نظرات کاربران درباره کتاب هومان
۳٫۶
(۵)
کمال عبدی
هومان
محمد نصراوی. فانتزی(؟)
هومان که توسط نویسنده برای قشر نوجوان در ژانر فانتزی معرفی شده است، اولین اثر داستانی محمد نصراوی است که در یک دیستوپیای فانتزی و در زمانی نامشخص روایت میشود. پسر جوانی به نام هومان که در معدنهای حاکم جادوگر و ستمپیشهای به نام شدّاد به اجبار کار میکند، به شیوهای کاملا اتفاقی در مسیر فرار از شهرش، نیهیپ، قرار میگیرد و متوجه میشود که از قبل مسیری برای او تعیین شده و او «انتخاب شده است» تا شهر به اصطلاح «گمشده» را بیابد. در نیهیپ، مردم برای سیرشدن شکمشان و زندهماندن کار میکنند؛ هرچند که هرگز اشارهای نمیشود دقیقا چه کار یا کارهایی را باید از صبح تا شب انجام دهند و این وظایف چه کمکی به حاکم شهر و حفظ قدرت او میکند و دیگر کارهای شهر را چه کس یا کسانی انجام میدهند، اما اگر از کار سرپیچی کنند، یا کشته میشوند یا تبدیل به «نسناس»هایی میشوند که نقش گارد ویژه شداد را بازی میکنند. بدین ترتیب، ما در یک پاد آرمانشهر، با حاکمی ستمگر، مردمی منفعل، و حتی محروم از نور و گرمای مطلوب آفتاب قرار داریم که در هیچ کشمکش خاصی با ضدقهرمان داستان نیستند. پس از اتفاقاتی که برای مادرش، حلما، رخ میدهد، هومان در مسیر یافتن درمان برای مادرش، ناخواسته در مسیری بزرگتر و یافتن شهر گمشده قرار میگیرد. شخصیتهای هومان به ندرت شخصیت پردازی شدهاند. تنها روشی که میتوان استخراج کرد روش شخصیتپردازی غیرمستقیم است که در آن کاراکترها را از طریق حرفها و رفتارشان میشناسیم. در رمان محمد نصراوی اما این روش در ابتداییترین سطح ممکن یعنی جدایی بسیار واضح بین خوبی و بدی استفاده میشود که رمان را به شدت در مسئله ژانر، دچار مسأله میکند. شخصیتهای رمان یا سیاه هستند و به «تاریکی» تعلق دارند و یا سفید و به «نور»! تقریبا هیچ کدام از آنها شخصیتپردازی نمیشوند بلکه معیار خواننده برای شناختن آنها باید مخالفت یا همراهی آنها با شداد باشد که همذاتپنداری با آنها را دشوار میکند. نکته غمانگیزتر این که هیچ شخصیت مونثی در میان شخصیتهای قدرتمند سرزمین ارواح، سرزمین متضاد نیهیپ، وجود ندارد در حالی که حتی برای خالی نبودن عریضه و تعادل قدرت میان خوبی و بدی، میشد که ضدقهرمان مقابل دورونسی را در حد معرفی هم که شده ترسیم کرد. به نظرم، در آرمانشهر، مردسالاری دیگر قرار نیست وجود داشته باشد! روشا، شاید تنها شخصیتی است در جای درستی قرار دارد. او شخصیت متضاد هومان است که تا حدی بسیار ابتدایی باعث میشود ضعف شخصیتی و خام بودن هومان را در پیوستن به پیرمرد کتابخوان، متوجه شویم. هومان در مورد ترجیح خوبی به بدی، نور به تاریکی، زیبایی به زشتی و خدا به اهریمن است. اما به جز در داستان آهوی حیاط خانه اهریمن، موردی از سود این ارجحیت به هومان نشان داده نمیشود. از نظر من، این اثر یک شروع شجاعانه برای نوشتن در ژانر یتیم فانتزی در ایران است، اما لزوماً شروع خوبی نیست. مهم این بود که محمد نصراوی پای در این وادی گذاشته و ایدههایی که از مطالعات چندسالهاش در حوزه ادبیات و فلسفه آرمانشهر به ذهنش خطور کرده را در حد بضاعت به صورت یک تمثیل مذهبی (و نه کاملا یک «رمان») به چاپ رسانده است. این اثر تقریبا از هر توصیفی چه برای شخصیتها و چه برای موقعیتها و مکانها چشم پوشی کرده و داستان را به سرعت جلو میبرد. آنچه میخوانید در واقع در حال اتفاق افتادن است و حتی ممکن است از داستان جا بمانید. بنابرین برای نسلی که شاید عادت به دیدن تصویر کردهاند و با نیروی تخیل و تجسم آشنایی اندکی دارند، میتواند کتاب محبوبی باشد. داستانی سرشار از حرکت و جادو و تسهیلاتی که اکثرا از طریق عصا و گوی فراهم میشود.
هانی
چه نقد کامل و جامع و در عین حال خوبی. ممنون
haniyeh
داستان درباره شهریه به اسم نِیهیب که مردی ظالم به نام شدّاد بر اون حکمرانی میکنه. توی این شهر همه باید برای شدّاد کار کرده و به ازای کاری که انجام میدن، غذا دریافت میکنن. کسی از این شهر بیرون نمیره و کسی هم به داخل نمیاد. مردم فقط کار میکنن و به آزادی هم فکر نمیکنن چون از نَسناس ها که نیروهای پلید شدّاد هستن میترسن.
هومان اسم شخصیت اصلی کتابه. اون یه پسر نوجوانه که با مادرش در یک خونه کوچک در همین شهر زندگی و کار میکنه. هومان توی یه معدن(اگر درست یادم باشه) مشغول به کاره و یه روز مریض میشه. نسناس ها آمار همه کسانی که کار میکنن رو دارن و اگر حتی یک روز کسی سر کارش نباشه، متوجه میشن و میرن سراغش و مجازاتش میکنن. مادر هومان که میفهمه مریضی پسرش سخته و فردا به احتمال زیاد نمیتونه بره کار کنه، به دنبال دارو در بازار میفته. یه ساحره بهش دارو رو بهش میده و میگه در ازاش چیزی از تو که برات ارزشمنده رو میگیرم. مادر هومان صداش رو که باهاش در چاه آواز میخونه و اینجوری برای شدّاد کار میکنه رو از دست میده. فردای اون روز به جای هومان، مادرش نمیتونه سر کار بره. نسناس ها متوجه میشن، مادرش رو پیش شدّاد میبرن و شدّاد اونو طلسم میکنه. داستان از اینجا شروع میشه که هومان میخواد مادرش رو نجات بده و به همین دلیل برای اولین بار از شهر بیرون میره و یه ماجراجویی رو آغاز میکنه.
داستان ایده خوبی داشت، ماجراجویی جالبی هم از سر گذروند اما خوب نوشته نشده بود. نقاط ضعف داستان از نظر من این موارده:
- این کتاب کلا ۱۷۰ صفحه هست که از نظر من برای این حجم از اتفاقات کم بود. نتیجه هم این شد که همه چیز سریع اتفاق افتاد و ارتباط گرفتن با شخصیتها، موقعیتها و کلا همه چیز سخت بود. هومان با مادرش توی این داستان روی هم، یه نصف صفحه حرف نزده بود که اون بلا سر مادرش اومد و بعد هومان کل کتاب برای نجاتش سختی کشید. یه کم این رابطه رو باید بیشتر عمیق میکردن. همینطور آرمان و رابطهاش با هومان که خیلی سرسری جمع شد درحالیکه آدم مهمی بود. بقیه قسمتها هم به همین منوال، چه حضورش در دهکده، چه در قلعه پیرمرد و الی آخر.
- توی داستان چند بار به هومان گفته میشه که تو انتخاب شدی تا کار مهمی انجام بدی. خب اینو توی داستانهای زیادی دیدیم و چیز عجیبی نیست. ولی مشکل اینجاست که هومان مثل شخصیتهای اون داستانا برای این انتخاب قابل باور نیست. مثلا هری پاتر در مجموعه هری پاتر یا حتی ارن یگر در مجموعه حمله به تایتان، انتخاب میشن اما اونا شخصیتهای قابل توجهی دارن. تلاش میکنن، شجاع هستن و با ترسشون مقابله میکنن، منفعل نیستن و منتظر کمک بقیه نمیشینن و خودشون دست به کار میشن. اینجا ما هومان رو داریم که از اول تا آخر یه دست و پا چلفتیه که دائم میترسه، با دوستانش بدرفتاری میکنه، به آدمای اشتباه اعتماد میکنه و دائم منتظر امدادای غیبیه و اتفاقا هر کاری هم که انجام میده به کمک همین امدادای غیبیه، از خودش هیچی نداره. من که بعنوان مخاطب قانع نشدم چرا باید هومان انتخاب میشد.
- یه مدل شخصیت ۴ بار در کتاب تکرار میشه که باعث عدم تاثیرگذاریشه. پیرمردی به نام کامیار، پیرمرد کتابخوان، پیرمردی به نام نیکان، پیرمردی که قبل از رسیدن به نور سرخ کوه ظاهر میشه. این همه پیرمرد تو داستان چیکار میکنن آخه؟ یه کم خلاقیت بهترش میکرد.
- یه سری دیالوگا زیادی شعاری و نصیحت گونه بودن. اگه یه نوجوان بودم که قطعا کتاب رو تموم نمیکردم. من همین الانم از کتابا و فیلمایی که یه نصیحتو با یه دیالوگ یه دفعه میندازن تو بغلت بدم میاد، توی نوجوانی که این مسئله حتی چند برابر بدتره. اصولا هم اینجور داستانا تاثیر منفی میذارن و اتفاقا آدم رو زده میکنن. مثلا فیلم باربی که تاثیر منفیش بیشتر بود تا مثبت. بنابراین حتی جنبه آموزشی کتاب هم برای من قابل قبول نبود.
"ایده خوبی که از دست رفت." بنظرم این تعریف خوبیه برای هومان. پیشنهادی نیست.
هانی
هوممم چه نقدهای خوبی روی این کتاب شده، مرسی واقعا
lovely_book
نقطه قوت زیاد داره اینکه وارد فضای ارمانشهر بشیم و در این ژانر بنویسیم خیلی خوبه ولی نقطه ضعف داستان سرعت زیاد شخصیتهای تکراری و شخصیتپردازی ضعیفه
که فکر کنم کتاب باید جلد دوم داشته باشه
حجم
۸۸۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۷۲ صفحه
حجم
۸۸۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۷۲ صفحه
قیمت:
۵۱,۰۰۰
۲۵,۵۰۰۵۰%
تومانصفحه قبل
۱
صفحه بعد