بریدههایی از کتاب کتابخانه نیمه شب
نویسنده:مت هیگ
مترجم:محمدصالح نورانیزاده
ویراستار:نگین موزرمنیا
انتشارات:کتاب کوله پشتی
دستهبندی:
امتیاز:
۴.۳از ۵۰۷۷ رأی
۴٫۳
(۵۰۷۷)
لحظهای سرسخت شد. «مشکلات هرکسی از نظر خودش بزرگترینه.»
نگین هستم یک عدد فرفری
طبق نظریهٔ فیلسوف اسکاتلندی، دیوید هیوم، برای جهان زندگی انسان فرق چندانی با زندگی صدفی خوراکی ندارد.
BehNazJT
طبق نظریهٔ فیلسوف اسکاتلندی، دیوید هیوم، برای جهان زندگی انسان فرق چندانی با زندگی صدفی خوراکی ندارد.
BehNazJT
اما شاید همهٔ زندگیها همین بودند. شاید حتی آن زندگیای که کاملاً پرهیجان بهنظر میرسید یا آن زندگیای که همه فکر میکردند ارزشمند است، درنهایت شبیه همدیگر باشند. ترکیبی بزرگ از ناامیدی و یکنواختی و درد و زجر و رقابت، با چاشنی شگفتی و زیبایی. شاید این تنها چیز معنادار بود؛ اینکه مردم دنیا خودشان را ببینند. شاید چیزی که موجب غم و ناراحتی پدرومادر و برادرش میشد درواقع نه نرسیدن به موفقیت، بلکه انتظارات اشتباهی بود که از ابتدا داشتند
BehNazJT
لحظات خوش هم اگر بهاندازهٔ کافی مهلت داشته باشند، میتوانند به درد تبدیل بشوند.
میسوزم که روزی تمام شوم...
فشار ما رو میسازه. اولش زغالسنگ هم که باشی، با زیر فشار قرار گرفتن تبدیل به الماس میشی.»
میسوزم که روزی تمام شوم...
نورا به تفاوت زندگیها فکر کرد. چه چیزی باعث شده بود آقای بنرجی آنهمه اصرار به ماندن در خانهاش را کنار بگذارد و به خانهٔ سالمندان برود؟ نورا تنها تفاوت میان این دو زندگی بود، اما مگر چه فرقی داشت؟ چهکار کرده بود؟ سبد خرید آنلاینش را راه انداخته بود؟ چند بار نسخههای دارویش را از داروخانه گرفته بود؟
خانم الم گفته بود: هرگز اهمیت زیاد چیزهای کوچیک رو نادیده نگیر. همیشه باید این رو بهیاد داشته باشی.
زهرا راد
نورا ناگهان در دلش چیزی احساس کرد. یکجور ترس که بهاندازهٔ همان ترس روبهرو شدن با خرس قطبی واقعی مینمود.
ترس از حسی که در قلبش داشت.
عشق.
میتوانی در بهترین رستورانها غذا بخوری، هر کار لذتبخشی را تجربه کنی، در سائوپائولو جلوی بیستهزار نفر آهنگ بخوانی، هزاران نفر تشویقت کنند، به آن سر زمین سفر کنی، میلیونها نفر در اینترنت دنبالت کنند، حتی در المپیک مدال ببری، اما تمام اینها بدون عشق کوچکترین معنایی ندارد.
وقتی نورا به زندگی اصلیاش فکر میکرد، مشکل اساسی و بنیادینش، همان چیزی که باعث شده بود کاملاً آسیبپذیر بشود، کمبود عشق بود
زهرا راد
«ما فقط چیزهایی رو میدونیم که درک میکنیم. هرچیزی که تجربه میکنیم در اصل فقط درک و تعبیر خودمون از اون چیزه. آنچه که نگاهش میکنی اهمیتی ندارد؛ آن چیزی مهم است که میبینی.»
زهرا راد
درک اینکه جایگاهی که انسان برای رسیدن به آن تلاش زیادی کرده با جایی که یک عمر از آن فرار کرده یکی است، تأثیر زیادی روی او میگذارد. اینکه بفهمد زندان نه مکان، بلکه ذهنیت است.
masoom
آنچه در نظر انسان تله بهنظر میرسد، درواقع فقط حقهٔ ذهن است. نورا برای شاد بودن به تاکستان یا غروب آفتاب کالیفرنیا نیاز نداشت. حتی خانهای بزرگ و خانوادهای فوقالعاده هم لازم نداشت. فقط نیاز داشت که بداند پتانسیل رسیدن به خیلی چیزها را دارد و چقدر هم که پتانسیل داشت. نمیدانست چرا قبلاً متوجهش نشده بود.
masoom
درست است که آن موقعیتهای خاص را ازدست داده و نتوانسته بود شناگر المپیک، جهانگرد، مالک تاکستان، ستارهٔ راک، یخچالشناسی که زمین را نجات میدهد، فارغالتحصیل دانشگاه کمبریج، مادر و میلیونها چیز دیگر بشود، اما هنوز هم تمام آن انسانها بهنوعی خودِ نورا بودند. همهشان خودش بودند. نورا میتوانست تمام آن آدمهای شگفتانگیز باشد و این حقیقت برخلاف آنچه در گذشته فکر میکرد برایش غمانگیز نبود، بههیچوجه. الهامبخش بود، چون حالا میدانست وقتی بخواهد، چه کارهایی از عهدهاش برمیآید.
masoom
هر زندگی میلیونها تصمیم رو شامل میشه. بعضی از این تصمیمها بزرگ هستن و بعضی کوچیک. اما هر بار که تصمیمی گرفته میشه، نتیجه تغییر میکنه. تغییری جبرانناپذیر که بهنوبهٔ خودش موجب تغییرات دیگهای میشه...
masoom
میتوانی در بهترین رستورانها غذا بخوری، هر کار لذتبخشی را تجربه کنی، در سائوپائولو جلوی بیستهزار نفر آهنگ بخوانی، هزاران نفر تشویقت کنند، به آن سر زمین سفر کنی، میلیونها نفر در اینترنت دنبالت کنند، حتی در المپیک مدال ببری، اما تمام اینها بدون عشق کوچکترین معنایی ندارد.
masoom
«ما فقط چیزهایی رو میدونیم که درک میکنیم. هرچیزی که تجربه میکنیم در اصل فقط درک و تعبیر خودمون از اون چیزه. آنچه که نگاهش میکنی اهمیتی ندارد؛ آن چیزی مهم است که میبینی.»
masoom
نورا در روابط انسانی سه نوع سکوت میشناخت. یکی سکوتی که از بیاعتنایی و درعینحال پرخاش نشئت میگیرد، یکی سکوتی که میگوید ما دیگر حرفی برای گفتن نداریم و دیگری سکوتی که ظاهراً ادواردو و نورا بین خودشان ساخته بودند. سکوتی که از سر بینیازی به صحبت ایجاد میشد. سکوتِ پیش هم بودن. درست همانطور که آدم میتوانست در تنهایی ساکت بماند و مشکلی نداشته باشد.
masoom
آرتور شوپنهاورِ فیلسوف در یکی از دورههای آرام و پرلطافت زندگیاش نوشته بود: «ترحم و دلسوزی پایهٔ اصول اخلاقی است.» شاید پایهٔ زندگی هم همین بود.
masoom
از این حرف او که میگفت کمال هرگز تصادفی نیست کمی افسرده شده بود. بهنظر ارسطو، کمال نتیجهٔ انتخاب خردمندانهٔ گزینههای مختلف بسیار بود.
masoom
«چیزی که باید درکش کنی اینه: بازی ادامه داره تا وقتی که واقعاً تموم بشه. حتی اگه یه مهرهٔ سرباز روی صفحه باشه، هنوز بازی تموم نشده. اگه یکی از بازیکنها فقط یه سرباز و شاه داشته باشه و بازیکن دوم تمام مهرههاش رو داشته باشه، باز هم بازی هنوز ادامه داره. حتی اگه تو اون سرباز باشی ـ که همهمون همینیم باید این رو بهخاطر بسپری که مهرهٔ سرباز جادوییترین مهرهٔ شطرنجه. ممکنه کوچیک و معمولی بهنظر برسه، اما اینطور نیست؛ چون یه سرباز هیچوقت فقط سرباز نیست، مهرهایه که میتونه وزیر بشه. تنها کاری که باید بکنی اینه که به راهت ادامه بدی و بری جلو. خونهبهخونه. وقتی هم بهسمت دیگه برسی، هر قدرتی که بخوای بهدست میآری.»
masoom
عضوی از طبیعت بودن یعنی بخشی از میل به حیات بودن.
اگر مدت زیادی یکجا بمانی، یادت میرود دنیا تا چه اندازه وسیع است. از طول و عرض جغرافیایی سر درنمیآوری. درست همانطور که نمیتوان درک درستی از وسعت روح هر انسان داشت.
اما وقتی آن وسعت را حس کنی، وقتی چیزی آن را برایت فاش کند، امید خواهینخواهی جوانه میزند و درست مثل گُلسنگی که از صخره جدا نمیشود، جانانه به تو میچسبد و رهایت نمیکند.
BehNazJT
حجم
۲۸۴٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۵۲ صفحه
حجم
۲۸۴٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۵۲ صفحه
قیمت:
۶۰,۰۰۰
۴۲,۰۰۰۳۰%
تومان