بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب زیر تیغ ستاره جبار | صفحه ۱۱ | طاقچه
تصویر جلد کتاب زیر تیغ ستاره جبار

بریده‌هایی از کتاب زیر تیغ ستاره جبار

انتشارات:نشر بیدگل
امتیاز:
۴.۱از ۵۱ رأی
۴٫۱
(۵۱)
بعداز اشغالگری هیلتر ما دیگر نه چِکی بودیم، نه شهروند، نه دانشجو و نه حتی انسان. ارزش ما حتی از گاو هم کمتر شده بود؛ دست‌کم به گاوها غذا می‌دادند. امثال ما چیزی بیش‌از آشغال نبودند که کپه‌کپه سوزانده می‌شدند.
پویا پانا
وقتی معلم‌های تاریخمان از شکنجه و آزار و اذیت مردم بی‌گناه می‌گفتند از این گوش می‌شنیدیم و از آن یکی درمی‌کردیم. این اتفاق‌ها مال گذشته بود، مال قرون وسطی. وقتی همان اتفاق‌ها در زمانهٔ خودمان افتاد و بدتراز چیزی بود که تصورش را می‌کردیم، حس کردیم انگار دنیا به آخر رسیده است. گویی شاهد گسستی عمیق در روند تکامل بشر بودیم، شاهد سقوط تمام‌وکمال انسان در مقام موجود عاقل.
پویا پانا
جامعهٔ خوب جایی است که هر فردی بتواند در آن خوب زندگی کند، ازجمله خودم. کسانی که حاضرند از رفاهشان در راه هدفی والا دست بکشند از دیگرانی هم که چندان مشتاق چنین کاری نیستند می‌خواهند که آنها نیز چنین کنند. نظام سیاسی‌ای که نتواند بدون کشته و فدایی کارآمد باشد نظامی مخرب و ویرانگر است.
پویا پانا
حقایق توان آن را ندارند که آرمان‌ها را از میدان به‌درکنند.
پویا پانا
چرا من زنده ماندم درحالی‌که پدر و مادر و دوستانم مرده‌اند؟ من مدیون آنانم: آنها به‌جای من مُردند. به‌خاطر آنها هم که شده باید دنیایی بسازم که هرگز در آن دوباره چنین اتفاق‌هایی نیفتد. اینجا بود که این تصور غلط پا گرفت: این ایده که کمونیسم تنها نظامی است که چنین اتفاق‌هایی هرگز در آن رخ نخواهد داد.
پویا پانا
سرنوشت مشترکی داشتیم، نیز سفری مشترک، و در پایان آن سفر، حتی شاید مرگی یکسان. اما باید خودمان را آزاد می‌کردیم... آن‌لحظه پی‌بردم که فقط یک راه داشتیم. فقط باید عزممان را جزم می‌کردیم و تصمیم می‌گرفتیم و من به بزرگ‌ترین آزادی‌ای دست می‌یافتم که هرکسی، در آن‌زمان و در آن نقطهٔ زمین، ممکن بود از آن برخوردار باشد.
پویا پانا
نباید خودمان را بابت چیزی سرزنش کنیم و بیشترازاین هم ازمان انتظار نمی‌رود. ولی وقتی خودمان باشیم و خودمان، همه‌چیز دیگر به خودمان بستگی دارد. آن‌وقت باید دست‌به‌کار شویم.»
پویا پانا
همه تصور می‌کنند مردن آسان است ولی تقلا برای زنده ماندن به تلاشی دوچندان نیاز دارد. غالباً برعکس است.‌ شاید هیچ‌چیز بدتر از این نباشد که منفعلانه منتظر مرگ باشی. زنده ماندن ساده و طبیعی است و نیازی به عزم و ارادهٔ خاصی ندارد.
پویا پانا
آدمی فقط می‌تواند چیزی را وصف کند که تاب به خاطر سپردنش را دارد. نمی‌توانی ضربات چکشی را توصیف کنی که مغزت را متلاشی می‌کند.
پویا پانا
می‌خواهم با گذشته آشتی کنم. منظورم بخشیدن یا فراموش کردن نیست، کنار آمدن با گذشته است. اصلاً تصور نمی‌کردم که زندگی بتواند تا این حد عالی و باشکوه باشد، اینکه مردم احساس می‌کنند به‌هم تعلق دارند، که زندگی‌شان معنا دارد. به دور و برت نگاه کن! شادی را در صورت همه می‌بینی، همان احساس خوشبختی...
کاربر ۳۴۰۶۱۸۱
زن‌ها معمولاً فکر می‌کنند این نیروی عشق است که کوه را جابه‌جا می‌کند اما هیچ‌چیزی مثل نفرت چنین قدرتی به آدم نمی‌دهد!
کاربر ۳۴۰۶۱۸۱
«می‌دانی، مردم همه‌شان بدجنس نیستند. مسئله فقط اینجاست که آنها فکر نمی‌کنند.
کاربر ۳۴۰۶۱۸۱
ما همه‌مان می‌توانیم دردی را تاب بیاوریم که علتش انسان بودنمان است، اینکه از گوشت و خون ساخته شده‌ایم، فانی هستیم و محکوم به مرگیم.
کاربر ۳۴۰۶۱۸۱
رودلف پرسید: «توجه کرده‌ای همهٔ اتفاق‌های مهم زندگی من سوم یا سیزدهم ماه افتاده؟ فردا سوم است و سه‌تا سیزده‌سال از عمرم می‌گذرد.» گفتم: «سه‌تا سیزده‌سال سخت. ولی دست‌کم یک‌چیز خوب هم نصیبت شده: زنی که همیشه عاشقت بوده و باورت داشته.»
کاربر ۳۴۰۶۱۸۱
«سگ را مرگی درخور سگان باید».
کاربر ۳۴۰۶۱۸۱
«سگ را مرگی درخور سگان باید».
کاربر ۳۴۰۶۱۸۱
به‌نظرم تنها قدرت نبود که مردم کشور ما را فاسد کرد، بلکه ترسی بود که ملازم آن بود. همین‌که کسی به قدرت می‌رسید ترسِ از دست دادن قدرت سراپای وجودش را می‌گرفت، چون معنای از دست دادن قدرت در جامعهٔ کمونیستی ما این نبود که دوسه پله پایین‌تر بروی و به موقعیت سابقت برگردی بلکه به معنای سقوط به جایگاه فرودست بود
کاربر ۳۴۰۶۱۸۱
برای اینکه در آرامش زندگی کنی، کار کنی، فرزندانت را بزرگ کنی و از شادی‌های بزرگ‌وکوچک زندگی لذت ببری، داشتن شریک زندگی خوب و شغل مناسب کافی نیست، اینکه به قانون کشورت احترام بگذاری و وجدانی آسوده داشته باشی کافی نیست؛ از همه مهم‌تر باید جایگاه اجتماعی خوبی داشته باشی که برپایهٔ آن چنان زندگی‌ای را بسازی. باید در نظام اجتماعی‌ای زندگی کنی که با اصول بنیادین آن موافقی، نظامی که تحت فرمان و نظارت دولتمردانی باشد که بتوانی به آنها اعتماد کنی.
کاربر ۳۴۰۶۱۸۱
با هیچ منطقی نمی‌شد بر این زندگی نام زندگی گذاشت، زندگی نبود؛ صرفاً در مسیری مشخص به‌جلو رانده می‌شدی. تمام فکروذکرمان شده بود امید به آینده. تنها چیزی که به زمان حال معنا می‌داد این بود که باید به هر طریقی، به هر شکلی، از آن گذر کرد.
کاربر ۳۴۰۶۱۸۱
سیاست عینِ زندگی شده و زندگی خود سیاست.
کاربر ۳۴۰۶۱۸۱

حجم

۱٫۲ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۵۲ صفحه

حجم

۱٫۲ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۵۲ صفحه

قیمت:
۱۲۶,۰۰۰
۸۸,۲۰۰
۳۰%
تومان