وقتی مرگ بزرگترین خطر است، به زندگی امید میبندیم؛ اما زمانی که میآموزیم خطری را که حتی بزرگتراز این است بشناسیم، امیدمان به مرگ است. وقتی خطر به حدی بزرگ است که به مرگ امید میبندیم، آنگاه نومیدی عبارت است از اینکه امیدی نداریم حتی به اینکه بتوانیم بمیریم.
niloufar.dh
هیچچیزناممکنترازاین نیست؛ در هرلحظه که او آن را ندارد، باید آن را دور انداخته باشد یا در حال دور انداختنش باشد، ولی نومیدی دوباره سر میرسد، یعنی هر لحظه که او نومید است دارد نومیدیاش را به سر خودش میآورد.
niloufar.dh
نومیدی در خود انسان جای دارد. اگر او نوعی همنهاد نمیبود، اصلاً نمیتوانست نومید شود؛ همچنین، اگر این همنهاد در حالت اصیل خویش، که از دست خدا دریافت کرده بود، در رابطهٔ درست و درخوری قرار نمیداشت، در اینصورت نومیدی ممکن نمیبود.
niloufar.dh
آدمی روح است. اما روح چیست؟ روح خود است. اما خود چیست؟ خود نسبتی است که با خودش نسبت دارد یا نسبت داشتنِ نسبت با خودش در نسبت است؛ خود، نسبت نیست بلکه عبارت است از نسبت داشتن نسبت با خودش. آدمی همنهادی از نامتناهی و متناهی، زمانمند و ابدی، اختیار و ضرورت است. در یک کلام آدمی از جنس همنهاد است. همنهاد نسبتی است میان دو چیز.
niloufar.dh
نومیدی نوعی بیماری روح، نوعی بیماریِ خود، است و بر این اساس میتواند سه شکل پیدا کند: اینکه آدمی در نومیدی، از اینکه خودی دارد آگاه نباشد (که نومیدی به معنای دقیق کلمه نیست)؛ اینکه آدمی در نومیدی نخواهد خودش باشد؛ و اینکه آدمی در نومیدی بخواهد خودش باشد
niloufar.dh
امر خیالی البته نزدیکترین ارتباط را با تخیل (Phantasie) دارد، اما تخیل نیز خودش با احساس، شناخت و اراده مرتبط است؛ بنابراین، شخص میتواند احساس، شناخت و ارادهٔ تخیلی داشته باشد. معمولاً تخیل واسطهٔ روند نامتناهیشدن است؛ تخیل، بر خلاف آن بقیه، نوعی قوه نیست ـاگر بخواهیم در این چارچوب سخن بگوییم، تخیل را باید قوهٔ instar omnium [همهٔ قوا] دانست. در نهایت هر احساس، شناخت و ارادهای که شخصی دارد مبتنی است بر آن تخیلی که دارد، مبتنی است بر اینکه چگونه خودش را منعکس میکند، یعنی مبتنی بر تخیل است
نیک وایلد