
کتاب پیروزی آگاهانه
معرفی کتاب پیروزی آگاهانه
کتاب پیروزی آگاهانه نوشتهٔ کلیتون ام. کریستنسن و تادی هال و کارن دیلون و دیوید اس. دونسان با ترجمهٔ صدرا امامی و نیایش افتخار در انتشارات برآیند منتشر شده است. با خواندن این کتاب میآموزیم چگونه بدون تکیه بر شانس در بازار برنده شویم.
درباره کتاب پیروزی آگاهانه
همه میدانیم که در عصر حاضر رفتار مشتری تغییر کرده است. کسبوکاری میتواند رشد کند، در عرصهٔ رقابت باقی بماند و از رقیبان پیشی بگیرد که بتواند بر موج تغییرات سوار شود و به نیاز مشتریانی که رفتارشان تغییر کرده است پاسخ دهد. در این حالت استراتژی کسبوکار سرلوحه قرار میگیرد. کتاب پیروزی آگاهانه به شما کمک میکند بدون تکیه بر شانس در بازار برنده شوید.
این کتاب دربارهٔ پیشرفت است یا به عبارت بهتر دربارهٔ نوآوری نوشته شده است؛ اینکه چطور میتوانیم در خلق بهتر عمل کنیم. به بیانی کاملتر به پیشرفت در زندگی اشاره دارد و از مشکلاتی صحبت میکند در مسیر کسبوکار با آنها روبهرو میشویم. اگر مانند اغلب کارآفرینان و مدیران فکر کنید زمانی که به خلق و نوآوری فکر میکنید واژهٔ «پیشرفت» در ذهنتان کمرنگ خواهد شد. این کتاب میخواهد شما را برای رشد و موفقیت همراهی کند.
خواندن کتاب پیروزی آگاهانه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام کسانی که میخواهند در کسبوکارشان موفق شوند پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب پیروزی آگاهانه
«این پرسش سالها مرا آزار میداد. در سالهای اولیهٔ فعالیتم در این حوزه، فرصت همکاری با بسیاری از شرکتهایی که در این زمینه دچار مشکل شده بودند، به دست آمد؛ ابتدا بهعنوان مشاور در گروه مشاورهٔ بوستون و بعدها بهعنوان مدیرعامل در شرکت خودم، شرکت سیپیاس تکنولوژی. من این شرکت را با مشارکت تعدادی از استادان اِمآیتی تأسیس کردم تا از مواد اولیهٔ پیشرفتهای که این افراد در اختیار داشتند، محصولاتی ساخته شود. در طی این سالها، بهوفور شاهد بودم که چطور بسیاری از افرادِ باهوش، توانایی حل مشکلات شرکتهایی را که زمانی بزرگ بودند، نداشتند. در همان زمان، شاهد ترقی یک شرکت محلی در بوستون بهنام دیجیتال ایکویپمِنت کورپوریشن بودم. این شرکت به یکی از تحسینبرانگیزترین شرکتهای دنیا تبدیل شد. تمام موفقیتهای چشمگیر این شرکت به تیم مدیریتی آن نسبت داده میشد. اما با وجود همهٔ این موفقیتها، این شرکت در حوالی سال ۱۹۸۸ افول کرد و خیلی سریع از هم پاشید. جالب بود. چون پس از آن، توصیفاتی که دربارهٔ علت فروپاشی ناگهانی این شرکت بیان میشدند، یکسره به بیعرضگی تیم مدیریتیاش اشاره داشتند؛ همان تیم مدیریتی که مدتهای مدیدی مورد تمجید بیحدوحصر برخی نویسندهها قرار گرفته بود!
تا مدتی نحوهٔ برخورد من با این موضوع به این شکل بود: «عجب! چطور میشود که آدمهای باهوش در یک بازهٔ زمانیِ کوتاه اینقدر احمق میشوند؟» اغلب مردم نیز همین تصور را دربارهٔ نابودی این شرکت داشتند: همان تیم مدیریتی که زمانی سازمانیافته و بسیار مؤثر عمل میکرد، بعد از مدتی، توان مدیریتی خود را از دست داد. اما زمانی که تقریباً تمام شرکتهای مینیکامپیوتر دنیا از هم پاشید، فرضیهٔ «مدیر احمق» درست بهنظر نمیرسید.
بنابراین، وقتی برای تحصیل در دورهٔ دکتری به دانشکدهٔ کسبوکار هاروارد برگشتم، مجموعه سؤالاتی را همراهم داشتم که سعی میکردم از دید فردی تحصیلکرده به آنها پاسخ دهم: آیا دلیلی بهغیر از مدیریت ناکارآمد، میتواند نقشی کلیدی در نابودی این شرکتهای بزرگ ایفا کند؟ آیا دلیل موفقیت آنها در وهلهٔ اول فقط شانس بوده است؟ آیا بهروز نبودن و متکی بودن به محصولات قدیمی و همچنین ظهور رقبای چابکتر باعث شدند تا این شرکتها موقعیت خود و اعتبارشان را از دست بدهند؟ آیا تولید محصولات و راهاندازی کسبوکارهای موفق، یک نوع تاس انداختن و شانس محسوب میشود؟»
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۴۸ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۴۸ صفحه