نظرات درباره کتاب و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می شود و نقد و بررسی خوانندگان | طاقچه
تصویر جلد کتاب و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می شود

نظرات کاربران درباره کتاب و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می شود

نویسنده:فردریک بکمن
انتشارات:نشر نون
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۳از ۹۲ رأی
۴٫۳
(۹۲)
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
کتاب “و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می شود”، رمانی ساده و بسیار کم‌حجم است که فقط متشکل از 60 صفحه است. کتابی خوشخوان و به دور از پیچیدگی که تقسیم‌بندی خاصی نداشته و مسیر جذاب و کوتاه خوانش آن، مخاطب را پیوسته تا انتهای روایت همراهی می‌نماید. این اثر کوتاه و مختصر فردریک بکمن، داستانی تکان‌ دهنده، تامل برانگیز و احساسی است که مملو از توصیفات و تصویرپردازی‌های تحسین برانگیز، بی‌مانند و زیبا است که در عین سادگی، ذهن مخاطب را به ژرفای تامل و تفکر راهی می‌کند…داستان کتاب و هر روز صبح راه خانه طولانی‌تر و طولانی‌تر می‌شود دربارۀ پدربزرگی دوست‌داشتنی و بسیار مهربان است که دچار بیماری آلزایمر شده است. پدربزرگی که خاطرات سال‌ها زندگی عاشقانه و پر فراز و نشیبش به مرور در حال ناپدید شدن است اما آنچه او را به مقاومت و ادامۀ زندگی اش واداشته است، خاطرات غالباً کمرنگ اما شیرینی است که با عزیزان خود و علی الخصوص نوۀ عزیزش در ذهن دارد. پدربزرگ و نوه ای که با شخصیت‌های منحصر به فرد و بی اندازه دوست‌داشتنی خود خواندن این رمان کوتاه را به تجربه ای دلچسب مبدل می سازند. داستان در ابتدا به گونه ای آغاز می گردد که ممکن است برای خواننده اندکی غیرمنتظره و تعجب برانگیز بنماید چرا که چکیده ای از فعل و انفعالات و افکار ذهن پدربزرگ است… پدربزرگی که با محو شدن خاطرات و تصاویر ناب به جامانده از زندگی چندین و چند ساله اش دست و پنجه نرم می کند، پدربزرگی که می داند به زودی تمام خاطراتش را، تلخی‌ها و شیرینی‌های زندگانی اش را به فراموشی خواهد سپرد، پدربزرگی که خود تا حدودی با این موضوع کنار آمده است اما گفتن و فهماندن این حقیقت تلخ به نوه اش گویی برای او دشوار و چه بسا ناممکن به نظر می رسد… از آنجایی که اساسا کتاب برخوردار از داستان کم حجم و کوتاهی است، نمی توان بیش از این به ماجرای کتاب و اتفاقات آن پرداخت و دامن زد اما شاید خیلی کوتاه و خلاصه وار بتوان گفت که داستان این کتاب در واقع روایت رابطه ای عاشقانه و به معنای واقعی کلمه سرشار از مهر و محبت پدربزرگ و نوه و صد البته پدر و پسر است؛ پیوندی آکنده از مهر با چاشنی ترس و واهمه، ترس از دست دادن و جدایی. روایتی از دوران باهم بودنی که همه شخصیت‌ها می دانند که به زودی به اتمام خواهد رسید و دیگر تکرار نخواهد شد. تجربۀ همزمان عشق و ترس….این اثر کوتاه و مختصر فردریک بکمن، داستانی تکان‌ دهنده، تامل برانگیز و احساسی است که مملو از توصیفات و تصویرپردازی‌های تحسین برانگیز، بی‌مانند و زیبا است که در عین سادگی، ذهن مخاطب را به ژرفای تامل و تفکر راهی می‌کند… در نهایت می‌توان گفت که اگر به دنبال یک رمان مختصر و ارزشمند با لحنی گیرا و صمیمی هستید، قطع به یقین کتاب ” و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می شود” انتخاب مناسبی خواهد بود.
smile
اگر در اطرافیان شما هم کسی آلزایمر داره حتما این کتاب رو بخونید. خیلی در درک کردن آدم ها بهتون کمک میکنه و شخصیت ها خیلی نرم احساس میشن
vafa
من چه باید بگم وقتی عنوان، تمامِ ادبیاتِ این کتاب رو جلوه میده؟! در مورد گم کردن خاطرات... دور شدن راه خانه... ریاضی و "جای یک ذهن بزرگ که روی زمین نیست." خیلی زیبایی. دوستت دارم.🫂♥️ [ششمین، و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می‌شود]
Dayan
از صفحه‌ی ده به بعد تمام مدتی که این کتاب شصت صفحه‌‌ای رو می‌خوندم بغض داشتم. داستان روایتی‌ست از عشق، یک خداحافظی، یک پیرمرد، یک پسر، یک نوه، و بیماری آلزایمر. پر از توصیفات شیرین، جملات پرمفهوم، و تصویرپردازی‌های زیباست. به‌نظرم یکی از بهترین کارهای آقای بکمن محسوب میشه‌.
آلْف
وقتی کتابی از بکمن میخونم، یاد شعار کافه فرانسه میوفتم: «سمفونی تلخ و شیرین» ممنون از نشر نون و مترجم های کاربلد اون.
Marsi
عالی بود کتاب واقعا خوبی بود حتما پیشنهاد میکنم
Mono
فکر نمی‌کنم نیازی به گفتن چیزی بیشتر از معرفی خود آقای بکمن باشه که اول کتاب اومده. تأثیرگذار بود؛ غمگین اما زیبا، تلخ اما شیرین؛ با همون توصیفات فردریک بکمنی که توی «مردی به نام اوه» هم شاهدش بودیم (متأسفانه هنوز بقیه‌ی کتاب‌هاش رو نخوندم). ترجمه هم خوبه و باید از خانم رعایی تشکر کنم که با بولد کردن واژه‌ها تغییر فضای داستان رو نشون داده. حتما بخونیدش. (33)
دختر آفتاب
و هرروز راه خونه سخت تر و دورتر میشه، برای بابابزرگ... ته اون چشما_حتی وقتی میخنده_ غمه و تسلیم... وقتی با اون چشمها نگاهت میکنه و تلاش میکنه اسمت رو به خاطر بیاره و تنهااسمی که به خاطرش میاد هنوز اسم مامان‌بزرگه و اون دیگه نیست که بهش جواب بده... و تو میفهمی میدون ذهنش کوچیکتر شده :( خوندن این کتاب باعث شد بیشتر درکش کنم... و درک کنم که چقدر توضیحش سخته... این کتاب، یه دید عمیقه، یه دیدگاه ساده و عمیق و باشکوه به زندگی...
MhmD
و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر میشود/بکمن همیشگی! پیری،مرگ و زندگی! تکرار چندباره ی دنیای فردریک بکمن این بار در داستانی کوتاه. با وجود کوتاه بودن قصه ی "هر روز صبح.." جهان بینی خاص بکمن و همینطور سبک نویسندگی او به وضوح قابل تشخیصه.اگه جلد کتاب کنده شده باشه بعد از چند صفحه میتونین تشخیص بدین که نویسنده ی کتاب کیه.داستانی که هم شما رو میخندونه و هم ناراحتتون میکنه(من حتی گریم گرفت :)) ) خوندن توصیف ها و تشبیه های غیرمتعارف بکمن همیشه جذابه مثل وقتی که قطرات خون رو به شیرجه ی بچه ها از روی اسکله تشبیه میکنه و همینطور اسم کتاب،دور شدن راه فضا تا خونه :) باید تا وسط های داستان بری که متوجه شی فضای عجیب و غریب توصیف شده توی داستان تشبیه افکار و خاطرات آدم به میدانیه ک حالا به قول پدربزرگ داره هر روز آب میره. پیرمردی که دچار آلزایمر شده به سختی در ذهنش تلاش میکنه که خاطرات و افراد مهم زندگیش رو دیرتر از بقیه از یاد ببره،جنگ ذهنی فرد دچار فراموشی رو به شیوه ی خاص خودش توصیف میکنه،فضای نامتعارف ذهن که همه چیز اونجا جمع شده علارغم این که هیچ وجه ی اشتراکی ندارند،کلید های شماره گذاری شده ی پراکنده،آدم هایی با چهره های نامشخص.نسخه ای که من توی فیدیبو خوندم بین خط های داستانی مختلف هیچ تفکیکی وجود نداشت نمیدونم نسخه ی اصلی چطوریه ولی جالب بود برام چون به سبک داستان میخورد،تا اواسط داستان سخت بود تفکیک خطوط داستانی مختلف مثل پیرمرد قصه که حالا تفکیک خاطرات و حافظش سخت شده؛ همانطور که در پایان داستان میکوشه این پیام را به خواننده برسونه که "کائنات بزرگتر از آن است که با آن بجنگی،اما برای همراهی کردن یک عمر زندگی را در اختیار داری".
حَنا
داستان این کتاب درباره پدربزرگی هستش که در آستانه ابتلا به آلزایمر قرار گرفته و کم‌کم داره خاطراتش رو فراموش می‌کنه و تنها حلقه ارتباطی این پدربزرگ با دنیای واقعی خاطراتی هستش که با نوه‌اش داره. بیشتر داستان از دیدگاه پدربزرگ و از درون ذهنش روایت میشه که زاویه دید جالبیه. سبک این کتاب ساده‌ست و حجمش کمه ولی مثل بقیه آثار بکمن پر از دیالوگ‌های خاص و زیباست.
خوره کتاب
عاشق کتابای فردریک بکمنم 🥲🥲🥹
khazar
خیلی قشنگ و ناز بود. پیرمردی که فراموشی گرفته و داره رنج می‌بره ازش. مکالمات بامزه‌ش با نوه‌ش و همسرش که عاشقشه و فوت شده. عاشقانه‌ی قشنگی بود. _بیست‌وچهار
friend moon :)
کتاب در مورد گفت و گو های پدربزرگ و نوه اش هست که حین این گفت و گو ها به گذشته و حال سفر می کند. اگر می خواهید کتابی بخوانید که در هر صفحه اش لذت را در وجودتون حس کنید پیشنهاد می کنم حتما این کتاب رو بخونید.
S.b
🌹داستان راجب یه بابابزرگیه که کم کم داره فراموشی میگیره و نوش در تمام این لحظات پیششه🌹
Mersana
معرفی کتاب از زبان خود نویسنده: این رمان داستانی است درباره خاطره ها و گم شدنشان. یک نامه عاشقانه است و در عین حال خداحافظی آهسته یک پدربزرگ با نوه اش و یک پدر با پسرش.... این داستان درباره ترس است و درباره عشق و اینکه چطور این دو اغلب دست در دست هم پیش می روند و درنهایت درباره زمان است، وقتی که هنوز مالک آن هستیم...
1984
ی داستان کوتاه قشنگ. ۱۰۰ صفحه اس.
𝑱𝒂𝒅𝒐𝒐𝒈𝒂𝒓𝒆 𝒌𝒆𝒕𝒂𝒃📖
یک نوه و پدر بزرگ با حرفای قشنگ و دلنشین، حرف هایی که می زنن واقعا قشنگه🌹به نظر من کسی این کتاب رو بیشتر درک میکنه که درگیر آلزایمر بوده یا کسی از یک بیمار آلزایمر دار مراقبت می کنه. کاشکی همه نوه و پدربزرگا همین جوری باشن😊
نگین
«خیلی دردناکه که دلتنگِ کسی بشی که هنوز اینجاست.» نمی‌تونم بخوابم. بیرون اتاق صدای بارش باران به گوش می‌رسه و هرازگاهی نور یک رعد دیوارها رو روشن می‌کنه. فکرها حرکت می‌کنن. جلو، جلو، و جلوتر. یک شب بدون خواب دیگه. شاید چیزی در بین قطره‌های ریز که به سرعت با زمین خیس برخورد می‌کنن بود که من رو وادار کرد به فکر کتاب خوندن بیفتم. نمی‌دونم. شاید ترس آینده. احتمالاً می‌ترسیدم که این لحظه‌ها رو از دست بدم و چیزی نیست که بگه همین حالا هم چنین اتفاقی نیفتاده. این شد که ساعت پنج صبح یک روز یا شب بارونی به یاد مادربزرگ افتادم. مادربزرگی که من رو با خودش به پارک می‌برد، برای من دمپایی‌های صورتی‌رنگ می‌خرید و یک قابلمه‌ی کوچیک رو برای آشپزی من کنار گذاشته بود. مادربزرگی که در یک شب سرد زمستانی با آرامش برای گلودرد من فرنی داغ درست کرد و در حالی که می‌خندید گفت که می‌تونه تمام کلمات دنیا رو با دارچین روی سطح فرنی سفید بنویسه. ای کاش می‌تونستم باری دیگه در آغوشش پنهان بشم. سال‌ها زنده بود، اما من خیلی زود از دستش دادم؛ خیلی پیش از روزی که قلبش من رو ترک کرد. به روزهایی فکر می‌کنم که همراه با پیرزن‌ها در زیر مجسمه‌ی طوطی‌های سبزرنگ در بین چمن‌های پارک قدیمی همیشگی می‌نشستیم. سال‌های آخر چیزی درموردش به یاد نمی‌آورد. اما تمام اون لحظات واقعی بودن. مطمئنم که تموم اون‌ها رو تا عمق وجود احساس کردم و هنوز هم دلم می‌خواد زیر پشتی‌های خونه‌ی مادربزرگ خونه درست کنم؛ خیلی دیر فهمیدم که سقف هیچ خونه‌ای محکم‌تر از روسری‌های مادربزرگ نیست. آهسته، آرام و بی‌صدا. درست مثل پدربزرگ نوآ. همه چیز از روزی شروع شد که بارها یک خاطره‌ی قدیمی به زبان آورده شد و بعد از اون، وحشت. سال‌ها به آهستگی سپری شدند، و مادربزرگ، با وجود این‌که آخرین باری که چشمان درخشانت رو دیدم چیزی از اسم من به یاد نداشتی، برای من بارها زنده‌تر از خودم و زنده‌تر از دنیا هستی. آرزو نمی‌کنم که به گذشته برگردم. از پشت شیشه به تو و به خود کوچیکم نگاه می‌کنم که به آرامی از کوچه‌ها گذر می‌کنیم و توی راه درمورد چیزهایی حرف می‌زنیم که به اندازه‌ی طلوع خورشید درخشان و زیبا هستن. باز هم احساساتم بعد از خوندن کتاب‌های آقای بکمن جاری شدن، اما فکر می‌کنم این آبشار به مرور تمام این خاطره‌ها می‌ارزه. فکر می‌کنم این بی‌خوابی رو دوست دارم، مثل تموم صبح‌هایی که در کنار مادربزرگ بیدار می‌شدم. داستان کوتاه و زیبایی بود، مثل یک آغوش سرد در زیر باران...
majedeh
این کتاب درباره پیرمردی هست که دچار آلزایمر شده و حافظه اش درحال پاک شدنه . طراحی جلد کتاب خیلی زیبا بود و دوستش داشتم ؛ اما داستان کسالت باری داشت و من رو جذب نکرد . 😕
MANSOUR 1239
نمیتونم احساسی که در مدت خوندن این رمان شاهکار داشتم رو نگم. من رو وادار کرد که اشک بریزم و سکوت طولانی مدتی بکنم.🌷 احساسی از آرامش، دلتنگی و زیبایی این داستان همانطور که نویسندگان دیگر در مورد رمان های فردریک بکمن گفتن. زمانی از تنهایی و غروب دل انگیز خورشید تا پیرمردی با نوه اش نشسته در نیمکت. من همیشه احساس خوبی پیدا میکنم از اینکه دل نوشته هام رو در کاغذی بنویسم چه در قالب شعر یا . و هیچوقت از چیزی که تظاهر میکنم و مثلش نیستم لذت نمی‌برم من نمیتونستم اشک نریزم چون وقتی خودم تنهام چرا باید انکار کنم . نمیتونم خودم خودمو فریب بدم . مغروق در رمانی ژرف احساسات 👌. در مورد پیرمردیست که با نوه اش "نوا" حرف میزند گاهی می‌خندند و گاهی سکوت . پیرمرد خود با پسرش "تد" و با همسرش در ذهن خود زندگی‌شان را بازگو می‌کند. خاطرات کوچک و بزرگ زندگی کمرنگ می‌شود. انسان ها فراموش می‌شوند و راه خانه هر روز دور تر میشود. فراموشی نوه اش و همسری که حالا در زیر خاک خوابیده است و خود در بیمارستان به سر می‌برد. آخرین لحظات زندگی . آنکه پیر بود و زمانی نوزاد چه کلماتی همچو گوهر که بین پدربزرگ و نوه اش رد و بدل میشه. من در دنیای تخیلاتم لحظه هایی رو ساختم و در اون زندگی میکنم دنیایی بدون هیچ انسانی و قدم های پیاده جوان در شب های درخشان و بادی ملایم که بر صورت می‌وزد و خیلی زیاد که فضایی احساسی رو رقم می‌زنه هر انسانی رویایی داره و در اون زندگی میکنه. اول کتاب شاید کمی عجیب و مبهم باشه اما در ادامه خواننده رو متوجه قضیه میکنه. رمانی بسیار لذت بخش و احساسی بود❤👌🙂

حجم

۶۹٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۶۴ صفحه

حجم

۶۹٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۶۴ صفحه

قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰
۷۰%
تومان
صفحه قبل
۱
۲۳صفحه بعد