بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب ناتا | صفحه ۵ | طاقچه
کتاب ناتا اثر زهرا باقری

بریده‌هایی از کتاب ناتا

نویسنده:زهرا باقری
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۷از ۸۹ رأی
۴٫۷
(۸۹)
حالا باید همهٔ آرزوهایم را در دریا می‌ریختم.
مکروبه
آن‌چه را می‌دیدم، باور نمی‌کردم. پیامبر چه‌قدر زیبا بود؛ چه لب‌خند دل‌نشینی داشت. مردم مثل سیلی خروشان به‌سمت او هجوم می‌آوردند. پیامبر با لب‌خند، دستان مردم را در دست می‌گرفت. گاهی به پشت بام خانه‌ها نگاه می‌کرد و دستی تکان می‌داد. ما را دید و لب‌خند زد. من، امینه و جاریه، از شوق جیغ می‌کشیدیم و زن صاحب‌خانه، اشک‌هایش را پاک می‌کرد.
شمیم

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۵۶ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۵۶ صفحه

صفحه قبل۱
...
۴
۵
صفحه بعد