هیچ کشوری جنگ رو شروع نمیکنه، مگه اینکه قطعاً مطمئن باشه که خدا باهاشه.»
بلاتریکس لسترنج
هیچ کشوری جنگ رو شروع نمیکنه، مگه اینکه قطعاً مطمئن باشه که خدا باهاشه.»
بلاتریکس لسترنج
گفت، بدون عشق ما هم چیزی مثل دایناسور هستیم.
فرمولی ساخته بود ـ اینطوری بود:
عشق به علاوهٔ شیفتگی مساوی تخیل است.
عشق به علاوهٔ تخیل مساوی خلاقیت است.
عشق به علاوهٔ خلاقیت مساوی زندگی است.
عشق به علاوهٔ زندگی مساوی زمان است.
عشق به علاوهٔ زمان مساوی مرگ است.
ن. عادل
عشق به علاوهٔ زندگی مساوی زمان است.
عشق به علاوهٔ زمان مساوی مرگ است.
ن. عادل
این احساسی که اسمش عشق است. در زمان پیچیده شده، با سالها اندازهگیری میشود. هرچه بیشتر انسانها را میبینم، عشق پیچیدهتر میشود. مبادلهٔ کالا نیست. قیمت ندارد، ارتباط ساده بین موجودات نیست. عشق عمیقتر است، رشتههایش به خوبی و بدی وجود انسانها میرسد.
سمانه انصاف جو
گفت: «اجازه هست؟» و دستم را گرفت، کمکم کرد روی لبهٔ بام بروم.
زیر پایمان رودخانهٔ تیمز بود، لندن، شهری که آنقدر کوچک بود که غیر واقعی به نظر میرسید. منتظر شدیم. بعد از راه رسید ـ سفینهٔ مثلثی چند متر پایینتر از پایمان معلق بود.
برای اولین بار آقای جونز به من لبخند زد.
گفت: «بیا. بپر، جزمین، بپر.»
𝐑𝐎𝐒𝐄
هیچ کشوری جنگ رو شروع نمیکنه، مگه اینکه قطعاً مطمئن باشه که خدا باهاشه
𝐑𝐎𝐒𝐄
نظر من این دنیا هیچ واقعیتی ندارد. به همین خاطر است که حال همهمان خراب است.
𝐑𝐎𝐒𝐄
واقعاً مردم کار دیگری ندارند که انجام بدهند؟
𝐑𝐎𝐒𝐄
ادعا میکردند هرکدامشان او را بهتر از هرکس دیگری میشناسند. شهرت با آدم این کار را میکند ـ همه تکهای از کیک را میخواهند.
𝐑𝐎𝐒𝐄