بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دختر خاموش | صفحه ۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب دختر خاموش

بریده‌هایی از کتاب دختر خاموش

انتشارات:نشر البرز
امتیاز:
۳.۳از ۲۴ رأی
۳٫۳
(۲۴)
فعلاً نباید در موردش فکر می‌کرد. این روش کارش بود. شاید اگر مدتی فکر نمی‌کرد به پاسخش می‌رسید. باید مشکل را به کناری می‌گذاشت، و به آن اجازه می‌داد که در پسِ ذهنش بخوابد و جا بیفتد و کوچک‌ترین توجهی به آن نمی‌کرد. به مغزش اجازه می‌داد تا در آرامش کار کند. او به پاسخ می‌رسید و سپس می‌بایست مناسبت‌ترین واکنش را از خود نشان می‌داد.
zohreh
می‌کوشید این افکار را از ذهنش دور کند، اما نمی‌شد. برخی تصاویر این کار را می‌کنند. به بدترین شکل و حالت. شما مجبورید بقیهٔ عمر خود را با این گونه تصاویر زندگی کنید.
zohreh
«انزوا و تهدید دایم نمی‌تونه به معنی زندگی‌ای طبیعی و عادی باشه.»
zohreh
پول در مقادیر خیلی هنگفت بی‌تردید امکان داشت برخی را فراتر از همهٔ مرزهای طبیعی هدایت کند.
zohreh
پیا، در کل، آدم شادی بود که حتی در اوضاع و احوال سخت نیز دوست داشت دیگران حس خوبی داشته و شاد باشند.
zohreh
«ولی ما دوست نداریم تهدید بشیم. اگه قرار باشه جواب پس بدیم، بهتره که با نیت درک متقابل باشه. وگرنه شما می‌بایست از راه‌های قانونی اونو دنبال کنید.»
zohreh
هر زمان که زندگی موانعش را بر سرراه او قرار می‌داد، این را می‌گفت. شما کاری را می‌کنید که مجبورید، بکنید. زندگی اصلاً عادلانه نیست.
zohreh
شما کاری را می‌کنید که مجبورید، حتی اگر همیشه آن را دوست نداشته باشید.
zohreh
ما کاری را می‌کنید که مجبورید، حتی اگر همیشه آن را دوست نداشته باشید.
zohreh
شاید هم هر آنچه می‌خواست و لازم داشت در همان دنیای خودش پیدا می‌شد. فقط اگر می‌توانست راهش را در آنجا پیدا کند. همهٔ خودش. هر چه که بود. شاید هرگز نمی‌بایست آرامش آن مکان را ترک می‌کرد. آرامش. فراموشی.
zohreh
نمی‌خواست دربارهٔ آن فکر کند. نمی‌خواست به آنچه پس از این زمان اتفاق افتاد، برگردد. آن‌ها همه مربوط به آن دنیای بیرون می‌شد، اینجا این خبرها نبود. آن داخل، سکوت و آرامش برقرار بود. اینجا، جایی بود که باید می‌رفت. همهٔ خودش. باید حصاری به دور خود درست می‌کرد. اکنون او اینجا بود و می‌توانست روی آن تمرکز کند. سرانجام ناگزیر بود که در مورد اینکه چه باید بکند، بیندیشد، اما نه اکنون. شاید هم هرگز.
zohreh
او به اینجا آمده بود که کسی پیدایش نکند. دلش نمی‌خواست پیدا شود. به‌همین سادگی. نه اکنون، بلکه همیشه. شاید هم برای مدتی. او خیلی به بعدها فکر نکرده بود. فقط می‌خواست جایی امن برای خودش پیدا کند. همین. بعدها می‌توانست در مورد مراحل بعدی و آینده فکر کند.
zohreh
پیا دلش می‌خواست تغییر ایجاد کند و به‌راستی باور داشت که می‌تواند این کار را انجام دهد.
zohreh
شاید آن مکان می‌توانست با واژه‌های آن بیرون کنار بیاید، اما نه با واژه‌های او. واژه‌ها در هم می‌شکستند و او دیگر زنده نمی‌ماند. او دیگر نمی‌توانست دوباره چیزی بگوید. هرگز. با هیچ‌کس. او این قول را به خود داد. از درون.
zohreh
او دیگر زیاد فکر نمی‌کرد. برای مدتی خیلی طولانی، اصلاً فکر نمی‌کرد. نمی‌خواست به چیزی فکر کند. نمی‌خواست به‌خاطر بیاورد.
zohreh
وانیا به نظر سباستین خسته می‌رسید. که، از قرار، این روزها جزو تنظیم‌های پیش‌فرض او شده بود: خستگی و غم.
zohreh
دستان کوچک آن دختر بچه در دستانش، به این فکر کرد که او هرگز و هرگز نباید آن دست را رها کند. همهٔ توان و همهٔ تمرکزش، همهٔ زندگی‌اش، اینجا در دست راستش بود.
zohreh
ملافه و بالش را بیرون کشید و بر روی یکی از تختخواب‌ها گذاشت و پشت خود را به دیوار فشار داد. خود را جمع و کوچک کرد. به کوچکی وقتی که در دنیای خودش بود.
zohreh
بعضی‌ها قصد دارند در کاری که انجام می‌دهند نامی کسب کنند و این قضیه بیشتر از پیش بردن پروندهٔ برای‌شان اهمیت دارد، اما اریک چنین آدمی نبود. برای او مهم نبود که چه کسی کار را انجام داده است، مهم کیفیت انجام یافتن کار بود که برای وی اهمیت داشت.
zohreh
وانیا به‌طور مشخص فاقد آن بُعد احساسی داشتن بچه‌ای بود که مال خودِ‌خودش باشد.
zohreh

حجم

۴۸۲٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۵۸۶ صفحه

حجم

۴۸۲٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۵۸۶ صفحه

قیمت:
۷۲,۰۰۰
تومان