-التماسش کردم: برو.
نرفت.
- تو باید زندگی کنی.
کنارم ماند و سکوت کرد.
صدایم را بالا بردم: چرا نمیری؟
آرام جواب داد: دوست ندارم بدون تو زندگی کنم.
یك رهگذر
- تو خیلی خاصی «اینالا».
- خاص!؟ منم شبیه بقیهام.
- نه. نیستی. چون با وجود اینکه خودت ترسیدی، میخوای ترس رو از من بگیری.
- چون میخوام تو زنده بمونی.
- و من اجازه نمیدم تو بمیری.
یك رهگذر
بوی زندگی میداد. زندگی واقعی. این ... بوی عشق بود؟
یك رهگذر
خیلی زود فهمیدم، بازنده هم میتواند برنده را پشت سرش بگذارد
یك رهگذر
- تو یه سگ ضعیفی.
- من ضعیف نیستم.
- تو به بچه آدمیزاد عشق داری.
- آره، دارم.
- پس تو ضعیفی.
- عشق کسی رو ضعیف نمیکنه.
یك رهگذر
انسان تنها موجود زندهایست که میتواند دیوانه باشد.
یك رهگذر
در این دنیا، وقتی غمگینیم، چه کسی مهمتر از خود ما برای دلداری دادن وجود دارد!؟
یك رهگذر
چرا بعد از رفتنش یه جای خالی تو سینهام احساس میکنم؟
- چون اون دیگه نیست.
یك رهگذر
«مکس» بهترین هدیه زندگی را به من داد. او ترس را از من گرفت و آن را به شادی و لذت تبدیل کرد.
یك رهگذر
از ترس به نفسنفس افتادم و حالا دیگر آب تا پوزهام میرسید. در همین لحظه «مکس» چیزی گفت که من تا به آن زمان از هیچ سگی نشنیده بودم.
- نترس، من باهاتم.
نفسهایم آرام شد. «مکس» کنار من بود.
یك رهگذر