- طاقچه
- داستان و رمان
- رمان
- کتاب ۱۹۸۴
- بریدهها
بریدههایی از کتاب ۱۹۸۴
۴٫۴
(۲۰۲)
راه گریزی نبود. هیچچیز مال تو نبود جز چند سانتیمتر مکعب فضای درون مغزت.
AS4438
«اگر همزمان او به این فکر کند که او در هوا شناور شده و من او را در این حالت ببینم، پس واقعا این اتفاق باید افتاده باشد. »
معین
برای وینستون رهایی از این مغلطه کار مشکلی نبود، و حتا ممکن بود بر آن چیره شود. با این وجود دریافته بود که هرگز نباید این اتفاق برای او بیفتد. هر زمان که اندیشهی خطرناکی در او نطفه میبست، ذهن باید دست به ایجاد یک نقطهی کور در آنجا میزد. این روند میبایست بهطور غریزی و خودکار عمل میکرد. در زبان جدید به این کار «توقف جرم» میگفتند.
دست به انجام تمرینهای «توقف جرم» زد. مسالهیی را برای خود طرح میکرد: «حزب میگوید زمین مسطح است»، «حزب میگوید یخ سنگینتر از آب است»، و بعد خود را مجبور میکرد دلایل ردِ این مسالهها را نبیند و نفهمد. کار سادهیی نبود. نیاز به قدرت عظیم استدلال و بداههگویی داشت. بهطور مثال: «دو به علاوهی دو میشود پنج» بالاتر از فهم و درک او بود. به فکر توانمندی نیاز بود که بتواند در یک لحظه با ظرافت تمام از منطق استفاده کند و لحظهیی دیگر، در مورد روشنترین خطای منطقی کاملا ناآگاه باشد. حماقت همان اندازه مورد نیاز بود که توانایی
معین
در اقلیتبودن، حتا یک اقلیت یک نفره، موجب نمیشود آدمی خود را دیوانه قلمداد کند. اگر آدمی بین حقیقت و دروغ قرار بگیرد تاجاییکه حتا در مقابل تمام جهان بایستد، چنانکه حق را زیر پا نگذارد، دیوانه نیست.
علی نورا
اگر حزب میتوانست در حوادث گذشته دخل و تصرف کند و بگوید این یا آن واقعه رخ نداده است، بهطور یقین چنین چیزی از شکنجه و مرگ هم وحشتناکتر بود.
philodendron
او شبح تنهایی بود و حقیقتی را بیان میکرد که شاید هرگز کسی نمیتوانست آن را بشنود. اما تا وقتی به بیان حقیقت ادامه میداد، به شکل گنگ و مبهمی، تداوم آن باقی میماند
philodendron
هیچچیز مال تو نبود جز چند سانتیمتر مکعب فضای درون مغزت.
philodendron
درواقع طبقهی متوسط جدید از پیش حکومت استبدادی خود را اعلام کرده بود. سوسیالیسم، نظریهیی بود که در اوایل قرن نوزودهم ظهور کرد و آخرین حلقه از سلسله اندیشههایی بود که به سوی شورشهای بردگان دنیای قدیم تمایل داشت، همچنان از آرمانگرایی دوران قدیم متأثر بود، اما در دیگر گونههای سوسیالیسم که از سال ۱۹۰۰ به بعد ظهور کرد، بهطور علنی از اهدف آزادیخواهی و برابری فاصله گرفتند. جنبشهای جدیدی که در اواسط قرن پا گرفتند ـ سوسیالانگلیسی در اُقیانوسیه، بلشویسم جدید در اوراسیا، و پرستش مرگ در ایستاسیا- جامهی عمل پوشاندن به «عدم آزادی» و «نابرابری» را هدف آشکار خود قرار داده بود.
علی نورا
از همینجا بود که مکاتب گوناگون سربرآوردند، که تاریخ را روندی ادواری معرفی میکرد و مدعی بود این ویژگی نشان میدهد که نابرابری، قانون تغییرناپذیر زندگی انسان است. البته چنین نظریهیی همیشه هوادارانی داشت، اما اینبار روش طرح این نظریه تفاوتی اساسی داشت. در زمان گذشته، طبقهی قوی به احتمال زیاد مُصر بود که ساختار اجتماعی را به شکل هرم ترسیم کند. این آموزهها از سوی شاهان و اشراف، همچنین برخی افراد در رکاب آنها مانند کشیشها و وکلا تبلیغ میشد، که معمولا هم آن را با وعدههایی نظیر جبران آن در جهان دیگر تعدیل مینمودند. گروه متوسط، تا زمانی که برای رسیدن به قدرت مبارزه میکرد از واژههایی چون آزادی، برابری و برادری استفاده میکرد. البته در همان موقع هم مفهوم برادری کمکم برای آنهایی که امیدوار بودند بهزودی به حاکمیت میرسند، ولی هنوز نرسیده بودند، مفهومی گیجکننده بود. در گذشته، طبقهی متوسط زیر لوای برابری دست به انقلاب میزد و به محض ساقطکردن حکومت استبدادی قبلی، حکومت خود را به همان شکل استوار میکرد.
علی نورا
در این هنگام طبقهی متوسط جدیدی از درون یکی از دو این طبقه یا هر دوی آنها سر بلند میکند و دوباره مبارزه از سر گرفته میشود. بین این سه گروه، تنها گروه ضعیف است که عملا هیچگاه حتا بهطور موقتی در دستیابی به اهدافاش موفقیتی به دست نمیآورد. اگر بگوییم بشر در طول تاریخ هیچگونه پیشرفت مادی نداشته است، مبالغه کردهایم. امروزه حتا طی دورانهای رکود هم انسان متوسط به نسبت چند قرن گذشته روزگار و شرایط بهتری دارد، اما هیچ پیشرفت مادی یا تعدیل آداب و رسوم، اصلاح یا انقلابی نتوانسته است حتا ذرهیی ما را به عدالت اجتماعی نزدیکتر کند. از دیدگاه طبقهی ضعیف، تمام تغییرها در طول تاریخ تنها جز به تغییر نام اربابان آنها، تغییر محسوس دیگری نبوده است.
علی نورا
به خواندن ادامه داد: «اهداف این سه گروه کاملا باهم متمایز است. هدف گروه قوی، حفظ موقعیت کنونی خویش است. هدف گروه متوسط، تغییردادن جای خود با طبقهی قوی است. هدف گروه ضعیف نیز بههمریختن هرگونه تمایز و ایجاد جامعهیی است که در آن همهی انسانها برابر باشند. البته این در صورتی میتواند درست باشد که برای طبقهی ضعیف هدفی در نظر بگیریم؛ زیرا ویژگی ثابت آنها خستگی مفرط از بیگاری است که مانع از توجه کامل آنها به چیزی بیرون از زندگی روزانهشان میشود. بنابراین، در تمام طول تاریخ مبارزهیی که از نظر طرح اصلی یکسان است، بهطور پیوسته تکرار میشود. طبقهی قوی مدتهای زیادی با آسودگی خاطر حکمفرمایی میکند، اما دیر یا زود لحظهیی فرامیرسد که یا اعتمادش را نسبت به خود یا نسبت به توانایی حکمرانی مقتدرانه یا هر دو از دست میدهد. سپس طبقهی متوسط که تظاهر به مبارزه در راه آزادی و عدالت طبقهی ضعیف را فریاد میزند، طبقهی قوی را از قدرت ساقط میکند. و به محض رسیدن به اهدافاش، مجددا از طبقهی ضعیف بردهکشی میکند که پیشتر نیز در آن قرار داشت، و سپس خود را به طبقهی قوی تبدیل میکند.
علی نورا
بعد از مکثی کوتاه، ادامه داد: «در سرتاسر تاریخ مکتوب و شاید از اواخر دوران نوسنگی، مردم جهان به سه دستهی قوی، متوسط و ضعیف تقسیم شدهاند. آنها به صورتهای مختلف در تقسیمندیهای کوچکتر جای گرفتهاند، نامهای متفاوت بیشماری داشتهاند، هم تعداد آنها و هم نوع نگاهشان نسبت به یکدیگر از دورهیی به دورهی دیگر تغییر کرده است، اما ساختار اصلی اجتماع هرگز تغییر نیافته است. همچون ژیروسکوپ که بعد از حرکتکردن به هر جهت دوباره به حالت تعادل باز میگردد، ساختار اجتماع نیز حتا بعد از آشوبهای گسترده و تغییرات نسبتا غیرقابل برگشت، باز شکل نخستین خود را باز یافته است. »
علی نورا
هیچ کدام از سه ابر قدرت دیگر دست به کاری نمیزند که خطر شکست جدی در آن وجود داشته باشد. هرگونه عملیات گسترده، معمولا حملهی غافلگیرکننده بر ضد یک همپیمان قلمداد میشود. سیاست نهایی که هر سه ابرقدرت از آن پیروی یا وانمود به پیرویکردن از آن میکنند، یکی است. نقشه این است که با مجموعهیی از عملیات جنگی، چانهزدن و پاتکزدن، به پایگاهها و نقاط مناسبی دست پیدا کنند که یکی از ایالتهای رقیب را تحت محاصره قرار دهند و آنگاه با امضای توافقنامهی دوستی با رقیب، شرایط صلح را برای سالها حفظ کنند تا زمینهی هرگونه تردید و سوظنی برطرف شود. در تمال این سالها میتوان موشکهای مجهزشده به کلاهکهای اتمی را در نقاط سوقالجیشی قرار داد؛ سرانجام همهی آنها را همزمان پرتاب کرد تا با آثار ویرانگر خود، امکان مقابلهبهمثل را از بین ببرد.
علی نورا
هیچکس یک حکومت دیکتاتوری را برای پاسداری از یک انقلاب به وجود نمیآورد، بلکه انقلاب میکند تا یک حکومت دیکتاتوری درست کند. هدف تفتیش عقاید، تفتیش عقاید است. هدف شکنجه، شکنجه است. هدف قدرت، قدرت است.
رضا
اعتراف، خیانت نیست. آنچه که بگویی یا انجام بدهی، مهم نیست، احساسات است که اهمیت دارد. اگر آنها بتوانند کاری کنند که من دیگر تو را دوست نداشته باشم، این یعنی که من به تو خیانت کردهام. »
جولیا روی این موضوع تامل کرد و سپس گفت: «آنها نمیتوانند اینکار را بکنند. تنها کاری که نمیتوانند انجام دهند همین کار است. میتوانند آدم را مجبور به گفتن هر چیزی بکنند، اما نمیتوانند آدم را وادار کنند تا آن چیزها را باور کند. آنها هرگز نمیتوانند به درون آدم راه پیدا کنند. »
علی نورا
اعتراف، خیانت نیست. آنچه که بگویی یا انجام بدهی، مهم نیست، احساسات است که اهمیت دارد. اگر آنها بتوانند کاری کنند که من دیگر تو را دوست نداشته باشم، این یعنی که من به تو خیانت کردهام. »
جولیا روی این موضوع تامل کرد و سپس گفت: «آنها نمیتوانند اینکار را بکنند. تنها کاری که نمیتوانند انجام دهند همین کار است. میتوانند آدم را مجبور به گفتن هر چیزی بکنند، اما نمیتوانند آدم را وادار کنند تا آن چیزها را باور کند. آنها هرگز نمیتوانند به درون آدم راه پیدا کنند. »
علی نورا
وقتی کسی در چنگ حزب گرفتار میشد، فرقی نمیکرد که چه احساس دارد یا ندارد یا چه کاری انجام میدهد یا نمیدهد. هر چه پیش میآمد، آدمی سربهنیست میشد و دیگر از او یا از کارهایش هیچ سخنی به میان نمیآمد. به کلی از صفحهی هستی محو و از گردونهی تاریخ زدوده میشد، ولی این امر برای مردم دو نسل پیش چندان اهمیت نداشت؛ چون آنها در پی تغییر تاریخ نبودند. راهنمای آنها، اطاعت بیچونوچرا و وابستگیهایشان بود، که به آن اطمینان داشتند. چیزی که برای آنها ارزشمند بود، روابط آدمها با یکدیگر بود: اقدامی از روی عجز، در آغوش گرفتنی، اشکی و کلامی به آدمی که در حال مرگ است. ناگهان به یادش آمد که کارگران این وضعیت خود را حفظ کردهاند. آنها به حزب، کشور یا یک عقیده پایبند نبودند. آنها نسبت به یکدیگر وفادار بودند.
علی نورا
اگر آدم قوانین کوچک را رعایت کند، میتواند قوانین بزرگ را نادیده بگیرد.
علی نورا
سرانجام حزب اعلام میکرد دو بهعلاوهی دو میشود پنج، و تو مجبور بودی آن را باور کنی. دیر یا زود آنها بدون تردید این ادعا را مطرح میکردند: موقعیت آنها به طور منطقی چنین چیزی را ایجاب میکرد. فلسفهی آنها نهتنها برای تجربه ارزشی قایل نبود، بلکه واقعیت بیرونی را هم تلویحا انکار میکرد. بدعتگذاری کار معمول آنها بود. وحشت انسان از این نبود که او را به دلیل دگراندیشی بکُشند، بلکه از این بود که شاید حق با آنها باشد؛ آخر چهگونه میشد مطمئن بود که دو بهعلاوهی دو میشود چهار؟ یا نیروی جاذبهی زمین وجود دارد؟ یا گذشته غیرقابل تغییر است؟ اگر گذشته و جهانِ خارج تنها در ذهن ما وجود داشته باشد و ذهن ما نیز قابل کنترل باشد، آن وقت چه؟
علی نورا
هر کس به پیرامون خود مینگریست، درمییافت که زندگی نه شباهتی به دروغهایی که از صفحهی سخنگو پخش میشد، دارد و نه به آرمانهایی که حزب برای دسترسی به آنها تلاش میکرد. حتا برای اعضای حزب هم، بخش مهمی از زندگی، خنثا و غیرسیاسی بود. جانکندن و عرقریختن برای انجام کارهای ملالآور، تلاش برای پیداکردن جایی در قطار، وصلهکردن جورابهای پوسیده، گداییکردن یک حبه قند و ذخیرهکردن تهسیگار. وضعیت آرمانی موردنظر حزب، هراسانگیز و هیولایی بود - جهانی از پولاد و سیمان، ماشینهای غولپیکر و اسلحههای خوفانگیز ـ ملتی متشکل از جنگجویان و متعصبین، که با وحدتِ کلمه پیش بروند، همه به یک چیز واحد فکر کنند و همه یک شعار واحد را فریاد بزنند و همیشه تا ابد کار کنند، بجنگند، پیروز شوند و به دار آویخته شوند؛ سیصد میلیون آدم مثل هم. واقعیت کنونی اما چیز دیگری را نشان میداد که عبارت بود از شهرهای آلوده و در حال ویرانشدن که مردم گرسنه در آنها با کفشهای سوراخ لخلخکنان اینسو و آنسو میرفتند و در خانههای نیمهمتروک قرن نوزدهمی که همیشه بوی کلم و گُه میداد روز را به شب میگذراندند. به نظر، تجسمِ منظرهیی وسیع از لندن که در حال نابودی بود را میدید؛ شهری با یک میلیون سطل آشغال
علی نورا
حجم
۳۴۷٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۳۵۳ صفحه
حجم
۳۴۷٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۳۵۳ صفحه
قیمت:
۱,۵۰۰
۷۵۰۵۰%
تومان