دراز کشیدهام و به صدای کار کردن کتی گوش میدهم که سرخوش است و من به لباسهای افتادهی کنار ریل راهآهن فکر میکنم و به جس که زیر نور خورشید صبحگاهی به شوهرش خیانت میکند.
shariaty
زندگی یک پاراگراف نیست و مرگ نیز پرانتز نیست.
shina khosravi
اینطور نمیتوانم؛ نمیتوانم فقط یک همسر باشم. نمیفهمم بقیه چگونه این کار را میکنند؛ اینکه کاری جز انتظار نداشته باشی. منتظر یک مرد باشی که بیاید خانه و دوستت داشته باشد. یا اینکه گیر بدهد به چیزی و اعصابت را بههم بریزد.
Aida.Z
من روزی دو بار برای یک لحظه هم که شده، نگاهی به زندگی دیگران میاندازم؛ چیزی آرامشبخش در تماشای زندگی امن بیگانهها در خانههایشان وجود دارد.
میمی
به این باور رسیدهام که چیزی را نمیتوانی جبران کنی و دوباره درست بگذاریاش سرجایش. این را از جلسات روانکاو یاد گرفتهام. حفرههای زندگیات همیشگی هستند. تو باید در اطرافش رشد کنی؛ مثل ریشههای درخت که از اطراف سیمان بیرون میزنند؛ باید خودت را از لابهلای شیارها بیرون بکشی.
zeynab
دلم میخواهد او دوباره مرا ببیند؛ مرا بهتر ببیند. و حس میکنم اگر به سویش میرفتم، کمکم میکرد. او چنین آدمی است.
M
- چرا به من چیزی نگفتی؟ باید به من میگفتی.
میگویم: «خجالت میکشیدم.» و میزنم زیر گریه. چاپلوسی وقیحی است؛
M
قبول کرد یا شاید هم وانمود کرد عذرخواهیام را پذیرفته. در آغوشم گرفت؛ خوبی مطلق.
M
رفتم بیرون تا یک بطری دیگر بخرم؛ ولی دستگاه خودپرداز حالم را گرفت و ضربهی آخر را به من زد: موجودی حساب شما کافی نمیباشد.
M
تحمل ندارم بلند شوم، لباس بپوشم، سوار قطار شوم، به لندن بروم و توی خیابانها سرگردان باشم. روزهای آفتابی دشوار است و روزهای بارانی غیرممکن.
M