نظرات درباره کتاب مامورهای اعدام و نقد و بررسی خوانندگان | طاقچه
تصویر جلد کتاب مامورهای اعدام

نظرات کاربران درباره کتاب مامورهای اعدام

انتشارات:نشر بیدگل
امتیاز:
۳.۹از ۴۷ رأی
۳٫۹
(۴۷)
penelope
تو خرید این کتاب شک نکنید. نمایشنامه های مارتین مک دونا بی نظیرن. یعنی همیشه شگفت زده م میکنن. آخه کی فکرشو میکنه که برای یه نمایشنامه ی کمدی سمت زندگی یه مامور اعدام بره که فکر میکنه به اندازه ی یه ماموراعدام دیگه آدم نکشته و بهش حسادت میکنه!! واقعا پرکششه. همه ی نمایشنامه هاش پرکششش ن. یه جایی از کتاب, مونی به شرلی میگه تو شوخ طبعی ولی یه جور خاص و هر کسی متوجهش نمیشه.بنظرم این درباره ی خود مک دوناست. نه که خیلی طنز پیچیده ای باشه. ولی داستان هاش آش شلم شوربایی هستن که حد نداره!👌
pockethead
من نسخه چاپیش رو خوندم..کلا مک دونا آدم رو ناامید نمی کنه و آقای رجبی هم از بابت ترجمه خیالمون رو راحت کرده..مرسی طاقچه و البته نشر بیدگل
Omid r kh
. من نمایشنامه‌خوانِ خوبی نیستم. بیشتر برای این‌که ذهن تنبلم یارای برساختن آن‌چه در متن نیست را ندارد، خسته می‌شود و بازیگوش. مدام غر می‌زند که نفهمیدم، یا تصور نکردم، یا یادم رفته چه کسی دارد حرف می‌زند، چهره‌اش چطوری بود؟ اصلا این بارِ لعنتی چه شکلی‌ست؟ تمام تخیلات و گزافه‌گویی‌ها و چسبیدن به متن‌ها و از آن خود کردن‌هایی که یک کارگردان لابد باید برای ساختن اثرش از روی متن به عنوان یک مهارت داشته باشد در من نیست. درعوض دوست‌تر دارم، از متن فاصله بگیرم، صبر کنم برایم همه‌کار بکند، تن‌نازی. مرا به خلوت خودش بکشد، پالتویش را در بیاورد و بگوید: از تو یخچال شیرینی و شربت میاری؟ نشنوم، بروم همان‌طور بنشینم روی کاناپه و خیره شوم به خانه‌اش، بچه‌ی خردسالش را ببینم که از صبح تنها بوده و حالا بی‌هوش تو تخت‌خوابش میانِ خرده بیسکویت‌هایش افتاده، یا مادر پیرش را ببینم که بوی گوه و شاش از چند متری‌اش به مشام می‌رسد و ساکت، با چشم‌های هوشیار و ترسیده خوابیده روی تخت و یک چشمش به روسریِ افتاده روی دسته‌ی صندلی‌اش است و یک چشمش به من که نزدیک‌تر می‌روم. با دنیای عجبایب زندگی شخصی‌اش که خوب آشنا شدم، از دستشویی بیاید بیرون، دست‌هایش را خشک کند، دستم را بگیرد و ببرد تو اتاق خواب، توضیحکی هم بدهد راجع‌به آن‌چه از زندگی شخصی‌اش کشف کرده‌ام: بابام دو سال پیش جلوش تصادف کرد مرد، از اون روز لال شده. بعد در را ببندد، پرده‌های نارنجی اتاق خواب را بکشد، نور نارنجی شهوتی بپاشد روی تخت، برگردد هولم دهد و بیفتم روی تخت، بعد دستم را بگذارم زیر سرم تا بالا بیاید و ببینم قرار است دیگر چه بشود و او بخندد و دست به دگمه شود. این برای من عشق بازی با داستان است، عشق‌بازی‌ای که در نمایشنامه‌خوانی جای خودش را به یک کاسبکاری سرد می‌دهد، نمی‌توانی زیاد فاصله بگیری و فقط همان چیزی را بخوانی که متن در اختیارت می‌گذارد، مجبوری جلوتر بروی، درگیر شوی، چندین و چند مغازه را بالا و پایین کنی، شک کنی، سوال کنی. نمایشنامه دستت را نمی‌گیرد تا به خانه‌اش بکشاندت، در عوض، سوار ماشینش می‌شود و می‌گوید دنبالم بیایید. همین که درِ خانه را باز می‌کند، فقط به اندازه‌ی یک سرک کشیدن اجازه داری خانه‌ی بدون اسباب اساسیه‌ی سفید و خالی را نگاه کنی و بعد بشنوی که می‌گوید: دوتا خواب داره، حموم دستشوییشم که اینه، دیگه ظاهر و باطن اگه پسندتون شد که بریم محضر بنویسیم. کمی من و من کنی و بگویی: بد نیست. حالا دیگه چی دارید؟ مارتین مک‌دونا شاید تنها جایی باشد که دنیای بی‌روح نمایشنامه (برای من و با حساب این‌که من کلا آثار کم‌تر از ۲۰ نمایشنامه‌نویس را خوانده‌ام) به داستان نزدیک‌ می‌شود. و اوجش هم مرد بالشی‌ست، در مأمورهای اعدام ولی، ابتدا جا خوردم که: ای بابا، واقعاً این را مک‌دونا نوشته؟ این حتی از قطع دست در اسپوکن هم وامانده‌تر و بی‌جان‌تر بود که. غم و افسوسم که تمام شد، نشستم به آقای مک‌دونا گفتم: مسخره‌مان کرده‌ای؟ دیالوگی که کاتوریان کاتوریان کاتوریان در اولین صحنه‌ی مرد بالشی با تمام وجود می‌گوید و درخشان‌ترین نقطه‌ی تمام دنیای داستانی تو را می‌سازد را یادت رفته؟ داری نظریه صادر می‌کنی؟ اُرد می‌دهی؟ منتقدی؟ معترضی؟ پس آن پوچی مجرد انسانی فارغ از همه‌ی مشکلات دیگرش کو؟ چه‌ات شده مرد؟ و همان‌طور نشستم به مرور کردن وقایع نمایشنامه از ابتدا تا آخر. همان‌طور که مرور می‌کردم همه‌ی زورم را می‌زدم تا بر ضد خودم بایستم، بگویم داری زر زیادی می‌زنی، نفهمی و اصلا دانش و صلاحیتش را نداری تا نظر بدهی، الکی نیست که. وا؛ خدا به دور، مارتین مک‌دوناست‌هااااااا!!! می‌دانم آمده‌اید تا برای‌تان راجع به نمایشنامه‌ی مأمورهای اعدام بنویسم، ولی شرمنده، من دوستش نداشتم، و برای همین فقط بیان رسیدنم به این نقطه برایم ارزش گفتن دارد، نه نمایشنامه، که البته هنوز هم دوست داشتنی‌ست، اما اگر نام مک‌دونا روی آن نوشته نشده بود. بعد از مرور کردن، فهمیدم آقای مک‌دونا، بدترین بلایی را سر من آورده که ممکن است سر یک خواننده بیاید، شیفته‌ام کرده و نمی‌گذارد باور کنم او هم گاهی، اعجابش را کنار می‌گذارد، از فرمول تثبیت شده‌اش فراتر می‌رود، تجربه می‌کند و ممکن است شکست بخورد و اشتباه کند. حالا چرا اشتباه کرده؟ چرا شکست خورده؟ چرا دوستش ندارم؟ چون چیزهایی را جاهایی ارائه می‌دهد که ذهن تنبل من، با ذهنیتی که از ساختار اصلی کارهای مک‌دونا دارد نمی‌تواند با آن‌ها کنار بیاید. مثلاً: در اکثریت کارهای مک‌دونا شخصیت‌هایی پدید می‌آید که جز در جهان داستانی آن نمایشنامه بی‌معنا و باورناپذیرند، اوج این قضیه باز در همان مرد بالشی‌ست، قصه‌ای آن‌قدر خاص و منحصر به فرد که شخصیت‌هایش هم بسیار بسیار یگانه و غیرقابل‌باورند، اما مک‌دونا جهانی را پدید می‌آورد که ما این شخصیت‌ها را به عنوان جزئی از آن می‌پذیریم، نه چون مکان یا اتفاقات این داستان پتانسیل روایت داستان این شخصیت‌های یگانه را دارد، قضیه مربوط به لحن اثر است، لحنی که ما را مجاب می‌کند این جهان داستانی را بپذیریم و باورش کنیم، جهانی کمی تیره و تار، خشونت‌بار، پلیس‌ها و دولتی فاسد و خودمختار، و خانواده و آدم‌هایی که قدری عجیب‌اند و شوخی‌هایی که کمی از جدیت این فضا می‌کاهد تا ما راحت‌تر مسائل خشونت‌بار و وحشتناک داستان را بپذیریم و روایت را نه به عنوان یک درام جنایی پلیسی که به عنوان یک تراژدی بزرگ بپذیریم. این اتفاق در غرب غم‌زده هم رخ می‌دهد و همچنین در ستوان آینیشمور. اما مثلا قطع دست در اسپوکن را نگاه کنید، همه‌ی این آدم‌ها به کارهایی که بسیار عبث‌اند ارزش دوچندانی می‌دهند و آن را خیلی جدی می‌گیرند، کارمایکل کمی باورناپذیر جلوه می‌کند، چرا او آن‌قدر احمق است؟ حماقتی که به اندازه‌ی کمی با لحن نمایشنامه تعدیل می‌شود تا ما باور کنیم مه در آن جهان داستانی یگانه‌ای که ما از نمایشنامه نمیشناسیم ممکن است این اتفاقات و این آدم‌ها به وقوع بپیوندند. حالا این باورناپذیری در در مأمورهای اعدام بیشتر و بیشتر شده، چرا این آدم‌ها این‌قدر نمایشی‌اند، چرا این شخصیت‌ها این‌قدر پوشالی و مقوایی‌اند. این اتفاق در دیگر نمایشنامه‌های مک‌دونا هم رخ می‌دهد، فقط یک لحظه به ستوان آینیشمور فکر کنید، ولی ما با آن شخصیت‌ها کیف می‌کنیم و به‌شان می‌خندیم و نزدیک می‌شویم و از حرکت بعدی‌شان می‌ترسیم، ولی این‌جا، در مأمورهای اعدام فقط می‌پرسیم: چرا؟ واقعاً چرا شخصیت این کار را کرد؟ دلیلش چه بود؟ چرا بقیه هیچ‌چیز نمی‌گویند؟ می‌دانیم که مک‌دونا می‌خواهد با این آدم‌ها ما را به نشانه‌های معناشناسانه‌ای از جهان بیرون برساند، ولی ما را از باور کردن آن محروم می‌کند، مک‌دونا نمی‌گذارد ما باور کنیم این آدم‌ها و واقعه‌ها و رفتار و افکارشان واقعی‌اند، و جهان داستانی نمایشنامه هم هیچ لحنی تولید نمی‌کند تا ما را برای رسیدن به این امر یاری دهد. پس چرا باید با همه‌ی این تفکرات منفی، هنوز طرفدار مک‌دونا بمانم و دوستش بدارم و دنبال دلیلی باشم تا نظرم برگردد؟
adelnia60
عالی بود این نوشتت .یه متن مک دوناییه رفیق.👌🏼
Omid r kh
چرا
S
شگفتا😵
Dentist
یه نمایشنامه ی دیگه از مک دونا با همون سبک خاص خودش و خشونتی که در اون دیده میشه.. مثل همیشه خاص و متفاوته.
Chia.V
خشونت و هنر مارتین مک دونا ترکیب لذت‌بخشی است.
امیررضا
نمایشنامه خوبی بود اما عالی نه و به عنوان اولین اثری که از مک دونا خوندم بدک نبود و حتما میرم سراغ کار های بعدیش و یه شانس دیگه هم بهش میدم. شروع کتاب خیلی خوب بود و تا چند صفحه همینطور داشت عالی پیش میرفت ولی بعد آروم آروم از جذابیتش کم شد. ولی هرطور بود تونست منو تا آخر نگه داره و آخرا هم خیلی خوب بود و کشش و هیجان مناسبی داشت، اما اونجور نبود که بخوام بگم خیلی از خوندنش لذت بردم. نه.ولی به قدری اون اوایل کتاب تونست بخندونتم و همینطور کشش خوبی که داشت باعث شد تا تهش برم به هر حال ارزش یه بار خوندن رو داشت.اما فقط یه بار. ترجمه هم خیلی خوب بود
Aidin Nikoo
ترکیب حرفه ای از طنز و خشونت. دوس دارم ^_^
حسین
این عالیه
حَنا
نمایشنامه های مک دونا اکثرا خوبند و این یکی هم از این قاعده مستثنی نبود. داستان خوبی داشت و رویه داستان جذاب بود.
Mahi
به نظرم باید تمام نمایش‌نامه‌های مارتین مک‌دونا رو خوند. نگاهش به زندگی واقعاً جالبه و آدم رو وادار به فکر کردن می‌کنه.
AZ
این نمایشنامه از نظر لحن بیان کمی متفاوت بوده و خشونت زیادی را در همه صحنه ها به نمایش میگذارد. چیزی که در نمایشنامه های قبلی سایر نویسندگان خیلی کمتر دیده می‌شد. اما موضوع ان همانطور که از اسمش معلوم است کمی عجیب است زیرا که درباره انسانهایی نوشته شده است که بدون کمترین ناراحتی اعدام می‌کنند و با افتخار از شغلشون یاد می‌کنند. جالبتر اینکه برسر اینکه چه کسی بیشتر اعدام کرده است به بحث می‌پردازند تا حدی که گاهی به بگومگو می‌کشد! در کل این نمایشنامه دیدی متفاوت به خواننده القا میکند. بدون شک خواندن آن خالی از لطف نیست
ali fattahi
یک نمایشنامه عالی درباره خشونت وخشونت ورزی و اشتباه در قضاوت وقضاوت زودهنگام با دیالوگ‌های عالی کوتاه که خواندن آن بردوستداران نمایشنامه و حتی رمانخوانان واجب است.
msms
خشونت جز لاینفک نمایشنامه های مک دوناست، ولی حجم خشونت این اثر به نسبت نمایشنامه مرد بالشی کمتر بود. برای پی بردن به نبوغ مک دونا، نمایشنامه مرد بالشی گزینه به نسبت بهتریه.
p.goldaste
لطفا کتاب مرد بالشتی مکدوناف هم توی برنامه قرار بدید ممنون
موش سر آشپز
خیلی ضعیف تر از سایر کارهای مک دانا.
mrb
خوب نبود واقعاً . خیلی طولانی و حوصله سر بر بود . نه کمدی خاصی داشت نه ویژگی خاصی
محسن هاشمی
یه کتاب عالی شخصیت‌ها خیلی خوب دراومدن گفتگوها واقعا سرگرم‌ کننده است و از خوندنشون خسته نمیشید گویا دارید فیلم می‌بینید حتما بخونید
سیدطه
یازدهمین کتاب که از بینهایت خواندم ~ . این اولین تجربه‌ی من در خواندن کامل یک نمایشنامه بود! و باید بگویم که خوشحالم اولین تجربه ام با این کتاب بوده. طنز ملایمی در سراسر کتاب در جریان است که شاید همه کس در همه جا متوجه آن نشوند اما به شدت به داستان و سیر آن کمک کرده است. فکر میکنم پایانش می‌توانست از این هم جالب تر باشد اما خب باز هم من به جهت اینکه پی گفتار مترجم در آخر کتاب و بعد از پایان نمایشنامه آمده است، فکر می‌کردم این پایانش نیست و هنوز ادامه دارد گرچه فکر میکنم پایان خوبی هم برای یک نمایشنامه بود. درباره‌ی ترجمه باید بگویم که مدام و مدام از کلمه "نکبتی" در سراسر متن استفاده شده که دیگر از جایی به بعد خسته کننده میشود و گاهی هم روانی متن را میگیرد. میشود حدس زد که واژه معادلش چه بوده که اینطور ترجمه شده اما خب میشد در موقعیت ها و عبارات مخالف بهتر آن را به کار برد و آن را ترجمه کرد فکر میکنم. . دیگر همین. بازهم از این نویسنده نمایشنامه خواهم خواند.
Aidin Nikoo
عااالی
M.M. SAFI
👌🏻

حجم

۱۰۰٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۴۴ صفحه

حجم

۱۰۰٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۴۴ صفحه

قیمت:
۱۲۰,۰۰۰
۸۴,۰۰۰
۳۰%
تومان
صفحه قبل
۱
۲صفحه بعد