بریدههایی از کتاب کتابخانه نیمه شب
نویسنده:مت هیگ
مترجم:محمدصالح نورانیزاده
ویراستار:نگین موزرمنیا
انتشارات:کتاب کوله پشتی
دستهبندی:
امتیاز:
۴.۳از ۵۰۷۷ رأی
۴٫۳
(۵۰۷۷)
عضوی از طبیعت بودن یعنی بخشی از میل به حیات بودن.
اگر مدت زیادی یکجا بمانی، یادت میرود دنیا تا چه اندازه وسیع است. از طول و عرض جغرافیایی سر درنمیآوری. درست همانطور که نمیتوان درک درستی از وسعت روح هر انسان داشت.
اما وقتی آن وسعت را حس کنی، وقتی چیزی آن را برایت فاش کند، امید خواهینخواهی جوانه میزند و درست مثل گُلسنگی که از صخره جدا نمیشود، جانانه به تو میچسبد و رهایت نمیکند.
BehNazJT
اَش عقیده داشت هرچقدر مردم بیشتر در شبکههای اجتماعی با هم در ارتباط باشند، جامعه تنهاتر میشود.
گفت: «واسه همینه که این روزها همه از همدیگه متنفرن. چون دورتادورشون پر شده از دوستهایی که دوست نیستن. تا حالا اسم عدد دانبار رو شنیدهٔ؟»
بعد دربارهٔ مردی به نام راجر دانبار در دانشگاه آکسفورد برایش گفت که کشف کرده بود انسانها ذاتاً جوری برنامهریزی شدهاند که فقط با صدوپنجاه نفر آشنا باشند؛ چون در زمانهای گذشته، جوامع شکارچی گردآورنده بهطور معمول صدوپنجاه نفر عضو داشتند.
درحالیکه زیر نور ضعیف غذاخوری بیمارستان نشسته بودند، اَش به او گفته بود: «مثلاً توی کتاب روز رستاخیز. اگه بخونیش، متوجه میشی جمعیت معمول یه جامعهٔ انگلیسی توی اون دوران صدوپنجاه نفر بوده. جز توی کِنت که صد نفر بوده. من هم اهل کِنتم. ژنی داریم که باعث میشه ضداجتماعی باشیم.»
نورا جواب داده بود: «قبلاً رفتهم کِنت و متوجه این قضیه شدم. اما از نظریهت خوشم میآد. این تعداد آدمی رو که گفتی میشه توی یه ساعت توی اینستاگرام دید.»
«دقیقاً، و این اصلاً زندگی سالمی نیست!
BehNazJT
اَش عقیده داشت هرچقدر مردم بیشتر در شبکههای اجتماعی با هم در ارتباط باشند، جامعه تنهاتر میشود.
گفت: «واسه همینه که این روزها همه از همدیگه متنفرن. چون دورتادورشون پر شده از دوستهایی که دوست نیستن. تا حالا اسم عدد دانبار رو شنیدهٔ؟»
بعد دربارهٔ مردی به نام راجر دانبار در دانشگاه آکسفورد برایش گفت که کشف کرده بود انسانها ذاتاً جوری برنامهریزی شدهاند که فقط با صدوپنجاه نفر آشنا باشند؛ چون در زمانهای گذشته، جوامع شکارچی گردآورنده بهطور معمول صدوپنجاه نفر عضو داشتند.
درحالیکه زیر نور ضعیف غذاخوری بیمارستان نشسته بودند، اَش به او گفته بود: «مثلاً توی کتاب روز رستاخیز. اگه بخونیش، متوجه میشی جمعیت معمول یه جامعهٔ انگلیسی توی اون دوران صدوپنجاه نفر بوده. جز توی کِنت که صد نفر بوده. من هم اهل کِنتم. ژنی داریم که باعث میشه ضداجتماعی باشیم.»
نورا جواب داده بود: «قبلاً رفتهم کِنت و متوجه این قضیه شدم. اما از نظریهت خوشم میآد. این تعداد آدمی رو که گفتی میشه توی یه ساعت توی اینستاگرام دید.»
BehNazJT
اَش عقیده داشت هرچقدر مردم بیشتر در شبکههای اجتماعی با هم در ارتباط باشند، جامعه تنهاتر میشود.
گفت: «واسه همینه که این روزها همه از همدیگه متنفرن. چون دورتادورشون پر شده از دوستهایی که دوست نیستن. تا حالا اسم عدد دانبار رو شنیدهٔ؟»
بعد دربارهٔ مردی به نام راجر دانبار در دانشگاه آکسفورد برایش گفت که کشف کرده بود انسانها ذاتاً جوری برنامهریزی شدهاند که فقط با صدوپنجاه نفر آشنا باشند؛ چون در زمانهای گذشته، جوامع شکارچی گردآورنده بهطور معمول صدوپنجاه نفر عضو داشتند.
درحالیکه زیر نور ضعیف غذاخوری بیمارستان نشسته بودند، اَش به او گفته بود: «مثلاً توی کتاب روز رستاخیز. اگه بخونیش، متوجه میشی جمعیت معمول یه جامعهٔ انگلیسی توی اون دوران صدوپنجاه نفر بوده. جز توی کِنت که صد نفر بوده. من هم اهل کِنتم. ژنی داریم که باعث میشه ضداجتماعی باشیم.»
BehNazJT
مکالمهشان نه در مغازه، بلکه در بیمارستان و همان زمانی بود که مادر نورا مریض بود. کمی پس از اینکه متوجه شد سرطان رحم دارد، نیاز به جراحی پیدا کرد. نورا مادرش را پیش تمام متخصصان بیمارستان عمومی بدفورد برد و در همان چند هفته بیشتر از تمام عمرش دست مادرش را در دست گرفت.
BehNazJT
نورا در شبهایی که دچار افسردگی و تمایل به خودکشی میشد، فکر میکرد مشکلش همان تنهایی است، اما دلیلش درواقع این بود که تنهاییاش تنهایی حقیقی نبود. ذهن انسان وامانده از دیگران در شهری شلوغ، میل زیادی به برقراری ارتباط دارد؛ چراکه فکر میکند ارتباطات انسانی هدف نهاییاند. اما در طبیعت محض یا آنطور که ثورو خطابش میکرد، «داروی حیاتبخش طبیعت» تنهایی شکل دیگری به خود میگیرد. برای خودش به نوعی ارتباط تبدیل میشود. ارتباطی میان فرد و دنیا، و میان فرد و خودش.
BehNazJT
ثورو در کتاب والدن نوشته بود: «اگر کسی در مسیر رؤیاهایش با اطمینان قدم بردارد و برای داشتن آن زندگیای تلاش کند که در تصوراتش آورده، در طول زندگی به موفقیتی غیرمنتظره خواهد رسید.» همچنین به این نتیجه رسیده بود که بخشی از این موفقیت حاصل تنهایی است. «هرگز همراهی ندیدم که بهاندازهٔ تنهایی بتواند با انسان همراه شود.»
BehNazJT
«اگر کسی در مسیر رؤیاهایش با اطمینان قدم بردارد و برای داشتن آن زندگیای تلاش کند که در تصوراتش آورده، در طول زندگی به موفقیتی غیرمنتظره خواهد رسید.»
BehNazJT
میخندید گفت: «واقعاً امیدوارم امروز خورده نشی. دلم برات تنگ میشه. البته اگه توی عادت ماهانه نباشی، مشکلی برات پیش نمیآد.»
«یا خدا. چی؟»
«از فاصلهٔ یه مایلی میتونن بوی خون رو حس کنن.»
BehNazJT
«بهمحض اینکه منور رو شلیک کردی، با ملاقه به قابلمه بکوب. تندتند و وحشیانه. جیغ هم بزن. شنوایی خرسهای قطبی حساسه. مثل گربهان. نود درصد مواقع سروصدا اونها رو میترسونه و فراری میده.»
«ده درصد باقیمونده چی میشه؟»
با سر به تفنگ اشاره کرد. «میکُشیش. قبل از اینکه اون تو رو بکُشه.»
BehNazJT
شاید کاملاً مطمئن نباشم که چه چیزی برایم جذاب است، اما کاملاً میدانم که چه چیزی برایم جذابیت ندارد.
نیومون
اگه همیشه دنبال معنای زندگی بگردی، هرگز زندگی نمیکنی
نیومون
شاید کاملاً مطمئن نباشم که چه چیزی برایم جذاب است، اما کاملاً میدانم که چه چیزی برایم جذابیت ندارد.
masoom
بلندپرواز باش... میتونی هرچیزی که میخوای باشی. چون توی یه زندگی، دقیقاً همون آدمی هستی که توی سرت تصور میکنی.»
masoom
هوگو با حالتی خردمندانه گفت: «اما اگه همیشه دنبال معنای زندگی بگردی، هرگز زندگی نمیکنی.»
masoom
درحالیکه به عکس سیاهچالهٔ روی جلد مجله خیره شده بود، متوجه شد که درواقع خودش همین است، یک سیاهچاله؛ ستارهای در حال مرگ که در خود فرومیریزد.
Ali
نورا نفس عمیقی بیرون داد. «دَن قبلاً اینطوری نبود.»
خانم الم که هنوز به صفحهٔ شطرنج خیره شده بود گفت: «آدمها عوض میشن.» دستش بالای فیل در هوا معلق مانده بود.
نورا دوباره در فکر رفت. «یا شاید هم همینطوری بوده و فقط من متوجهش نبودم.»
نیومون
«حدس زدنش سخته، نه؟ اینکه چی میتونه خوشحالمون کنه.»
نیومون
و دوستیشان به یک مشت پیغام تبریک تولد پر از شکلک و لایک در فیسبوک و اینستاگرام بدل شد.
نیومون
سارتر زمانی نوشت: «زندگی در ورای نومیدی آغاز میشود.»
anjel
حجم
۲۸۴٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۵۲ صفحه
حجم
۲۸۴٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۵۲ صفحه
قیمت:
۶۰,۰۰۰
۴۲,۰۰۰۳۰%
تومان