آنچه را میدیدم، باور نمیکردم. پیامبر چهقدر زیبا بود؛ چه لبخند دلنشینی داشت. مردم مثل سیلی خروشان بهسمت او هجوم میآوردند. پیامبر با لبخند، دستان مردم را در دست میگرفت. گاهی به پشت بام خانهها نگاه میکرد و دستی تکان میداد. ما را دید و لبخند زد. من، امینه و جاریه، از شوق جیغ میکشیدیم و زن صاحبخانه، اشکهایش را پاک میکرد.