- طاقچه
- داستان و رمان
- رمان
- کتاب ۱۹۸۴
- بریدهها
بریدههایی از کتاب ۱۹۸۴
۴٫۴
(۲۰۲)
وینستون خیره به دختری بود که گویی با ناز و کرشمهاش، نابودی تمدنی را رقم میزد
saeed9001
چرا باید چنین وحشتی از آینده داشته باشیم، درحالیکه این وحشت چیزی را عوض نمیکند؟
آشپز نباشی
. قدرت وسیله نیست، هدف است. هیچکس یک حکومت دیکتاتوری را برای پاسداری از یک انقلاب به وجود نمیآورد، بلکه انقلاب میکند تا یک حکومت دیکتاتوری درست کند. هدف تفتیش عقاید، تفتیش عقاید است. هدف شکنجه، شکنجه است. هدف قدرت، قدرت است. حالا میتوانی منظور مرا بفهمی
رضا قاسم زاده
اگر آدم قوانین کوچک را رعایت کند، میتواند قوانین بزرگ را نادیده بگیرد.
Majid Sate
«از دوران تمامیتخواه و عدم تفاوت، از دوران انزوا و دوران برادر بزرگ، از عصر دوگانهباوری... به آینده یا گذشته، به زمانی که اندیشه آزاد است، و انسانها با یکدیگر متفاوتاند و تنها زندگی نمیکنند؛ به زمانی که حقیقت وجود دارد و آنچه را که انجام میگیرد نتوان مانع شد... سلام! »
رضا قاسم زاده
بدون تردید، میتوان جامعهیی را متصور شد که در آن ثروت مادی و رفاه به طور یکسان تقسیم میشود، و قدرت در دست طبقهی ممتاز باشد، اما پرواضح است که چنین جامعهیی عملا عمر طولانی نخواهد داشت؛ زیرا اگر همه بهطور یکسان از فراغت و آسایش خیال بهرهمند شوند، تودههای عظیم مردم که به دلیل فقر عقب ماندهاند، خیلی زود به سواد و آگاهی میرسند و دیر یا زود متوجه میشوند که اقلیت ممتاز کار خاصی انجام نمیدهد و سپس اقدام به قیام علیهی آنها میکنند.
محمدجعفر حبیبی
شعار حزب این بود: «هر کس گذشته را در دست بگیرد، آینده را نیز در دست دارد؛ هر کس حال را در دست بگیرد، گذشته را در دست دارد. »
محمدجعفر حبیبی
اگر هدف فرد به جای زندهماندن، انسانماندن باشد، دیگر همهی اینها چه فرقی میکرد؟ بازجویی و شکنجه نمیتوانست احساسات آدمی را تغییر دهد، حتا اگر خودش هم میخواست، باز نمیتوانست این کار را بکند. میتوانستند به کوچکترین جزییات اعمال و گفتهها و اندیشههای آدمی دست پیدا کنند، اما باطنِ فرد، که عملکردش حتا برای خود او هم اسرارآمیز بود، غیرقابل نفوذ باقی میماند.
faezehswifti
میگن این روزگار، هرچیزی رو از یاد آدم میبره
میگن آدم میتونه همهچیرو راحت از یاد ببره
دریغا، اشکها و لبخندها
faezehswifti
. در این بازی، عملا بردی وجود ندارد. فقط برخی از شکستها بهتر از باختنهای دیگر است. همین! »
faezehswifti
اینکه مردم کذبهای آشکاری را حقیقت میپندارند، مسالهیی نیست که واقعا برای حزب اهمیت داشته باشد؛ آنچه حایز اهمیت است عقایدی است که آنها به واسطهی ترویج این حقایق در مسایل سیاسی حاصل میکنند. برای مثال، حقایق (یا اکاذیب جازدهشده به جای حقیقت) به کارگرفته میشود تا «ثابت کنند»، بهرغم محرومیتهای قابل ملاحظه، مردم نسبت به قبل از زمانی که حزب به قدرت رسید شادمانتر هستند.
rezaat98
در اوایل قرن بیستم، تصویری که از جامعهی آینده تقریبا در ذهن ناخودآگاه همهی افراد تحصیلکرده وجود داشت؛ دنیایی فوقالعاده غنی، بدون مشکل، منظم و کارآمد بود. (دنیایی تمیز و خیرهکننده از شیشه و فولاد و سیمان به سفیدی برف. ) علم و فنآوری رشدی غیرقابل باور داشت و طبیعی بود که این گمانه را ایجاد کند این روند رشد همچنان ادامه مییابد، اما چنین نشد! از سویی به دلیل فقر ناشی از زنجیرهی طولانی جنگها و انقلابهای پیدرپی، و از سوی دیگر به دلیل وابستگی پیشرفت علمی و فنی به عادت تجربی تفکر و اندیشه، که در جامعهیی به شدت متحجر و بسته، نمیتوانست به بقای خود ادامه دهد. بهطور کلی امروزه جهان بسیار بدویتر از پنجاه سال پیش است.
rezaat98
«از دوران تمامیتخواه و عدم تفاوت، از دوران انزوا و دوران برادر بزرگ، از عصر دوگانهباوری... به آینده یا گذشته، به زمانی که اندیشه آزاد است، و انسانها با یکدیگر متفاوتاند و تنها زندگی نمیکنند؛ به زمانی که حقیقت وجود دارد و آنچه را که انجام میگیرد نتوان مانع شد... سلام! »
rezaat98
هنگامی که هرگونه ردپایی از آدمی و حتا کلماتی بیهویت که بر تکهیی کاغذ نوشته میشد، بهطور کامل از بین میرفت، دیگر چهگونه میتوان به آینده دل بست؟
rezaat98
این روزها تقریبا همهی بچهها ترسناک و وحشتناک شده بودند. از همه بدتر این بود که از طریق تشکیلاتی مانند انجمن جاسوسان به شکلی سازمانیافته، تبدیل به موشهای آزمایشگاهی بیرحم و غیرقابل کنترل میشدند، و در عینحال هیچ جرقهیی مبنی بر شورش در برابر قوانین و مقررات حزب در آنها شکل نمیگرفت، و برعکس، حزب و هر چیزی که به آن مربوط میشد را با جان و دل ستایش میکردند
rezaat98
فریاد میزدند: «خائن! مجرم اندیشه! » دخترک همهی رفتارهای برادرش را موبهمو اجرا میکرد؛ مثل بازیکردن با بچهپلنگهایی بود که مطمئن هستی به زودی بزرگ میشوند و به حیوان درندهیی تبدیل میشوند. همین ماجرا را ترسناک کرده بود. در چشمهای پسرک نوعی وحشیگری موذیانه بود که او را متمایل میکرد به آسیبرساندن و کتکزدن
rezaat98
کارهایی نظیر حضور در سخنرانیها، تظاهرات، پخش اعلامیههای انجمن جوانان ضد سکس و آمادهسازی پرچمهای هفتهی ابراز انزجار و جمعکردن کمک برای برنامهی صرفهجویی و از این قبیل چیزها، آنقدر وقت جولیا را پر میکرد که خودش هم از آن تعجب میکرد. او به این باور رسیده بود که: این کارها حجابی است که ارزشاش را دارد. اگر آدم قوانین کوچک را رعایت کند، میتواند قوانین بزرگ را نادیده بگیرد.
مرلین
این امکان وجود داشت که همهی چیزهایی که توی کتابهای تاریخ نوشته شده بود، حتا چیزهایی که انسان بدون پرسش میپذیرفت یک مشت خیالبافی محض باشد. بهاین ترتیب شاید هرگز قانونی به نام «حق شب اول» یا موجودی بهنام «سرمایهدار» یا کلاهی به نام «کلاه سیلندری» وجود نداشت.
همهچیز در هالهیی از غبار محو میشد. گذشته پاک میشد، و آنچه را پاک شده بود، خود فراموش میشد و دروغ به حقیقت، تغییر شکل میداد.
مرلین
تنها کافی بود دست به قیام بزنند؛ آنگونه که اسبها با لرزش بدن مگسها را میپرانند، فقط باید تکانی به خود میدادند. اگر آنها اراده میکردند همین فردا صبح تمام حزب نابود میشد. دیر یا زود و بهطور قطع آنها به این درجه از آگاهی میرسیدند که این کار را بکنند، اما هنوز...!
مرلین
البته با بالاتررفتن سن، تحمل همهی این چیزها هم سختتر میشد. وقتی کسی از فقر، مشکلات و کثافت رنج میبرد، از زمستانهای تمامنشدنی، از جورابهای کثیف، از آسانسورهای همیشهخراب، آب سرد، صابون زمخت، از سیگارهایی که زود شکسته میشدند، از غذاهایی که مزهی گُه داشتند، عذاب میکشید، آیا همهی اینها نشانههایی نبودند که ثابت کنند که نظم طبیعی امور اینگونه نبوده است؟ هیچکس ممکن نیست احساس کند که شرایط کنونی غیرقابل تحمل است، مگر آنکه در حافظهاش خاطراتی از دورانی داشته باشد که وضع اینگونه نبوده است.
مرلین
حجم
۳۴۷٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۳۵۳ صفحه
حجم
۳۴۷٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۳۵۳ صفحه
قیمت:
۱,۵۰۰
۷۵۰۵۰%
تومان