۳٫۶
(۱۲۲)
ز. آروشا دهقان
داستان شروع خوب و جذابی داشت. موضوع از اونهایی بود که میتونست خواننده رو تا آخرین جملهی پای کتاب نگه داره. تا نیمههای کتاب همه چیز خوب پیش میرفت ولی بعد به شدت افت کرد
اطلاعات غیر ضروری زیادی گفته شد که باعث میشد نه تنها داستان از مسیر اصلی منحرف بشه که سطح کیفی متن هم پایین بیاد. (نمونهش: گفتوگو دربارهی جزئیات پر و خالی شدن مثانهی تک تک شخصیتها، اولین ارگاسم و دشتان و... )
چون تعریفهای زیادی شنیده بودم، امیدوارانه خواندن رو ادامه دادم و هر لحظه بیشتر ناامید شدم. حجم اطلاعات بیهوده، داستان رو از حالت کتاب خارج کرد و به سمت کپشن نویسیهای اینستاگرام برد. انگار که نویسنده کلافی رو به دست گرفته بود و هر لحظه گرهی تازه میزد. در نهایت هم به جای باز کردن گرههای داستان، مخاطب رو با کلاف پر از گره تنها گذاشت. انگار که نمیدونست چطور باید داستان رو تموم کنه و ترجیح داد نیمه کاره رها بشه.
Maryam Shahriari
*** خطر لو رفتن داستان با خواندن این دیدگاه ***
داستان اصلی این کتاب در چند خط ابتدایی آن توضیح داده شده. لیان دانشجوی بوشهری ارشد ادبیات در تهران گم شده و سولماز همکلاسی تبریزیاش در جستجوی اوست. البته لیان و سولماز تنها شخصیتهای مهم این داستان نیستند و در راه تعریف تلاشهای سولماز برای پیدا کردن لیان، با شخصیتهای زیاد دیگری که اطراف این دو همکلاسی هستند هم آشنا میشویم. شخصیتهایی که به نظر من گاهی زیاده از حد به آنها پرداخته شده و باعث شده داستانی که در ابتدا جذابیت زیادی دارد، کمکم به خاطر طولانی شدن و تعدد داستانهای ناتمام، خستهکننده شود.
بله، در «ناتمامی» همانطور که از اسمش پیداست، نباید در انتظار تمام شدن داستان باشیم. این داستان پایان باز دارد و در نهایت سرنوشت هیچ کدام از شخصیتهایی که در واقعیت گم شده یا تنها در ذهن خود گم شدهاند مشخص نمیشود. این نکته خوب است یا بد؟ احتمالاً سلیقهای است! ولی مسلماً کسی که کتابی به نام «ناتمامی» را برای خواندن انتخاب کرده باید منتظر چنین چیزی باشد.
موارد مجزای دیگری هم هستند که دوست دارم درباره این داستان بنویسم:
- از ربط دادن سولماز و لیان به اسطوره گیلگمش و انکیدو در همان پاراگراف اولیه، میفهمیم با داستانی پر از اسطورهها سر و کار داریم و شخصیتهای اصلی هم مثل نویسنده داستان غرق در دنیای ادبیاتاند. به همین خاطر است که احتمالاً کسانی که چندان اسطورهها را نشناسند جاهایی از داستان گیج شوند و البته اگر آنها را بشناسند لذت دوچندان از متن ببرند.
- نویسنده شما را از شمال و جنوب ایران گرفته تا زندگی کولیها و خانه علم دروازه غار با خود میکشد و میبرد. من اکثر این مناطق را ندیدهام که درباره صحت نوشتهها و توصیفات نویسنده درباره آنها نظر بدهم، اما بیمارستان لقمان تهران را دیدهام و تا جایی که میدانم آسانسورهای شیشهای روبروی هم در ساختمان بستری ندارد. پس احتمالاً اشاره به این موضوع در بخشی از داستان یکی از باگهای داستان است. داستان باگ دیگری هم داشت، و آن هم زنگ و پیامک زدن اطرافیان سولماز به او بعد از افتادن گوشیاش در چاه توالت و گرفتن گوشی جدیدی از پسرخالهاش است. حتی اگر این زنگ و تماسها آنلاین بوده باشند، پیامرسانها برای ورود به خط نیاز به سیمکارت دارند، ولی آنطور که سولماز و شهرام سریع راهی سفر شدند مطمئناً فرصت سوزاندن سیمکارت قبلی و تهیه سیمکارت جدید نداشتهاند. تازه طوری که همه اطرافیان سولماز هم شمارهاش را داشته باشند! و یک باگ دیگر از دید کسی که سابقه سالها زندگی در خوابگاههای مختلف را داشته است: در خوابگاه هیچ کس مسواکش را در دستشویی نمیگذارد که کسی آن را بردارد و با آن زیر ناخنهایش را صابون بزند! نه دستشویی خوابگاه جای تمیزی است که بتوان به آن چنین اطمینانی کرد، و نه کسانی که در خوابگاه هستند آنقدر مهربانند که چنین بلایی را سرتان نیاورند! :))
- به نظر من این داستان میتوانست تاثیرگذاری بیشتری داشته باشد، اگر بعضی شخصیتها واردش نمیشدند و آنقدر برای توضیح زندگیشان وقت صرف نمیشد. مثلاً جواد جوکی به نظر من شخصیت غیرضروری بود و ماجرای آشنایی سولماز با او هم غیرضروری. یا بعضی از دختران خوابگاه که سولماز به آنها اشاره کرده بود میتوانستند حذف شوند. یا حتی بعضی از اساتید دانشگاهشان. به نظر من جذابیت بقیه کاراکترها به اندازه کافی زیاد بود که بشود با آنها داستانی تمام عیار نوشت و خواننده را با این حجم از کاراکتر خسته نکرد.
خلاصه که در کل به نظر من تسلط و همهفنحریفی نویسنده در این کتاب مشخص بود، اما کاش فقط تسلطش بارز میشد و همهفنحریفیاش با نوشتن رمانهای مجزا نمایش داده میشد. از دید من، زیادهگویی باعث شده که داستانی که میتوانست به راحتی مدتهای بیشتری ذهن مرا درگیر کند، برعکس پسام بزند و مخم را به سمت هواخوری هل بدهد!
Mehrab
دقیقا ایراد سیمکارت را با خانم عبدی در میان گذاشتم که البته جوابی قانع کننده ندادند و گفتند در فاصله رفتن به خوابگاه و همراهی با پسر عمو به سمت تبریز از لپ تاپش خود را آپدیت کرده که اصلا چنین امکانی نیست. و در خصوص گیلگمش هم به نظر من چسب این اسطوره با این شخصیت ها گیری نداشت. هرچند در مجموع من از این کتاب خوشم آمد و نوع نگاه را دوست داشتم
Omid r kh
.
اصلاً سولماز (شخصیت اصلی) از اولش هم در موقعیتِ منفعلانهی ننامیدنیگونهی بکت، در آخرین صحنهی رمان، واقع شده بود. نه برای اینکه زن است و باید منفعل باشد، نه، چون انسان است. و انسان، مادام که زنده است، در موقعیتِ سولماز قرار دارد، در حالی که رویِ کاناپه خوابیده، و سقفِ خانه آوار شده رویش. در حالی که او فقط حس میکند، ویبرهی گوشیاش را در جیبش حس میکند، صدایِ ضجههای مادرش را میشنود، کورسویِ نوری را میبیند، احتمالاً بوها و مزههای بیارزشی را هم حس میکند، اما آیا میتواند کنشی نسبت به این وضعیت داشته باشد؟ نه! او نه صدایش در میآید، نه حتی میتواند مثلِ یک مرده، سرش را به سنگ بالایِ سرش بکوباند تا بفهمد مرده است. او تنها میتواند یک کار کند، و آن منتظر ماندن است، منتظر ماندن برای اینکه کسی، از بیرونِ ماجرا به سراغش بیاید و نجاتش بدهد.
زهرا عبدی در رمانش، به یکی از اساسیترین دغدقههای فرد ایرانی میپردازد، به مسئلهی منجی و ظهور. او در آغازِ فصلِ 18 رمانش مینویسد: اگر قصه را هم مجازات تلخیست/ به تکرارِ آن است. و بعد بلافاصله نامِ یوسف، یعقوب، یهودا، مسیح ، هابیل، قابیل، نوح، توفان نوح، گوساله سامری، هاجر را میآورد. ولی هیچ اثری از آخرین پیامبر و منجی نیست. از طرفی لیان در داستانِ این رمان، مقالهای دارد که (احتمالا چیزی مثلِ بینامتنیت) میگوید همهی اسطورهها و داستانهایشان از رویِ دستِ هم نوشته شدهاند و ریشهی تمامِ معجزاتِ الهی را با این نظریه میزند. هرکسی در این رمان یک گمشده دارد، لیان شمسایی را دارد، شمسایی پینار را دارد، سولماز لیان را دارد، جهانگیرخان صوراسرافیل مأنوس را دارد، جهانگیر سولماز را دارد، وحیدجمعه تنسگل را دارد و... و تا ابد در انتظار این گمشده باقی میماند، گمشدهای که که نمیآید، تا این پایان ناتمام باشد. لیان تجسمِ بزرگ و اصلیِ این گمشده است. گمشدهای که رفته است تا داستان اصلی را ناتمام بگذارد و قصه را مجازات کند، چرا که این تکرار بزرگترین قصهی این خاک است، از جای خالیِ سلوچ بگیر، تا چشم به راهیِ جمعه.
Omid r kh
ممنون از نظر لطف تون
mahtab
پیداش کردم🌷 ..ولی نقدتو بعد از خوندن کتاب میخونم
سیّد جواد
کتاب ۲۹۲ از کتابخانه همگانی،
با اینکه کتاب انتها ندارد ( و طبق نوشته ی نویسنده در صفحات آخر ، بخاطر ناتوانی نویسنده است !) و سرنوشت دو راوی داستان مبهم باقی میماند ، ولی در مجموع و در مقایسه با دیگر داستان های ایرانی ، خوب بود و خواندنی.
البته اصرار نویسنده را برای بیان جزییات (( ادرار کردن )) و مشکلات ناشی از نگهداری آن و تفاوت های ادرار کردن مرد و زن و همچنین مسابقه ادرار دانشجویان در فضای سبز دانشگاه ( که با توجه به نکات اشاره شده در متن کتاب ، دانشگاه علامه طباطبایی است) را که در فصل های مختلف و به دفعات تکرار شده، متوجه نشدم!!
متاسفانه درصد زیادی از دانشجویانی که برای تحصیلات عالیه به تهران ( یا حتی کلان شهرها ) آمده اند دچار مشکلات زیادی شده اند که آینده ی آنها را به شکلی ناخواسته تغییر داده است.
تعدادی از کاربران در پیامهای قبلی به باگ های موجود در کتاب اشاره کرده اند که یکی را هم من اضافه میکنم:
وقتی موبایل سولماز افتاد در چاه فاضلاب، کدام سیمکارت را در گوشی جدید اهدایی از طرف پسرخاله قرار داد؟
و دیگر هیچ
mim
ناتمامی، آش شله قلمکار ایرانی یک سوم اول کتاب خوب بود، اما از یک جایی از کتاب ، انگار که جمله های خوش آب و رنگ کتاب از متن بزنند بیرون و در پیرنگ ننشینند.
دلم بعد از مدت ها یک داستان خوب ایرانی میخواست، آخرین داستان خوبی که خوانده بودم داستان مردن با گیاهان دارویی عطیه عطارزاده بود، که آن قدر بدیع و خلاقانه بود که تا آخر کتاب را یک جا خوانده بودم.
برای همین هم مدت ها صبر کردم اما طبق معمول ناامید شدم.
یک پیرنگ در هم و برهم مثل سریال های ایرانی که هزار و یک اتفاق را سر هم کرده اند تا نقشی نو بزنند، نمی دانم شاید هم کتاب به مذاق خیلی ها خوش بیاید از این که رد پای اسطوره ها را می شود در آن دید ، همه چیز به هم وصله شده، اما یک جاهایی از داستان بدجور توی ذوق میزند. پایانش هم که مدرن است و باز مانده برای خوانتده که جای خالی فکرهای در هم و برهم و سامان نگرفته نویسنده را پر کند.
کتاب حسابی از داستان ایرانی خواندن ناامیدم کرد
z.s.j
وقتی دلی، پس از بیست سال، مثل نهنگ نفس تازه میکنم ، دعبل و ذلفا، دختر موشرابی خوبن
آسمان
داستان ایرانی عالی هم داریم
عاشقی به سبک ونگوک
برکت
ادواردو از بهزاد دانشگر
و....
seza68
کتاب سر تا تهش کلیشه است
کلیشه تهرانی و شهرستانی
کلیشه همه افراد موفق از لحاظ مقام، عوضی هستند و همه افراد موفق علمی زیرآبشون زده میشه.
کلیشه بازاریان خونخوار و متعصب
کلیشه عشق نافرجام
تکرار یخ و بیمزه داستان شیخ صنعان
توجیه همه این کلیشهها با عبارت همه داستانها تکرار همدیگه هستن
پایان باز و ناتمام قصه و تمام خرده قصههای کتاب
bina
میشه لطفاً اینو رایگان کنید.خیلی دوست دارم بخونمش.
mozhdeh.r
SB98TYEQ7VE45Yتخفیف ۵۰ درصدی خواسین استفاده کنید
shayestehbanoo
یکی از بهترین ها ...
نثر فوق العاده زیبا و اوانگارد کتاب و شخصیت پردازی بی نظیرش این کتاب رو به یکی از بهترین ها تبدیل کرده، موضوع انتخابی کشش خیلی خوبی داره و قشنگ خواننده رو همراه میکنه واقعا من از لحظه به لحظه ی خوندن این کتاب لذت بردم و چقدر زیبا بود شناخت لیانی که گمشده ی داستان بود ، لیانی که با شناخت بیش از پیشش در وند داستان فقدانش هر لحظه بیشتر و بیشتر درک میشد
آسمان
***خطر لو رفتن داستان***
این دو ستاره را به خاطر زبان قویِ نویسنده اش دادم. نویسنده؟ نه، شاعر. خانم عبدی یک شاعر است. و چیره دست در تشبیه و استعاره. کتابش را با همین شیوه پیش میبرد. ولی آیا هر شاعری میتواند رمان بنویسد؟
شخصیت های داستان عمیق و پرداخته شده نیستند. متناقض اند و گیج و ویج انگار. معلوم است خود نویسنده هم شناخت درستی از قهرمان هایش ندارد. درجایی از داستان دختر سیزده ساله ای با مکیدن سینه هایش توسط یک نوزاد به ارگاسم میرسد! نوزادی که عاشقانه مثل فرزند دوستش دارد و بهش عشق می ورزد. نویسنده ی محترم یا اطلاعاتی در مورد بیماران پدوفیل ندارد یا نمیداند مادری چیست و هیچ دختر بالغی که حس مادری به بچه ای دارد، با مکیدنش تحریک نمیشود.
کاش شاعر ها به همان اندازه که عاشق چیدن کلمات اند عاشق کنکاش در ذهن و روان انسان ها هم بودند. ان وقت شاید میتوانستند برای ما رمان بنویسند!
داستان پر است از تناقض و ایراد های سطحی. بعضی هایش را توی بریده هایم نوشته ام و بعضی را هم دوستان در نظرات گفته اند.
عجیب ترین و غیر قابل باور ترینش مربوط به جایی میشد که سولماز با وحید جمعه برای دزدی میرود. در فصل قبل نوشته بود که به خوبی و خوشی از قبرستان خارج میشوند و اصلا خود سولماز پیشنهاد دزدی را بهش میدهد و ناگهان در فصل بعد نوشته وحید در قبرستان چاقو روی گلویم گذاشت!!!! این حجم از تضاد و پارگی از شاعر محترم که هیچ از نشری مثل چشمه بعید بود برایم.
خلاصه اینکه اگر میخواهید کپشن برای پست های اینستا پیدا کنید این کتاب را بخوانید وگرنه که اتلاف وقت است.
آزاده
به نظر من از اون دسته کتاب هایی بود که چاپ کردن شون اشکالی نداره،ولی خوندنشون بی فایده ست...
maryam_z
💥خطر اسپویل💥
"اگر برای قصه هم مجازات سختی باشد، همین تکرار مکرر و بی پایان آن است.... "
اما چرا باید خانم عبدی قصه ی خودش رو مجازات کنه ؟؟ به صرف اینکه روایت از همیشگی هایی نشات گرفته که شنیدن اون برای ما تبدیل به عادت، یا بنا به اصطلاح بعضی، کلیشه شده ؟؟ طرف این انتقام کیه ؟؟ خواننده ای که گوشش از گفتن ها پر شده یا موضوعاتی که قرار نیست به خیر ختم بشند، یا شاید هم کاراکتر های مفلوکی که دست آخر نقش منجی برای حیف نشدن قصه رو ایفا می کنند؟؟
فقر، اعتیاد، تن فروشی، کودکان کار، خیرین مدعی، عشق افلاطونی و... هر کدوم سوژه های پرسوز و گدازی هستند که نویسنده ی ایرانی برای گریاندن مخاطب به اون می پردازه، یا برعکس، واقعیت های تلخی اند که برای شنیدن دوباره نیاز به ناتمام گذاشته شدن دارند ؟؟
به نظر میرسه نویسنده نه تنها از قراردادن پایان برای قصه ی خودش عاجز نبوده، بلکه از روی ذکاوت زیاد یا شاید سهوا، پایان رو همون ابتدای داستان لو میده. با این وجود، به رسم معمول و از ترس مخاطب ایرانی و تمایل شدید اون به وجود "بالاخره چی میشه"، در صفحات آخر تکلیف تمام شخصیت ها رو مشخص می کنه. پ.ن: از پختگی قلم خانم عبدی لذت بردم و از اون دسته از کتاب هاست که حتما به دوستام پیشنهاد مطالعه ش رو میدم.
marzieh
از اول نباید در قالب یک رمان بخونیم که منتظر پایانی باشیم. بیشتر مستند نویسی هست که وقایع روزمره زندگی رو نشون میده و مشکلاتی که پایانی نداره و بعضی وقت ها فرد و خسته میکنه از ادامه مطالعه..در کل نثر خوبی داشت و نویسنده سواد بالایی داره..
farnaz
چقدر گرونش کردن اومدم بخرم دیدم هجده تومنه خب ادم چاپیشو میخره دیگه 😑لطفا حداقل واسش تخفیف بذارید😕
دختر باران
خندیدم و اشک ریختم....برای تنگسل و حامی ، برای جهانگیر ، برای لیان، و برای هرکدام از شخصیتهایی که به ناچار در تاروپود غم روزگار گیر افتاده بودند... تلخ بود؛ خیلی تلخ، اما چون واقعیت بود، با همهی منطقهای ذهنت ادامه میدادیاش؛ مثل قهوه تلخی که به امید بیداری بعد نوشیدنش، تلخیاش را به جان میخری...
این هفته فهمیدم از نوشتن هنوز هیچ نمیدانم...
وقتی حرکت کاراکترها را علاوه بر خود داستان ، در طول تاریخ و افسانههای ادبیات فارسی میدیدم، با تمام رشتههای تنم قدرت قلم را درک میکردم.
در یک جمله:
تلخی کتاب را به جان بخرید تا بیدار شوید....
n re
نمیشه گفت غمگینه یا نه ، باید خودتون بخونید تا متوجه بشید
هرچیزی در جواب شما بگیم پایان داستان لو میره و برای دوستانی که هنوز نخوندن بد میشه
mahsa
اخرش غمگینه؟؟اگه غمگینه چون من تا یک ماه افسرده میشم اگه اخرش غمگین باشه😐
-Dny.͜.
👌
الف.سین.را
در یک کلام، آبکی بود. نویسنده خیلی تلاش کرده بودند که با پیش آوردن اتفاقات متعدد و بی سر و ته ،داستان را طولانی کنند. بعضی از قسمت ها بسیار زننده و...
شخصیت ها و احساسات درهم و برهم...
آخر هم متوجه نشدم چرا باید یکی از شخصیت های مهم داستان ، همزمان ارتباط مادرانه و جنسی با یک نوزاد داشته باشد
به هیچ عنوان پیشنهاد نمیکنم
Sina Iravanian
نثرِ کتاب را خیلی دوست داشتم. به نظرم خیلی قوی و دلنیشن آمد، شاید یکی از قویترین نثرها در رمانهای فارسیای که تا به حال خواندهام (که البته تعدادشان زیاد هم نیست). تقریباً هیچ جای کتاب حوصلهام سر نرفت. چیزی که خواندنِ کتاب را راحتتر هم میکند کوتاه بودن فصلهای آن است. مخلوط شدن قصه با تاریخ، مثل سرگذشتِ میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل، آنرا جذابتر هم میکرد.
جهانبینی نویسنده را بسیار دوست داشتم. این که آدمهایی که کارهای نامعمولی میکنند، آدمهای معمولیای هستند که در شرایط نامعمولی گیر افتادهاند. جبر و بدشانسیای که کلِ زندگی آدمها را رقم میزند. این که ناتمامی دردناکتر از مرگ است.
نویسنده هیچ تعارفی با خواننده ندارد و واقعگراست. هیچ کسی قهرمانِ اخلاق نیست. تنها شاید توزیعِ این همه اتفاقِ بد، که همه واقعی و باورپذیر هستند، میان تنها دونفر و اطرافیانشان کمی باورناپذیر باشد.
Ayda Azimi
برعکس یه سری از دوستان که سعی در کوبیدن کتاب داشتن بدون هیچ درک و توجیه ادبی ای شما نظری در خور و لایق این کتاب براش گذاشتین😍🌹
miss_yalda
خیلی این کتاب رو دوست داشتم، نثر، توصیفات و مخصوصا ترکیب اسطورهها، شخصیتهای تاریخی و ادبی ما با اتفاقات زندگی عادی شخصیتهای داستان، برام خیلی دلچسب بود.
نمونه رو دانلود کردم و از همون گیل گمش، ترجیح دادم نسخه کاغذیش رو بگیرم که فیزیکی داشته باشمش! حتما دنبال بقیه کتابهای خانم عبدی هم خواهم بود.
*****خطر لو رفتن داستان*****
باید از اسمش حدس میزدم که قرار نیست سرنوشت لیان و بقیه معلوم بشه. اما اونقد از این بابت ناراحت نیستم چون واقعا از خوندن کتاب لذت بردم و همونطور که سولماز توی صفحات آخر میگه: برای خود لیان گم شدنش، کامل شدن قصه اش است.
Aliye
این کتاب رو خیلی دوست داشتم
جملات انتزاعی و ادبی زیادی داشت ک نشان از نبوغ نویسندست.
واقعا مشتاق شدم آثار دیگر خانم عبدی رو بخونم.
آدمیزاد چه جغرافیای پهناوری است (:
n re
روز حلزون هم خیلی زیبا بود
تاریکی معلق روز هم تازه خریدم هنوز نخوندم ولی فروشنده کتاب خیلی تعریف میکرد ازش
Mary gholami
جذاب نبود
سینا
داستان جذابی دارد اما جزئیات دانشگاه و خوابگاه پر از اشتباه است انگار نویسنده جزئیات مهمی را از خودش سرهم کرده و زحمتی برای پرسیدن از دانشجوی دانشگاهی که از آن روایت می کند به خود نداده است.
اما خب داستان جذابی است و برای خواننده عام که خودش دانشجوی چنین دانشگاهی نیست به خاطر درک نکردن این جزئیات، می تواند جذاب باشد.
البته داستان به خوبی رنج بچه های کار را نشان می دهد.
آسمان
کاملا موافقم👌
آیه
بعد کسی می دونه مجسمه عبید زاکانی رو جلوی کدوم دانشکده ادبیات نصب کردند؟
آیه
چرا وقتی خوابگاه زندگی نکردند. از خوابگاه می نویسند؟؟
خوابگاه های دانشگاه های تهران انقدر بزرگ و بی در و پیکر هست که انقدر برنامه ریزی برای چه کسی را با چه کسی به چه هدفی هم اتاق کنیم اصلا به مخیله مسوولان خوابگاه هم نمیرسه!
حجم
۲۵۲٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۲۵۳ صفحه
حجم
۲۵۲٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۲۵۳ صفحه
قیمت:
۵۶,۰۰۰
۲۸,۰۰۰۵۰%
تومان