بریدههایی از کتاب هنر عشق ورزیدن
۳٫۴
(۲۶)
عشق مادرانه در این گام دوم در کودک چنین احساسی به وجود میآورد: چه خوب که به دنیا آمدم. در نهاد کودک عشق به زندگی و نه فقط آرزوی زنده ماندن را القا میکند. همین نظریه در تمثیل دیگری از کتاب مقدس آمده. سرزمین موعود (زمین همواره نمادی از مادر است) به سرزمینی که «شیر و عسل در آن جاری است» توصیف شده. شیر، سمبل نخستین جنبهٔ عشق است، جنبهٔ مراقبت و اثبات آن و عسل نماد شیرینی زندگی، عشق به آن و لذت زنده بودن است. بیشتر مادران توانایی شیر دادن به کودکشان را دارند، ولی تعداد کمی از آنها میتوانند عسل نیز بدهند. مادر برای اینکه بتواند عسل بدهد، نه تنها باید مادر خوبی باشد، بلکه لازم است انسان شاد و سرزندهای باشد و بسیاری از مادرها از چنین موهبتی برخوردار نیستند. اثر چنین سروری بر کودک بهندرت میتواند مبالغهآمیز باشد. عشق مادر به زندگی به اندازهٔ تشویش و اضطراب او مُسری است. هر دو حالت تأثیر عمیقی بر کل ساختار شخصیتی کودک دارد و بهراستی میتوان میان کودکان و بزرگسالان، آنهایی که فقط شیر خوردهاند را از آنهایی که شیر و عسل خوردهاند، تشخیص داد.
محمدرضا
عشق در وهلهٔ نخست بستگیِ عاطفی به یک فرد خاص نیست. روش و طرز برخورد و جهتیابی شخصیتی فرد است که ارتباط او را با کل جهان هستی و نه تنها با فردی که به او عشق میورزد، تعیین میکند. اگر فردی تنها یک نفر را عاشقانه دوست داشته باشد و نسبت به بقیهٔ همنوعان خود بیتفاوت باشد، علاقهٔ او عشق محسوب نمیشود، بلکه نوعی تعلق و وابستگی مبتنی بر همزیستی یا خودپرستی گسترده است. با این حال بیشتر مردم بر این باورند که عشق بر اساس کشش به فرد خاصی است، نه بر مبنای توانایی ذهنی. درواقع حتی تصور میکنند عشقشان شدید است، چون جز معشوق خود، هیچ کسی را دوست ندارند. این همان استدلال غلطی است که قبلاً به آن اشاره شد. زیرا فرد نمیداند عشق یک فعالیت است، یک توان و قدرت روحی است. او بر این باور است که پیدا کردن معشوق مناسب کفایت میکند و بعد از آن همه چیز بهخوبی پیش خواهد رفت.
محمدرضا
رویه و رفتار پدر و مادر نسبت به کودک با نیازهای او مطابقت دارد. کودک از نظر مراقبت جسمی و روانی به محبت و عشق بیقید و شرط مادر نیاز دارد. او پس از شش سالگی به عشق پدر، اقتدار و توانایی و راهنمایی پدر نیاز پیدا میکند. وظیفهٔ مادر این است که در زندگی به او احساس امنیت بدهد، پدر وظیفه دارد به او آموزش دهد، راهنماییاش کند تا بتواند با مشکلات جامعهای که در آن متولد شده، دست و پنجه نرم کند. در شرایط ایدهآل، مادر در عشق مادرانه تلاش نمیکند مانع پرورش و رشد کودک شود، او را به ناتوانی تشویق نمیکند. مادر باید در زندگی ایمان و اعتقاد داشته باشد و از این رو دچار نگرانیهای مزمن و مبالغهآمیز نشود و کودک را به نگرانیهای نابهجای خود مبتلا نکند. بخشی از زندگی او باید با آرزوی استقلال فرزندش و اینکه سرانجام از او جدا شود، سپری شود. عشق پدر باید بر پایهٔ اصول و توقعات پیش برود. باید به جای تهدید و تحکم، با صبر و مدارا همراه باشد. باید در کودک در حال رشد، حس فزایندهٔ شایستگی و قابلیت را مدام پرورش دهد و سرانجام به او اجازه دهد صاحب اختیار شود و از اقتدار و سلطهٔ پدر خارج شود.
محمدرضا
اگر سومین مؤلفهٔ عشق، یعنی احترام وجود نداشته باشد، احساس مسئولیت بهسادگی به سلطهجویی و احساس مالکیت تنزل مییابد. احترام به معنی ترس و بیم از هیبت طرف مقابل نیست، بلکه توانایی مشاهدهٔ یک انسان است، همان طور که هست، و آگاهی از فردیت خاص او. احترام یعنی توجه و علاقه به اینکه فرد دیگر باید رشد کند و همان طور که هست، شکوفا شود. به این ترتیب، احترام به طور ضمنی بر استثمار نکردن دلالت میکند. من میخواهم فرد مورد علاقهام به خاطر خودش رشد کند و شکوفا شود، نه برای خدمت کردن به من. اگر من کسی را دوست داشته باشم، احساس میکنم با او یکی هستم، نه اینکه به او به چشم ابزاری که از آن استفاده میکنم، نگاه کنم.
محمدرضا
عشق نیرویی است که عشق تولید میکند. ناتوانی عبارت است از عجز در ایجاد عشق. مارکس این استدلال را بسیار زیبا بیان میکند. او میگوید: «انسان در مقام انسان و ارتباطش با جهان را به عنوان رابطهای انسانی فرض کنید، آنگاه تنها میتوانید عشق را با عشق، اعتماد را با اعتماد و... مبادله کنید.»
محمدرضا
عشق، نیروی فعالی در انسان است. نیرویی که موانع و دیوارهای میان او و همنوعانش را فرومیریزد، او را به دیگران پیوند میدهد و باعث میشود بر احساس انزوا و جدایی خویش غلبه کند، با این حال فردیت و تمامیت خود را حفظ کند. در عشق تضاد شگفتانگیزی رخ میدهد. طرفین، یکی میشوند و در عین حال هیچ یک فردیت خود را از دست نمیدهد.
محمدرضا
ارتباط جنسی بدون عشق فقط برای چند لحظه میتواند فاصلهٔ میان دو انسان را از میان بردارد.
محمدرضا
آنکه هیچ نمیداند، به چیزی عشق نمیورزد. آنکه از عهدهٔ انجام کاری برنمیآید، هیچ چیز را درک نمیکند. آنکه هیچ نمیداند، بیارزش است. ولی آنکه میفهمد، عشق نیز میورزد، درک میکند و مشاهده میکند... هر چه آگاهی فرد عمیقتر باشد، عشق در وجود او عظیمتر است... آنکه تصور میکند همهٔ میوهها همزمان با توتفرنگی میرسند، از انگور هیچ نمیداند.
ــ پاراسلسوس
محمدرضا
است. اعتقاد به قدرتی که وجود دارد با عدم باور به رشد تواناییهای بالقوهای که هنوز تحقق نیافتهاند، یکسان است.
فاطمه افشار
آن دو در واقع این شیفتگی شدید نسبت به یکدیگر را عشق و دلبستگی مفرط میپندارند. حال آنکه شاید دال بر میزان تنهایی آن دو پیش از این رابطهٔ عاشقانه باشد.
کاربر ۱۴۷۷۵۴۹
حجم
۱۳۹٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۵۲ صفحه
حجم
۱۳۹٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۵۲ صفحه
قیمت:
۳۵,۰۰۰
تومان