
کتاب خورشید که غرق نمی شود
معرفی کتاب خورشید که غرق نمی شود
خورشید که غرق نمیشود روایتی داستانی از زندگی شهید محمد شمس به قلم فایضه غفار حدادی است.
این که کتابی دست گرفتهاید، از زندگی یک جوان هجده ساله. هر جای دنیا بگویید که من کتابی خواندهام از زندگی یک پسر هجده سالهٔ معاصر، تعجب میکنند. هجده سال مگر چقدر است که شخصی در آن چه بکند که ارزش کتاب نوشتن و ماندگار شدن داشته باشد؟ هجده سالههای دنیا همیشه چه کردهاند؟ هجده سالههای این روزهای اطراف خودمان چه؟ خیلی هنر کنند چهار تا کتاب درسی و داستان خوانده باشند و به فکر کنکور و انتخاب رشته و دیدن فلان فیلم و رفتن به فلان پارک و باشگاه و فروشگاه. شاید برای جوانهای امروز این چیزها افسانه باشد. اینکه در روزگاری نزدیک، مام زمین در تکهای از خاورمیانه حاصلخیزتر شده و مردمی به وجود آمده بودند که گاوآهن ظلمِ سالیان دراز، خاکِ سختِ دلهایشان را شخم زده بود. امید به رهایی و آزادگی، بذر شده و در وجودشان فرو رفته بود. دم مسیحایی پیر فرزانهای بر جانهایشان حلول کرده و خون مظلومانی، دشت فهم و شعورشان را آبیاری کرده بود. محصول چنین فرایندی آدمهایی بودند که میتوانستند قاعدهٔ معمول زمان را به بازی بگیرند. بلد بودند به تلافی همهٔ غفلتهای انسان در تاریخ، قدر ثانیههای عمرشان را بدانند. میتوانستند در عرض یکی دو سال فهم و بصیرت و تجربهٔ سالیان را به دست بیاورند. بعد هم ره صد ساله را یک شبه بروند.
این کتاب، داستان زندگی یکی از همین آدمهای عجیب است. کسی که بلد بوده قاعدهٔ معمول زمان را به هم بریزد و در هجده سالگی بیشتر از عرفای بزرگ خانقاهها و مجتهدین کهنسال حوزههای علمیه از زندگی درک و شهود داشته باشد. آنقدر که وصیتنامه و یادداشتهای روزانهاش هر مدعی فهم و کمالات و ایمانی را به فکر بیندازد که مگر این آدم چند سالش بوده؟
بدون تأمل روی رفتارها و نوشتههای آقامحمد شمس، آن پایان باشکوه زندگیاش که اگر در غرب اتفاق افتاده بود تا حالا برایش فیلمها ساخته و رمانها نوشته بودند، جلوهٔ واقعیاش را نشان نخواهد داد.
خواندن کتاب خورشید که غرق نمیشود را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به ادبیات پایدرای را به خواندن این کتاب دعوت میکنیم.
بخشی از کتاب خورشید که غرق نمی شود
از آن روزی که امین شریعتی، فرمانده لشکر عاشورا برای بازدید از عملکرد غواصها آمده بود تا روزی که ماشینها برای بردن نیروها به منطقه عملیاتی آمدند، حدود دو هفته فاصله افتاد. آن روز از صبح همهٔ نیروها در تکاپوی جمع کردن وسایل و آماده و بستهبندی کردن تجهیزات و همچنین برچیدن بساط چادرها بودند. تا آنجا که حاضر شدند برای شام کنسرو سرد بخورند و به بستهبندی وسایل دست نزنند. ماشینهایی که به دنبالشان آمده بودند، در تنها جادهٔ متروک منتهی به روستای بوعلی ردیف ایستاده بودند.
معمولاً نیروها با اتوبوسهای بنز قدیمی گِلمالی شدهای که متعلق به ترابری لشکر عاشورا بود، این طرف و آن طرف میرفتند؛ اما آن شب ماشینها متفاوت بودند. کمپرسیهایی که روی مخزنشان را با برزنت پوشانده بودند؛ تریلیهای کانتینردار و کامیونهای کابیندار!
ساعت حدود ده شب بود که نیروها به دستور مسئول دستهها با بار و بندیل و ساک به ستون شدند و به سمت ماشینها حرکت کردند. محمد و صمد هم مثل بقیه وسایلشان را برداشتند و به راه افتادند. هوا کاملاً تاریک بود و بهجز نور چند فانوس که در فواصل دسته حرکت داده میشد، نوری نبود. محمد نگاهی به محل چادر انداخت که چیزی جا نمانده باشد. توی آن تاریکی چیزی دیده نمیشد. از جلوی محلی که تا چند ساعت قبل حسینیهٔ گردان بود، گذشتند. چه نمازهایی که در این دو ماهه بر روی این قسمت از زمین خوانده نشده بود! چه اشکهایی که سر مراسمات مختلف گردان ریخته نشده بود و چه حاجاتی که از خدا از این نقطه خواسته نشده بود!
محمد توی همین دو ماه و توی همین حسینیه که حالا خاک سرد تاریکی به نظر میرسید، دفتر چهل حدیثش را کامل کرده بود. احادیثی را که به فراخور اتفاقات و موضوعات از این طرف و آن طرف شنیده بود، جمعآوری کرده و توی دفترچهٔ کوچکی نوشته و بعد هم حفظ کرده بود. جرقهٔ این کار از آن زمان در ذهنش زده شد که امام جماعت گردان بین دو نماز حدیثی از امام صادق (ع) برایشان خواند:
«مَن حَفِظَ مِن اَحادیثِنا اَربَعینَ حَدیثاً، بَعَثَهُ اللهُ یَومَ القِیامَةِ عالِماً فَقیهاً؛ کسی که چهل حدیث از احادیث ما را حفظ کند، خدا او را روز قیامت عالم و فقیه مبعوث میکند.»
شاید این حدیث، محمد را یاد بابا انداخته بود. بابا آرزو داشت محمد عالم و فقیه شود؛ اما حیف که اجل مهلتش نداد که بماند و عاقبت بزرگترین و محبوبترین نوهاش را ببیند. شاید با این کار میتوانست آرزوی بابا را حداقل توی آن دنیا برآورده سازد و اینطوری خوشحالش کند.
سعی کرده بود هر حدیثی را ننویسد و آنها را که مینویسد به دردش بخورد و بتواند به آنها عمل کند. آنقدر احادیث منتخبش را خوانده بود که حفظ شده بود و حالا هر لحظه که ذهنش از پرداختن به موضوعات روزمرّه خسته میشد، میتوانست آنها را توی ذهنش مرور کند.
«رَوِّحوُا اَنفُسَکُم بِبَدیعِ الحِکمَةِ فَاِنَّها تَکِّلُ کَما تَکِّلُ الاَبدان؛ جان خود را به مطالب شگفت حکمت استراحت دهید؛ زیرا جان هم چون تن خسته میشود. امیرالمؤمنین علی (ع)»
«نِعمَ وَزیرُ الایمانِ، العِلمُ و نِعمَ وَزیرُ العِلمِ، الحِلمُ و نِعمَ وَزیرُ الحِلمُ، الرِّفقُ و نِعمَ وَزیرُ الرِّفقُ، الصَّبرُ؛ چه خوب وزیری است علم برای ایمان؛ چه خوب وزیری است خویشتنداری برای علم؛ چه خوب وزیری است ملایمت برای خویشتنداری؛ چه خوب وزیری است بردباری برای ملایمت! رسول اکرم (ص)»
«اِن کانَ دینُ محمدٍ لَم یَستَقِم اِلّا بِقَتلِی، یا سُیوفُ خُذونی؛ اگر دین پیامبر جز با قتل من باقی نمیماند، پس ای شمشیرها مرا دریابید. امام حسین (ع)»
«خَیرُ النّاسِ، اَنفَعَهُم لِلنّاسِ؛ بهترین مردم کسی است که بیشتر به مردم سود برساند. رسول اکرم (ص)»
«انِّی لا أَرَی الْمَوْتَ إِلَّا سَعَادَةً وَالحَیاةَ مَعَ الظّالِمِینَ إِلّا بَرَما؛ مرگ با عزت، زندگی جاوید است و زندگی با ذلّت و همراه با ظالمین چیزی جز مرگ نیست. امام حسین (ع)»
«اَشجَعُ النّاسِ مَن غَلَبَ هَواهُ؛ از همهٔ مردم شجاعتر کسی است که بر هوای نفسش غلبه کند. امیرالمؤمنین علی (ع)»
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۸۴ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۸۴ صفحه