما همین‌طور که روز سپری می‌شد و به شب نزدیک می‌شدیم، بسیاری از ما که سن‌وسالی داشتیم بیشتر و بیشتر تحت تأثیر قرار می‌گرفتیم و شگفت‌زده می‌شدیم. ما غافل‌گیر شده بودیم، نه‌فقط بابت دقت و شفافیت ایده‌هایی که بیان می‌شدند، بلکه بابت دیدن بحث‌های سطح بالا و نظم‌وانضباط این گروه از جوانان. آنها دقیقاً می‌دانستند چه می‌خواهند و چه نمی‌خواهند و می‌دانستند سر چه‌چیزهایی مصالحه کنند و در مقابل چه‌چیزهایی کوتاه نیایند. بهار پراگ رؤیایی بود که محقق شد،
Mo0onet
آدم‌های بی‌گناه به‌زور به جنایاتی که مرتکب نشده بودند اعتراف کرده بودند. و حالا این شکنجه‌گران که از انواع‌واقسام روش‌ها برای تحقیر و درهم شکستن آدم‌ها استفاده کرده بودند یک‌بار دیگر به همان «مصلحت حزب» متوسل شده بودند تا مجبور نباشند مسئولیت اعمالشان را بپذیرند و از گناهشان سر باز بزنند. حزب به قربانیان پاک‌سازی‌های سیاسی دستور داده بود جانشان را فدا کنند.
Mo0onet
کمیتهٔ مرکزی سندی را با عنوان «اطلاع‌رسانی» تهیه کرد که فقط اعضای حزب به آن دسترسی داشتند و پشت درهای بسته، در جلسه‌ای با حضور مسئولان سازمان‌ها و بخش‌های حزب، قرائت شد. طبق آن سند، حکومت پذیرفت همهٔ کسانی که محاکمه شده بودند بی‌گناه بودند و اعترافات به‌زور و با شیوه‌های غیرقانونی گرفته شده بودند و در بازجویی‌ها از هیچ عمل وحشیانه و غیرانسانی‌ای فروگذار نشده بود. قربانی‌ها در معرض شکنجه‌های جسمانی و روانی بودند و به آنها مواد مخدر داده می‌شد.
Mo0onet
جلوی فروشگاه‌ها صف‌های طولانی تشکیل می‌شد. تقریباً تمام اقلام ضروری نایاب شدند. هر چند ماه یک‌بار شایعه‌ای پخش می‌شد در مورد کاهش ارزش نرخ پول رایج. مردم وحشت‌زده هرچیزی که دستشان می‌رسید می‌خریدند. اقتصاد آشفته و رگبار بی‌امان ایدئولوژی ارزش هر کار صادقانه‌ای را از بین برده بود. تقریباً همه شغل دوم داشتند و یک درآمد اضافی از راهی که چندان هم قانونی نبود و صرفاً در محل کار اصلی‌شان خودی نشان می‌دادند تا که استراحتی بکنند
Mo0onet
هرچه حزب بیشتر بر تصویر انسانِ آزاده و شریف انگشت می‌گذاشت، خود انسان بیشتر معنایش را در جامعه از دست می‌داد. هرچه روزنامه‌ها تصویر بهتر و شادتری از زندگی ما نشان می‌دادند، زندگی واقعی غم‌انگیزتر می‌شد.
Mo0onet
دادگاهی که مبنای قضاوتش نه قوانین وضع‌شده در کشور بلکه «حس نفرت» از طبقه‌ای خاص بود و بی‌حساب‌وکتاب حکم صادر می‌کرد.
Mo0onet
گمانم همین امکان سرک کشیدن در زندگی مردم خیلی از این آدم‌ها را جذب تشکیلات محلی کرد. شایعه‌پراکنی و سخن‌چینی به فضیلت و تکلیف بدل شده بود. یک کمونیست اخلاقاً موظف بود نسبت‌به اتفاق‌هایی که در اطرافش رخ می‌دهد هشیار باشد و می‌دانستم خیلی‌ها از ترس اینکه چیزی را ازدست بدهند روزشان را با ایستادن دم در یا کنار پنجره سپری می‌کردند.
Mo0onet
وقتی ایدئولوژی در اولویت باشد روابط انسانی به حاشیه رانده می‌شود. وقتی هر کار و اندیشه‌ای صرفاً در خدمت ساختن جامعه‌ای جدید باشد جای چندانی برای احساسات باقی نمی‌ماند.
Mo0onet
وقتی ایدئولوژی در اولویت باشد روابط انسانی به حاشیه رانده می‌شود. وقتی هر کار و اندیشه‌ای صرفاً در خدمت ساختن جامعه‌ای جدید باشد جای چندانی برای احساسات باقی نمی‌ماند.
Mo0onet
حرف آنهایی که می‌گفتند تنها راه بازگشت به زندگی فراموش کردن است در کَتَم نمی‌رفت. می‌خواستم همه‌چیز را به خاطر بسپارم، روی چیزی سرپوش نگذارم، چیزی را بَزَک نکنم و اتفاق‌ها را همان‌طور که بودند درخاطرم ثبت کنم و با آنها کنار بیایم. می‌خواستم زندگی کنم چون زنده بودم نه به این دلیل که تصادفاً جان سالم به در برده بودم.
Mo0onet
اغلب این‌طور گفته می‌شد که قدرت آدم‌ها را فاسد می‌کند اما به‌نظرم تنها قدرت نبود که مردم کشور ما را فاسد کرد، بلکه ترسی بود که ملازم آن بود.
Mo0onet
خیلی طول نکشید که سرایدارها، خانم‌های سرایدار اکثر آپارتمان‌های مسکونی در چکسلواکی، به ستون فقرات حزب تبدیل شدند. طی چندسال آنها با مشت آهنین نه‌تنها در آپارتمان که در سراسر خیابان حکمرانی می‌کردند. زندگی‌شان به زندگی‌ای انگل‌وار می‌ماند که با جاسوسی و خبرچینی می‌گذشت و گاهی هم با تهدید و باج‌سبیل‌خواستنِ عیان و آشکار.
Mo0onet

حجم

۱٫۲ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۵۲ صفحه

حجم

۱٫۲ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۵۲ صفحه

قیمت:
۱۲۶,۰۰۰
۸۸,۲۰۰
۳۰%
تومان