بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب ناتا | طاقچه
کتاب ناتا اثر زهرا باقری

بریده‌هایی از کتاب ناتا

نویسنده:زهرا باقری
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۷از ۸۹ رأی
۴٫۷
(۸۹)
علی دستش را در تشت آب قرار داد و زن‌ها به صف، از پشت پرده، دست خود را در آب می‌زدند و با او بیعت می‌کردند. پیامبر تأکید داشت همه، از مرد و زن به علی تبریک بگویند.
:)
مالک با لب‌خندی بر لب گفت: «علیّ مع الحق. هر چه علی بگوید، حق است.»
mohaddese
دقت که می‌کردم، دوستان علی را بیشتر از دیگران دوست می‌داشتم: مالک، قیس، سلمان، ابوذر و مقداد. همه دوست‌داشتنی بودند. دوستان علی با بقیه فرق داشتند.
mohaddese
مالک همین امروز از پیامبر شنیده‌است که ایشان خطاب به مردان گفته‌اند: ”خجالت نمی‌کشید به زنان ظلم می‌کنید؛ درحالی‌که خداوند، بر زنان مهربان‌تر و سهل‌گیرتر است؟“ عمره بانو! گذشت آن زمان.» عمره گفت: «خدا را شکر کن که شوهرت گوش به دهان پیامبر دارد؛ وگرنه هنوز هم زنان کتک می‌خورند.»
• Khavari •
«فاطمه به من گفت: ” حقیقتاً سعادتمند کسی است که علی را در زندگی و مرگش، دوست بدارد.“
mohaddese
گفتم: «فدک که فدای تار مویی از سر حسن وحسین.» اسماء نگاهی غم‌بار به من انداخت و گفت: «خلقت زمین و آسمان برای وجود فاطمه است. او برای نخلستان اشک نمی‌ریزد؛ برای حقی که از او و تمام مسلمانان، از امروز تا قیامت سلب شده، گریه می‌کند.»
علی اکبر
پیامبر فرمود: ”اگر تمام اهل زمین در مسیری حرکت می‌کنند و علی در مسیری دیگر است، به‌دنبال او بروید که علی همراه حق و حق، همواره با علی است. “
mohaddese
فاطمه گفت: «می‌دانم. من تمام محبان علی را از امروز تا قیامت می‌شناسم.»
narges
به زینب کوچک گفت: «حسین کجاست؟ زیر آفتاب نماند، عطش می‌گیرد.» زینب گفت: «نه مادرجان! حواسم به حسین هست.» فاطمه لب‌خندی کم‌جان زد.باآن حال خرابش، نگران حسین بود
نفس
همهٔ اهل خانه، یک‌صدا شهادتین گفتیم و مسلمان شدیم. کاش می‌شد زمان در همان لحظه بایستد و من تا ابد، در حال خوش نومسلمانی بمانم. بعد از مسلمان‌شدن، بی آن‌که علتش را بدانیم، هم‌دیگر را در آغوش کشیدیم. پدرم مرا در آغوش گرفت و پیشانی‌ام را بوسید. این اولین بوسهٔ پدر بر صورتم بود. فرصت را غنیمت شمردم و دستاتم را دورکمرش گره زدم و یک دل سیر، درآغوشش کشیدم. هرلحظه منتظر بودم دستم را پس بزند؛ اما دوباره خم شد و سرم را بوسید. از آغوش پدر درآمدم. عمره بانو دستانش را برای بغل‌گرفتنم باز کرد. از این آغوش، به آغوش دیگر می‌رفتم. قیس را بغل کردم و بوسیدم. بعد ثابت وخواهران و برادران کوچک‌ترم را بغل کردم و بوسیدم؛ حتی زنان پدرم را در آغوش کشیدم. این همه محبت، فقط با گفتن همان دو جمله بین ما ایجاد شد. اعجاز مسلمانی مهربانی است. شنیده بودم مسلمانان مهربانند؛ اما داشتم این معجزه را به چشم می‌دیدم
فاطمه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۵۶ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۵۶ صفحه

صفحه قبل
۱
۲
...
۵صفحه بعد