بریده‌هایی از کتاب چگونه دو میلیون دلار در بازار بورس به دست آوردم

دریافتم که اگر برخی تغییرات بنیادین در فعالیت یک شرکت برای بهبود وضعیت آن رخ بدهد، خیلی زود این تغییر خود را در افزایش قیمت و حجم سهام آن شرکت نشان می‌دهد، چون بسیاری افراد برای خرید آن هجوم می‌برند. اگر من می‌توانستم چشمانم را طوری آزموده کنم که این تغییراتِ رو به بالا را در مراحل اولیه‌اش تشخیص دهد، مانند مورد ام‌اندام وود ورکینگ، می‌توانستم بدون این‌که دلیل افزایش سهام را بدانم در آن مشارکت داشته باشم.

از خود پرسیدم بررسی گزارش‌های شرکت، مطالعهٔ چشم‌انداز صنعت، رتبه‌بندی‌ها و نسبت قیمت به سود سالیانه چه ارزشی داشت؟ سهامی که من را از فاجعه نجات داد، سهامی بود که در موردش هیچ نمی‌دانستم. آن را تنها به این خاطر انتخاب کرده بودم که رشدی صعودی داشت. آیا این پاسخی بود که دنبالش بودم؟ می‌توانست این طور باشد.

در بیست و ششم سپتامبر سهام جونز اند لالین شروع به کاهش یافتن کرد. برایم باورکردنی نبود. این چگونه ممکن بود؟ این بریلاند جدید بود و قرار بود من را ثروتمند کند. این قمار نبود؛ فعالیتی مستقل بر اساس آمار و ارقام خطاناپذیر بود. اما به هر حال این سهم به کاهش ادامه داد. نزول آن را می‌دیدم اما از مواجهه با واقعیت امتناع می‌کردم. فلج شده بودم

تصمیم داشتم محتاطانه وارد بازی شوم، از این‌رو سهامی که باید می‌خریدم را در سطح «A» ارزیابی کردم که باید سود بالایی داشته باشد. اما با دریافت موضوعی شگفت‌زده شدم. همان‌طور که وارد عمل می‌شدم دریافتم که رتبه‌بندی «A» به شدت نادر است و تقریباً همیشه برای سهم‌های ممتاز در نظر گرفته می‌شود. آن‌ها به لحاظ قیمت نسبتاً ثابت بودند و به ندرت افزایشی چشمگیر داشتند. جای تردیدی نبود که آن‌ها برای من مناسب نبودند.

با این وجود بارها با مشکل مشابهی روبه‌رو شدم. هنگامی که روی کاغذ همه چیز بی‌عیب و نقص بود، وقتی ترازنامه‌ها درست و عالی به نظر می‌رسید و چشم‌انداز روشن بود، بازار سهام هرگز آن‌گونه که انتظار می‌رفت پیش نمی‌رفت.

این شیوه‌ای برای من بود که مطلع شوم افراد درون سازمان‌ها چه کار می‌کنند. تنها کاری که باید می‌کردم این بود که از آن‌ها پیروی کنم؛ اگر می‌خریدند من هم بخرم و اگر می‌فروختند من هم بفروشم. این رویکرد را به کار گرفتم اما جواب نداد. همیشه هنگامی که از معاملات آن‌ها با خبر می‌شدم خیلی دیر شده بود. به علاوه همیشه متوجه می‌شدم که آن‌ها هم انسان هستند و مثل دیگر سرمایه‌گذارها بیش از حد دیر می‌خرند و زود می‌فروشند. یک کشف دیگر هم کردم؛ آن‌ها شاید در مورد شرکت خود همه چیز را می‌دانستند اما چیزی از نگرش بازاری که در آن سهامشان فروخته می‌شد نمی‌دانستند.

کتاب‌ها جمع‌آوری می‌کردم. هرگاه تبلیغی از یک سرویس مالی جدید می‌دیدم، بی‌درنگ یک دلار را پرداخت می‌کردم. وقتی بروشورها به دستم می‌رسید، در کمال شگفتی درمی‌یافتم که آن‌ها اغلب با هم متناقضند. معمولاً سهمی که یک سرویس خریداری آن را توصیه کرده بود، سرویس دیگر توصیه به فروش آن داشت. همچنین دریافتم که توصیه‌ها تقریباً همیشه غیرمتعهدانه هستند.

سال‌ها گذشت تا دریابم که وقتی این راهنمایی‌های مالی به معامله‌گر کوچک توصیه می‌کند سهامی بخرد، حرفه‌ای‌هایی که مدت‌ها پیش از این، آن سهام را خریداری کرده‌اند در حال فروش آن هستند.

به من ثابت شده بود که گوش دادن به توصیه‌های سرپیشخدمت‌ها و مشتری‌های کلوپ شبانه اشتباه است. آن‌ها نیز مثل من آماتور بودند و اگرچه با اعتماد به نفس به دیگران توصیه می‌کردند اما ذره‌ای بیشتر از من اطلاعات نداشتند

یک روز پس از این‌که ۷ ماه به این منوال خرید و فروش می‌کردم، تصمیم گرفتم سراغ کتاب‌هایم بروم. وقتی ارزش سهم‌های بد را محاسبه می‌کردم دریافتم که حدود ۳۰۰۰ دلار از دست داده‌ام. آن زمان بود که مظنون شدم مشکلی در مورد شیوهٔ پول در آوردنم وجود دارد. صدایی در پس ذهنم نجوا کرد که «در حقیقت اصلاً نمی‌دانم چه کار می‌کنم

آقای دارواس هنوز یک رقصنده است چون این حرفهٔ اصلی اوست؛ و او همچنان سرمایه‌گذاری می‌کند چون از این کار لذت می‌برد و هنوز از آن کسب درآمد می‌کند. همه چیز در مورد او غیرمتعارف است. او هیچ دفتر کاری یا حتی یک میز برای معاملات مالی‌اش ندارد.

(«من فقط پس از خرید سهام‌ها نرخ مانع ضرر را همواره با فاصله‌ای معقول پشت آن‌ها تعیین می‌کنم