بریدههایی از کتاب زیر تیغ ستاره جبار
۴٫۱
(۵۱)
آنها بهدرستی حدس زده بودند که در سازمانی که بنیانش بر قواعد خشک و مکانیکی است، میانمایگی و نداشتن تفکر مستقل ارزشهایی والا تلقی میشوند.
Mo0onet
با هیچ منطقی نمیشد بر این زندگی نام زندگی گذاشت، زندگی نبود؛ صرفاً در مسیری مشخص بهجلو رانده میشدی. تمام فکروذکرمان شده بود امید به آینده. تنها چیزی که به زمان حال معنا میداد این بود که باید به هر طریقی، به هر شکلی، از آن گذر کرد.
imaanbaashtimonfared
این تمایل به فداکاری و ازخودگذشتگی حتی همان زمان هم در نظر من بینهایت خطرناک میآمد. جامعهٔ خوب جایی است که هر فردی بتواند در آن خوب زندگی کند، ازجمله خودم. کسانی که حاضرند از رفاهشان در راه هدفی والا دست بکشند از دیگرانی هم که چندان مشتاق چنین کاری نیستند میخواهند که آنها نیز چنین کنند.
Mo0onet
اگر، برای ساخت جامعهای جدید، لازم باشد که مدتی از آزادیام دست بکشم و آرمانی را که عمیقاً به آن اعتقاد دارم بر چیزی که برایم مهم است اولویت دهم، حاضرم این فداکاری را بکنم. در هر صورت ما نسل سوختهایم. ممکن بود همهٔ ما در آن اردوگاهها بر سر هیچ جانمان را ازدست بدهیم. حالا که جان سالم بهدربردهایم، میخواهیم باقی عمرمان را صرف ساخت آینده کنیم.
Mo0onet
با اینکه مدام آرزوی دستیابی به آزادی را در سر میپروردیم، ذهنیتمان نسبتبه آن تغییر کرده بود. محبوس شدن پشت سیمخاردار ما را از تمام حقوحقوقمان، ازجمله حق زندگی، محروم کرده بود و کاری کرده بود که دیگر آزادی در نظرمان امری طبیعی و بدیهی نمیآمد. بهتدریج ایدهٔ آزادی بهعنوان حق طبیعی در نظرمان رنگ باخت.
Mo0onet
اغلب فکر میکردم که بسیاری از مردم بهخاطر طغیان علیه سیستم سیاسی موجود نبود که به کمونیسم رو آوردند، بلکه از سر ناامیدی محض بود، ناامیدی از ماهیت بشر، که پساز جنگ چهرهٔ زشتش را بیش از هر زمان دیگری نشان میداد.
Mo0onet
جنگ تمام شد، مثل این بود که از دل تونلی گذشته باشی. از دوردستها نوری پیشِ رویت میدیدی، سوسویی که انگار جان میگرفت، و این درخشش گویی برای تو که آنجا در دل تاریکی در دوردستِ آن منبع نور کز کرده بودی خیرهکنندهتر بود.
Mo0onet
در نهایت، خیلی هم مهم نبود چون هرشکستی نشانی از مرگ در خود داشت. بااینحال تلاش باشکوهی بود، حتی اگر بهشکست منتهی شده باشد، حتی اگر حالا مردن سختتر شده باشد.
Mo0onet
آدمها اغلب از من میپرسند چطور ازپسش برآمدی. جان به در بردن در اردوگاهها! فرار! همه تصور میکنند مردن آسان است ولی تقلا برای زنده ماندن به تلاشی دوچندان نیاز دارد. غالباً برعکس است. شاید هیچچیز بدتر از این نباشد که منفعلانه منتظر مرگ باشی. زنده ماندن ساده و طبیعی است و نیازی به عزم و ارادهٔ خاصی ندارد.
Mo0onet
برای رژیمهای توتالیتر کار سختی نیست که مردم را نادان نگه دارند. وقتی بهخاطر «درک ضرورتها» از آزادیات دست میکشی، یا بهخاطر انضباط حزبی، برای تطبیق دادن خودت با رژیم، برای عظمت و شکوه میهن یا هر گزینهٔ دیگری که به انجام دادن آن مجاب شدهای، دیگر از تلاش برای مطالبهٔ حقیقت صرفنظر میکنی. آرامآرام، قطرهقطره، زندگیات، مثل زمانی که رگ دستت را زده باشی، میچکد و هرز میرود؛ و تو خودخواسته خودت را از پا درمیآوری.
Mo0onet
درست است که هر آغازی با سختی همراه است، اما هیچچیزی بهسختی آغاز سختیها نیست.
Mo0onet
من آن گذشته را همچون آکاردئونی جمعشده درون خودم حمل میکنم، همچون کتابی پُر از تصاویر کارتپستالی که آدمها با خودشان از شهرهای خارجی سوغات میبرند، کوچک و جمعوجور.
farnaz Pursmaily
سه عامل تعیینکننده چشمانداز زندگیام را دگرگون کرد. دوتایشان نصفِ جهان را ویران کردند. سومی خیلی کوچک و ضعیف و بهواقع نامرئی بود. پرندهٔ خجالتی کوچکی پنهان در قفس سینهام، کمی بالاتر از دلم. بعضی وقتها پرنده در غیرمنتظرهترین لحظات بیدار میشد، سر بلند میکرد و با شور و شادمانی پرمیگشود. پس من هم سر بلند میکردم، آخر در آن لحظهٔ گذرا یقین داشتم که زور عشق و امید از نفرت و خشم بیشتر است و جایی، دور از دیدرس من، زندگی فناناپذیر و همیشه پیروز است.
farnaz Pursmaily
مدام نگران بودیم که اتحاد جماهیر شوروی استقلال ما را تاب نیاورد. برای آنها آزادی نوعی بیماری ویروسی بود که ممکن بود پیشاز آنکه بتوانند ازبینش ببرند، در حوزهٔ نفوذ و اقتدار آنها شیوع پیدا کند. آنها جنبشهای آزادیخواهانه را در مجارستان، لهستان و آلمان شرقی سرکوب کرده بودند. آیا ما شانسی هم داشتیم؟
پویا پانا
حقیقت پیروز است.
واقعاً اینگونه است؟ حقیقت بهتنهایی پیروز نمیشود. وقتی با قدرت درمیافتد، اغلب بازنده است. حقیقت وقتی پیروز میشود که مردم برای دفاع از آن چنانکه باید قوی باشند.
پویا پانا
اگر همه قهرمان بودند، آیا آنوقت شجاعت ارزشی داشت؟
پویا پانا
هر چند ماه یکبار شایعهای پخش میشد در مورد کاهش ارزش نرخ پول رایج. مردم وحشتزده هرچیزی که دستشان میرسید میخریدند. اقتصاد آشفته و رگبار بیامان ایدئولوژی ارزش هر کار صادقانهای را از بین برده بود. تقریباً همه شغل دوم داشتند و یک درآمد اضافی از راهی که چندان هم قانونی نبود و صرفاً در محل کار اصلیشان خودی نشان میدادند تا که استراحتی بکنند. شرکتهای ملیشده در آستانهٔ ورشکستگی بودند. زندگی ما، متأثر از احساس ناامنی، چیزی نبود جز جان کندنی از سر ناچاری. بدگمانی در جامعه موج میزد، طوریکه کسی به آن یکی اعتماد نداشت. دشمن دیگر خارج مرزها نبود، بلکه درون حزب بود؛ حتی رفقا کمتر جرئت پیدا میکردند حرفی بزنند. دنیای ما داشت ازهم میپاشید.
پویا پانا
کورمالکورمال در تاریکی پیش میرفتم، تاریکیای که بیش از پیش آزارم میداد، چون آن تاریکی فقط بیرون نبود بلکه درون مرا هم دربر گرفته بود. چطور اینقدر سادهلوح بودیم؟ اینقدر نادان؟ ظاهراً، وقتی چیزی را باور کنی، ایمانت از هر حقیقتی ارزشمندتر میشود، واقعیتر از هر واقعیتی.
پویا پانا
«میبینی؟ ما همینیم! در تئوری، تا زمانیکه چیزی روی کاغذ است به هیجان میآییم. اما همینکه زمان عمل برسد جرئت و شهامتمان را از دست میدهیم. اما کی میداند که این کار درست است یا نه؟
پویا پانا
هوراکشیدنهای جمعیت و شعارهایی که فریاد میزدند رعشه بر اندامم میانداخت. از همان اول از واژهٔ «توده» متنفر بودم، واژهای که از خلال هر جزوهای که میخواندم بیرون میزد. هرجا این واژه را میشنیدم یا به گوشم میخورد گلهٔ گوسفندان درنظرم میآمد، دریای مواج پشتهای خمیده و سرهای آویزان و حرکت یکنواخت فکها موقع جویدن. متنفر بودم از چاپلوسی و تملق اغراقشدهای که نثار استالین میشد، از عبارات قلنبهسلنبهٔ نطقهای سیاسی و همینطور از جرنگجرنگ مدالها و نشانهای نظامی که شکمهای گندهٔ افسران اتحاد جماهیر شوروی را میپوشاند. اما به خودم میگفتم این چیزها جزئیاتی بیاهمیتاند و گذشته از همهٔ اینها، فقط بهکار آن روسهای سادهلوح با آن تاریخ پرکبکبهودبدبهٔ تزاریشان میآمد.
پویا پانا
حجم
۱٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۵۲ صفحه
حجم
۱٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۵۲ صفحه
قیمت:
۱۲۶,۰۰۰
۸۸,۲۰۰۳۰%
تومان