بریدههایی از کتاب چگونه یاد گرفتم دنیا را بفهمم
۲٫۹
(۱۶)
اگر تصمیم بگیرم از چیزی سر دربیاورم، هیچوقت بیخیال آن نمیشوم. این همان خصوصیت اخلاقیام است که دیگران به خاطر آن مرا به سختی تحمل میکنند.
روزبه افشار
با شنیدن داستانهای پدرم فهمیدم که از دید او مردم امریکای لاتین و افریقا، که دانههای قهوه را میچیدند و میخشکاندند و بستهبندی میکردند، همکاران دیگرش در این زنجیره محسوب میشوند. یقین دارم که میل و اشتیاق شدید من برای شناخت دنیا با داستانهای بابا در مورد سکهها و نشاندادن همهٔ آن کشورها روی اطلس جهان شروع شد. این اشتیاقم به عشقی مادامالعمر تبدیل شد و بعداً چیزی شد که آن را مهمترین شغل حرفهای خودم میدانستم.
روزبه افشار
آن موقع برای اولینبار ذهنیت من در مورد اینکه غرب بهترین است و شرق هیچگاه به پای آن نمیرسد به چالش کشیده شد و تغییر کرد؛ طرز فکری که یاد گرفته بودیم بدون ارزیابی، آن را بپذیریم.
کاربر ۶۰۷۳۲۵۰
کسانی که به سیاست خیلی علاقهمندند معمولاً نقش اصلاحات سیاسی را بیش از حد مهم جلوه میدهند. در حقیقت، اصلاحات مؤثر در زندگی مردم به ندرت از طریق سیاست اتفاق میافتد و بیشتر به تغییر شرایط توسعهٔ کشور بستگی دارد.
dmmzn58
مامانبزرگ اگنس بعد از اینکه سه فرزند به دنیا آورد و به سختی از سل و سرطان جان سالم به در برد، تصمیم گرفت دیگر بچهدار نشود. مسئولیت بزرگکردن سه فرزندش هم برایش زیادی بود. آن زمان شنیده بود مردی هست که میتواند طریقهٔ استفاده از ابزار پیشگیری از بارداری را توضیح دهد (از سال ۱۹۱۰ تا ۱۹۳۸ در کشور سوئد آگاه کردن مردم از وجود چنین ابزاری ممنوع بود؛ چه برسد به اینکه بخواهند آن را در دسترس عموم قرار دهند).
dmmzn58
چه چیز باید در دنیا تغییر کند تا همهٔ ما مردم در این جهان آیندهای پایدار داشته باشیم.
dmmzn58
این کتاب زندگینامهٔ من است. بر خلاف واقعنگری در این کتاب کمتر از آمار و ارقام استفاده شده است و در عوض از ملاقات با انسانهایی صحبت کردهام که باعث شدند چشمهایم را باز کنم، قدمی به عقب بردارم و در مورد همهچیز از نو بیندیشم.
روزبه افشار
قرار نبود ماه بعد بمیرم. با وجود بیماری لاعلاجم یا بدون آن، در هر صورت زندگی جریان داشت و من هم قرار بود دستکم تابستان و بهار را زنده باشم و از آن لذت ببرم.
سرطان ساختار زندگی روزانهام را پیشبینیناپذیر کرده بود و باید به خاطر آن برنامهٔ کاریام را تغییر میدادم. چند روز بعد از اینکه از وجود بیماری مطلع شدم، همهٔ برنامههای سخنرانی و همچنین شرکت در فیلمها و پروژههای تلویزیونی را لغو کردم. وضعیت اسفناکی بود اما چارهٔ دیگری نداشتم. به جز اینها، برنامههای بخصوصی برای خودم داشتم که کمک میکرد با این مسائل دشوار و احساسی کنار بیایم.
روزبه افشار
سرایت سرطان به کبد میتوانست در عرض یک سال مرا بکشد.
همهٔ زندگیام متوقف شده بود. دیگر به موزامبیک فکر نمیکردم. تنها چیزی که برایم اهمیت داشت زندهماندن بود.
چند روز فقط گریه میکردم و اگنتا هم از بچهها نگهداری میکرد و من را دلداری میداد. بیماری باعث شده بود دلم بخواهد اطرافیانم را اذیت کنم. آنها خوش و خرم زندگی میکردند درحالیکه من با غم و مصیبت دستوپنجه نرم میکردم. تنها کاری که زحمتش را به خودم میدادم این بود که روی ننوی داخل حیاط دراز بکشم
روزبه افشار
نیهریوا همچنین به من توضیح داد که چرا در برخورد با کارکنان نباید متکلم وحده باشم و گفت بهترین کار این است که ساکت بمانم و اجازه دهم دیگران هم حرف بزنند. باید از آنها سؤال کنم، اما زمانی که پاسخ میدهند به صحبتهایشان خوب دقت کنم و از لابهلای آن مشکل اصلی را متوجه شوم. وقتی همه توانستند حرفشان را بزنند، در مقام رئیس باید به فکر فروبروم و تصمیمگیری کنم. این سکوت و وقفه باعث اضطراب کارمندان میشود، اما بعد باید خودم شروع کنم و به آنها بگویم که متوجه همهٔ صحبتهایشان شدهام و حالا چیزی که باید در جایگاه اعضای یک تیم به آن عمل کنند چیست و سپس توضیح دهم چگونه باید آن را انجام دهند. نیهریوا تأکید کرد این روش باعث میشود بین کارکنان نظم برقرار شود و من را در جایگاه یک مدیر بپذیرند.
کاربر ۶۰۷۳۲۵۰
هشت سال از آن روز گذشته است، اما من هنوز هم جمله به جملهٔ سخنرانی آن زن و روشی که خشونت و ترس جمعیت را به درک و همدلی تبدیل کرد به یاد دارم.
کاربر ۳۲۴۷۳۷۰
وقتی به چیزی علاقه داشت سعی میکرد به بهترین نحو آن را انجام دهد. همیشه آمادهٔ کمک بود و با عقیدهٔ خواستن توانستن است، روی هر کاری که میخواست انجام دهد تأثیر مثبت میگذاشت.
کاربر ۳۲۴۷۳۷۰
رسیدن به استقلال نسبتاً راحت است، اما مسئلهٔ دشوارتر پرورش کشوری است که پس از بیداری نسلهایی که تا آن زمان تحت استعمار بودهاند از بیسوادی، بیماری و فقر شدید رنج میبرد.
Amirhossien Farahi
در بیستونهسالگی با دو فرزند به سرطان مبتلا شده بودم.
آیا میتوانستم بزرگشدن بچهها را ببینم؟ نجات پیدا میکردم؟ من و اگنتا یکدیگر را در آغوش گرفتیم و گریه کردیم. ذهنم پر بود از آشوبی بینهایت سیاه و عشقی بینهایت نیرومند.
وقتی چیزی همهٔ زندگیات را تغییر داده است، دوباره به برنامهریزی احتیاج داری.
روزبه افشار
همیشه در مورد دنیا کنجکاو بودم به همین دلیل هم برای سفر پول پسانداز کردم.
روزبه افشار
خانوادهٔ مادربزرگ و مادرم از فقر بیرون کشیده شدند و کودکان همنسل من از حمایت بهزیستی همگانی بهره بردند.
در واقع وضعیت اقتصادی سریعتر از معیارهای اجتماعی و فرهنگی تغییر میکند. نگرشها در مورد رابطهٔ زناشویی به طور حیرتانگیزی تا مدت زیادی تغییر نکرد و پذیرش آن به منزلهٔ یکی از جنبههای عادی زندگی کاملاً منع شده بود. به خصوص منظورم دسترسی به وسایل پیشگیری از بارداری و چیزی است که ما امروز به زبان رسمیتر آن را «سلامت و حقوق جنسی و بارداری» میگوییم. زنان همنسل مادر و مادربزرگ من قرار نبود در روابط زناشوییشان لذت ببرند و حق اینکه بر زمان آبستنشدنشان کنترل داشته باشند از آنها سلب شده بود و این نتایج هنجارهای فرهنگی آن زمان بود که بعدها به تصمیمات سیاسی منجر شد.
روزبه افشار
یکی از کارهای بخصوصی را که میخواستم انجام دهم در اولویت قرار دادم؛ تمامکردن کتابی که همراه با پسرم اولا و همسرش آنا میخواستم بنویسم. در مورد عنوانش با هم به توافق رسیده بودیم: واقعنگری. در طول هجده سال گذشته هر سهٔ ما همراه هم در زمینهٔ آموزش عمومی مردم فعالیت داشتیم و با هم خطر کردیم تا بنیادی غیرانتفاعی به نام گپمایندر را تأسیس کنیم.
در پاییز سال ۲۰۱۵ اولا و آنا ایده و مفهوم اصلی کتاب و همچنین عنوانش را تدوین کردند. تصمیم داشتیم آن سال را در کنار کارهای دیگرمان در گپمایندر به نوشتن آن کتاب اختصاص دهیم. بعد از اینکه فهمیدم سرطان دارم بیش از پیش برای نوشتن آن شتاب کردم.
خیلی زود متوجه شدم مطلب کافی برای نوشتن دو کتاب مجزا در اختیار دارم. واقعگرایی راجع به دلایلی است که باعث میشود فهم توسعه در مقیاس جهانی برای مردم دشوار باشد و این کتاب هم در مورد این است که خودم چگونه به این جهانبینی رسیدهام.
روزبه افشار
پنجم فوریهٔ ۲۰۱۶ با دکترم تلفنی صحبت کردم. حرفی که او زد باعث شد نوشتن این کتاب را در اولویت کارهایم قرار دهم. برای شنیدن خبرهای بد آمادگی داشتم و با آن روبهرو شده بودم؛ سرطان لوزالمعده داشتم.
گفتوگویی که با دکترم در بعدازظهر آن جمعه داشتم فقط به من ثابت کرد چیزی که در طول معاینههای پزشکی چند روز گذشتهام رفتهرفته بر من آشکار شده بود حقیقت دارد. پیشبینیها در مورد وضعیت بیماریام خوب نبود. حدود یک سال بیشتر زنده نمیماندم.
بیشتر آن شب را گریه کردم. وجود اگنتا در کنارم شانسی بزرگ برایم بود؛ اگنتا همسرم که در گذشته با هم دوست بودیم و بعد از اینکه در سال ۱۹۷۲ ازدواج کردیم به شریک زندگیام تبدیل شد. با تسکینی که او و فرزندانم و دوستانمان به من دادند توانستم خود را با واقعیت جدید زندگیام سازگار کنم.
روزبه افشار
یاد گرفتم به خودم بقبولانم هرچیز را که اراده کنم نمیتوانم انجام دهم. علاوه بر این، یکی از چیزهایی که بهسختی میتوانستم بپذیرم این بود که در نهایت همهچیز به بیمار بستگی دارد.
کاربر ۶۰۷۳۲۵۰
زندگانی به مویی بند است.
کاربر ۶۰۷۳۲۵۰
حجم
۶۰۵٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۲۴ صفحه
حجم
۶۰۵٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۲۴ صفحه
قیمت:
۶۵,۰۰۰
۱۹,۵۰۰۷۰%
تومان