بریده‌هایی از کتاب دختر خاموش

با مرگ بهتر از زندگی کنار می‌آمد.

اون احتمالاً کسیه که خیلی در زندگی زجر کشیده و قدرت درک بالایی داره.

«دوگانگی‌ای این وسط وجود داره. تو منو بیشتر از خودم می‌خوای، که این همه چیز رو پیچیده می‌کنه. تو به من خیلی اهمیت می‌دی و من فقط ناامیدت می‌کنم.»

تاکنون زندگی او کی ساده بوده است؟

حق‌السکوت زمانی به‌کار می‌رفت که شخصی بر شخص دیگر برتری داشت. اگر آن برتری، رفع می‌شد، دیگر آن انتخاب وجود نداشت. از لحاظ نظری آسان، اما در عمل مشکل است.

«در چیزهایی که بیش از همه آدم منع می‌شه، قدرت بیشتری وجود داره.»

این مهم بود که اولویت‌های کسی را که برای‌تان در اولویت است، مهم بشمارید.

«اونا هم نمی‌تونن چیزی‌رو که من به اون نیاز دارم، بهم بدن.»

«درسته، اما برای من این... من نمی‌خوام با تو ازدواج کنم و بعد از اون به‌خوبی‌وخوشی تا ابد زندگی کنم، تورکل، چونکه گمان نمی‌کنم با کسی بتونم شاد و خوشحال زندگی کنم. من نمی‌تونم چیزی‌رو که دیگران تو یه ارتباط بهش نیاز دارن بهشون بدم.»

دلش نمی‌خواست آنجا را ترک کند. می‌خواست همیشه پیش او بماند.

شادمانی نمی‌تواند ابدی باشد. یک آشنای قدیمی در انتظار بود تا جای او را بگیرد. تنهایی. هنگامی‌که دیگران راه برون رفت از آن را می‌یابند، ملموس‌تر می‌شود.

شادمانی نمی‌تواند ابدی باشد. یک آشنای قدیمی در انتظار بود تا جای او را بگیرد. تنهایی.

خیلی وقت می‌شد که به کسی این‌قدر اعتماد و درکنارش تا این حد احساس امنیت نکرده بود.

باید تغییری در اولویت‌هایش می‌داد.

همه چیز درست می‌شد. او تصمیم گرفته بود. می‌خواست زندگی‌اش را سامانی دهد

ماریا می‌خواست دقیقاً جای او می‌بود، امید و باور داشت که همه چیز درست می‌شود.

او اکنون دنیا را به گونه دیگری می‌دید و فهمیده بود که دنیا چقدر فانی و آسیب‌پذیر بود.

گاهی وقت‌ها دوستان مجبور به انجام دادن کارهایی می‌شوند که ممکن است در وهلهٔ نخست چندان دوستانه و خوب به‌نظر نرسد، اما به سود طرف مقابل باشد.

وقتی در حال خشم و عصبانیت دست به هر کاری بزنید، خیلی راحت است که دچار خطا و اشتباه شوید.

تنها کاری که می‌توانست انجام دهد این بود که صبر کند. دوباره.