تو تاریخ، تو کتابها به ما ظلم شده، همیشه تو سایهروشن بودیم، عین پیادهی شطرنج، بودونبودمون دست بازیکنهای آماتور بوده. کسی روی افکار و احساساتمون زوم نکرده... تمام هیبت ما هم به لباسهای رنگی و دستوپاگیرمون بوده. تو شعرها محتسبِ نتراشیدهای بودیم مقابل مستان حاضرجواب و شوخوشنگ، یا داروغهای که شریک دزده... بعد شدیم شُرطهای که با باطوم تو سر جماعت میزد و به قول تو فقط دستور اجرا میکرد. مثل پیادهی شطرنج... نمیتونستیم عقبگرد کنیم. ولی حالا اوضاع فرق کرده. عیبی نداره که متهمی رو که دستگیر میکنیم و براش پرونده مینویسیم قلباً دوست داشته باشیم و باور کنیم که بیشتر از اون، کسانی مقصرن که آزادانه دارن بیرون میچرخن. مهمتر اینکه متهمی که مقابل ماست ممکن بود خود ما باشیم...»
m-a