بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دلایلی برای زنده ماندن | صفحه ۹۵ | طاقچه
تصویر جلد کتاب دلایلی برای زنده ماندن

بریده‌هایی از کتاب دلایلی برای زنده ماندن

نویسنده:مت هیگ
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۹از ۴۴۳ رأی
۳٫۹
(۴۴۳)
درست است که ما از لحاظ ذهنی، در خود می‌مانیم، اما از لحاظ فیزیکی که محدودیت نداریم. پس اگر گاهی از چسبیدن به محیط زندگی همیشگی خود دست برداریم، ممکن است از شر حالت ناخوش روانی‌مان، دست کم برای مدتی خلاص شویم. هرچه نباشد حرکت، نقطهٔ مقابل سکون به شمار می‌رود و گاهی پاسخگوست؛ البته گاهی. گوستاو فلوبر می‌گوید: «سفر موجب فروتنی و میانه‌روی انسان می‌شود. درمی‌یابید چه جایگاه کوچکی در کرهٔ خاکی از آن شماست.» رسیدن به چنین دیدگاه‌هایی به طرز غریبی منجر به رهایی آدمی می‌شود.
Ahmad
یک عبارت کلیشه‌ای در باب افراد کتاب‌خوان وجود دارد که می‌گوید آنان، انسان‌های تنهایی هستند. اما برای من چنین نبود؛ کتاب خواندن راهی بود که مرا از تنهایی درمی‌آورد. اگر شما از آن دسته افرادی هستید که امور مختلف برایتان تبدیل به دغدغه‌های ذهنی بی‌پایان می‌شوند، آن‌گاه تنهاترین انسان‌ها خواهید بود، حتی اگر جمعیت زیادی از مردم، با طرز فکرهای جور واجور احاطه‌تان کرده باشند.
Ahmad
کتاب‌ها به معنای واقعی کلمه، انگیزه‌های من بودند برای زنده ماندن. هر یک از آنها محصول ذهن یک انسان هستند، با یک روحیهٔ منحصربه‌فرد. هر زمان که یک کتاب ارزشمند را می‌خواندم، حس می‌کردم در حال خوانش یک نقشه هستم؛ یک نقشهٔ گنج که مرا هدایت می‌کند به سمت گنجینه‌ای حقیقی: خودم! اما هر نقشه به تنهایی نقص‌هایی داشت، کامل نبود. تنها در صورتی می‌توانستم مکان دقیق گنجینه را پیدا کنم که تمامی کتاب‌ها را می‌خواندم. پس نتیجه چه می‌شد؟ مسیرِ یافتنِ بهترینِ من، راهی بود بدون پایان؛ بی‌کرانه. به نظرم می‌رسید کتاب‌ها، تک‌تک آنها، بر این واقعیت صحه می‌گذاشتند. به همین دلیل است که می‌توان چکیدهٔ هر کتابی که تابه‌حال نوشته شده را در افراد مشاهده کرد؛ در آنان که به دنبال معنا و مفهومی هستند، از هر قسم که باشد.
Ahmad
از خواندن کتاب دو نوع تلقی وجود دارد: یا کتاب می‌خوانید که از خود فرار کنید یا کتاب می‌خوانید که خود را پیدا کنید. راستش من در این دو برداشت تفاوتی نمی‌بینم. ما از طریق مکانیزم فرار از خود است که خویشتن را پیدا می‌کنیم. مهم نیست در کدامین نقطه قرار داریم، مهم این است که قصد داریم به کجا روانه شویم. پرسشِ سیلویا پلات نیز براساس همین مضمون است: «برای خروج از ذهن خویشتم، آیا راهی هست؟» من همیشه شیفتهٔ این پرسش بودم، معنای آن چه بود؟ پاسخ آن چه می‌توانست باشد؟ در دورهٔ نوجوانی، کتابی از نقل‌قول‌های افراد برجسته داشتم که در آن، با این پرسش روبه‌رو شده بودم. اگر راهی برای خروج از ذهن خویش وجود داشته باشد؛ و آن راه مرگ نباشد، آن‌گاه راه خروجی از جادهٔ واژگان می‌گذرد. اما واژگان به‌جای آنکه کمک کنند تا ذهن را ترک کنیم، بستر ترک یک ذهنیت را فراهم می‌سازند و از آن پس، یاری‌مان می‌دهند تا خشت به خشت، ذهنی نو برای خود بسازیم. ذهنی که شاید شباهت به نسخهٔ پیشین هم داشته باشد؛ اما قطعاً از آن والاتر است. در همان حوالی ذهنِ پیشین، اما با بنیانی مستحکم‌تر و نیز چشم‌اندازی زیباتر. شکسپیر می‌گوید: «هدفِ هنر، شمایل بخشیدن به زندگی‌ست.»
Ahmad
توضیح افسردگی برای آنان که آن را تجربه نکرده‌اند، دشوار است. به این می‌ماند که زندگی بر روی کرهٔ زمین را برای ساکنین سیاره‌های دیگر توصیف کنید. نکات ارجاعی وجود ندارند؛ باید از کلام استعاری استفاده کنید. «مث اینه که تو یه تونل تاریک گیر افتادی.» «انگاری ته یه اقیانوس بزرگی.» «انگار آتیش گرفتی.» نکتهٔ دشوار توصیفات، بیان شدت و حدت هیجانات است. گویی در طیف شدت هیجانات طبیعی نمی‌گنجد. وقتی به آن مبتلایید، به معنای واقعی کلمه مبتلایید. بدون آنکه از مسیر زندگی خروج کنید، قادر نیستید از افسردگی دربیایید. زیرا افسردگی می‌شود خود زندگی شما. تک‌تک تجارب زندگی‌تان، هرچند کوتاه و گذرا، تحت تأثیر آن قرار می‌گیرند، نتیجتاً اغراق‌آمیز به نظر می‌رسند. زمانی که به وخیم‌ترین حالت خود برسد، اموری که در زندگی مردم معمولی به چشم می‌آیند، تأثیراتی بر روی فرد افسرده می‌گذارند که آنها را به استیصال می رساند. مثلاً خورشید پشت ابرها پنهان می‌شود و همین تغییر کوچک در وضعیت آب‌وهوایی، برای شما به‌سان مرگ دوستتان است.
Ahmad
انسان هنوز حتی سرسوزنی هم به غایت علوم دست نیافته‌است، به‌ویژه علوم نوپایی همچون عصب‌شناسی. از این‌رو بخش اعظم آنچه امروزه دریافته‌ایم، در آینده تکذیب خواهد شد یا مورد ارزیابی مجدد قرار خواهد گرفت. دانش این‌گونه پیش می‌رود: برای پیشرفت در آن ایمانِ کورکورانه جایی ندارد؛ بلکه شک مدام است که راه‌گشاست. تنها کاری که در زمان حال از ما ساخته است، گوش فرادادن به خویشتن خویش است. هنگامی که در مسیر بهبودی گام برمی‌داریم، تنها حقیقتی که به کارمان می‌آید این است که کدامین مسیر بهبودی، بر روی ما اثر مثبت می‌گذارد.
Ahmad
نشستم و به شکوفه‌های صورتی‌رنگ و شاخه‌ها چشم دوختم. آرزو کردم کاش افکارم از مغزم جدا شوند و نقش بر زمین شوند؛ همچون شکوفه‌هایی که از شاخه‌ها جدا شده و روی زمین می‌افتادند. همان‌جا در برابر چشم دیگران زدم زیر گریه؛ آه و افسوسم از درخت نبودنم بود؛ کاش دست‌کم یک درخت گیلاس بودم.
Ahmad
اگر تنها به افسردگی دچارید، گویی ذهنتان در باتلاق فرو می‌رود و نیروی حرکت آنی خود را از دست می‌دهد. اما اگر چاشنی اضطراب به آن اضافه شود، باتلاق همچنان باتلاق است؛ اما در خود گرداب دارد. هیولاهایی در آن آب گل‌آلود وجود دارند که به تمساح‌های تغییر شکل یافته می‌مانند و با نهایت سرعت، از این طرف به آن طرف می‌روند. مدام باید حالت تدافعی به خود بگیرید و هوشیار باشید. چنان هوشیار که مبادا یک لحظه در آب پایین بروید؛ درحالی‌که با جان کندن می‌کوشید سرتان را بالای آب نگاه دارید و نفس بکشید.
Soheyla
مردم افسردگی را به نوعی فشار تشبیه می‌کنند؛ می‌توان چنین تعبیری داشت. افسردگی می‌تواند یک فشار محسوس جسمانی باشد و مجازاً یک فشار روانی نیز به شمار رود.
Soheyla
اگرچه سپری کردن نامساعدترین روزها جان‌کاه است، اما به کار اقدامات بعدی می‌آیند. شما آنها را انباشت می‌کنید؛ یک مخزن تلنبارشده از روزهای ناگوار. روزی که آذوقهٔ سوپرمارکتی‌تان به اتمام می‌رسد، روزی که از شدت اندوه، زبان در دهانتان نمی‌گردد، روزی که اشک والدینتان را درمی‌آورید، روزی که می‌روید تا خودتان را از صخره‌ها به پایین پرت کنید. این روزها که روی هم تلنبار می‌شوند، می‌توانید با خود بگویید: «خب؛ امروز که حالم افتضاحه، ولی از این بدترش رو هم دیدم.» حتی زمانی که گمان می‌کنید آن روز، بدترین روزی است که در عمرتان داشته‌اید، دست‌کم آگاهانه کوهی از این روزهای جان‌کاه دارید؛ کوهی که در حساب زندگی‌تان تلنبار شده است.
Ahmad
اگر یک درد شدید کمر، زجرتان می‌دهد، می‌توانید بگویید: «درد کمرم داره پدرمو درمیاره.». میان شما و دردتان در این حالت، نوعی تفکیک و تمایز وجود دارد. درد از شما سواست. به شما حمله‌ور می‌شود، رنجتان می‌دهد و حتی جانتان را می‌خورد؛ اما با این همه شامل تمام وجود شما نیست. اما افسردگی و اضطراب پدیده‌ای نیست که در تصور شما بگنجد؛ زیرا خودش عبارت است از تفکر شما. شما تنها «کمر» خودتان نیستید، اندیشه‌تان چه؟! شما «اندیشه و افکار» خود هستید. اگر کمرتان درد می‌کند، امکان دارد با نشستن، درد آن کمتر شود. اما چنان‌چه افکارتان درد می‌کند، با تفکر درد آن بیشتر می‌شود. گویی برای کنار کشیدن از آن هیچ راه ساده و عملی‌ای پیش رویتان نیست. اگرچه که این احساس خودش یک دروغ محض است؛ راه پیش پای شما وجود دارد.
Ahmad
این کتاب گواه است بر اینکه افسردگی دروغ می‌گوید. باعث می‌شود گمان ببرید که همه‌چیز خراب است. اما خودِ پدیدهٔ افسردگی دروغ نیست، حقیقی‌ترین پدیده‌ای‌ست که تابه‌حال تجربه کرده‌ام؛ و البته که پدیده‌ای‌ست نامحسوس و نامرئی.
samane
به این تفاسیر خوب گوش کنید، ببینید چه می‌گویم: اگر تابه‌حال گمان می‌کردید که یک فرد افسرده دلش می‌خواهد شاد باشد و خوشحال، در اشتباه بودید. افسرده‌حالان اصلاً و ابداً به بُعد تجملی شادکامی اهمیتی نمی‌دهند. تنها چیزی که می‌خواهند فقدان رنج است.
Rahaaaaa
یکی از واقعیت‌های وجودی سوسمارها آن است که خود را نمی‌کشند. آنها نجات‌یافتگان و بازماندگان‌اند. دُمشان را می‌کَنید و یکی دیگر درمی‌آورند! اهل غصه خوردن نیستند و اندوهگین نمی‌شوند! زمین هرچه سنگلاخی و بی‌آب و علف باشد، آنها خود را با آن وفق می‌دهند. در آن لحظه دیدم که بیش از هر چیز دیگر، دلم می‌خواهد یک سوسمار باشم!
Rahaaaaa
«و در پایان این ادامهٔ زندگی‌ست که شجاعت بیشتری می‌طلبد، نه خودکشی.»
Rahaaaaa
زمان خود درمان‌گر دردهاست. بدون شک در انتهای تونل تاریک، نور را خواهید یافت؛ حتی اگر قادر نباشید از ابتدا آن را ببینید.
Rahaaaaa
ما آدمیان ذاتاً تنهاییم. راهی برای دور زدن این حقیقت وجود ندارد. حتی اگر تمام مدت بکوشیم آن را به دست فراموشی بسپاریم. وقتی به دردی دچار می‌شویم، فرار از چنگ این حقیقت دیگر شدنی نیست. درد، از هر نوعی که باشد؛ تجربه‌ای‌ست منزوی‌کننده.
Ni Loo
با وجههٔ بیرونی‌ام تناسب نداشت. نمی‌دانستم این چه احساسی‌ست که دارم و از کجا آمده؛ اما همچون قطرات آبی بودند که پشت سد، ذره‌ذره جمع می‌شدند. بعدها که به افسردگی و اضطراب مبتلا شدم، بیماری‌ام را به‌سان انباشتی می‌نگریستم که از ذخیرهٔ ذره‌ذرهٔ آن همه غلیان و سرسختی بی‌وقفه به وجود آمده است. گویی یک نشت یا رسوخ ناگهانی در سد پدید آمده بود. به این می‌ماند که آزادی دادن به خویشتن خویش برایتان کار شاقی باشد و از این‌رو، درها را به روی خود ببندید. چه اتفاقی می‌افتد؟ خویشتنِ شما به ناگاه قفل در را می‌شکند و همچون سیل، صحنهٔ ذهنتان را فرامی‌گیرد تا تمام آن خویشتن‌های ناکامتان که حتی ذره‌ای شبیه شما نیستند را در خود غرق کند.
کاربر ۱۵۵۹۶۴۹
هیچ ذهنی روی زمین وجود ندارد که با همهٔ فراست و تیزهوشی‌اش، همهٔ عمر تنها افکار شاد را در خود بپروراند. نکتهٔ کلیدی پذیرش افکار است؛ از هر قسمی که هستند، حتی بدترینشان. پذیرا بودن آنها، بی‌آنکه به آنها بدل شوید.
bluestar
من بودن را می‌خواهم. دوست دارم آن را بخوانم، بنویسم، احساس کنم. دلم می‌خواهد بودن را زندگی کنم. دلم‌می‌خواهد در این عمری که به یک چشم بر هم زدن تمام می‌شود، تا می‌توانم لحظه‌ها را به احساس کردن و لمس کردن بگذرانم. احساس کردن هر آنچه احساس شدنی‌ست. از افسردگی بیزارم، از آن واهمه دارم، یا در حقیقت وحشت‌زده‌ام. اما درعین‌حال، این او بود که مرا اینچنین صیقل داد. دست کم برای من، اگر افسردگی بهایی بود که برای احساس کردنِ زندگی باید می‌پرداختم؛ ارزشش را داشت.
bluestar

حجم

۲۱۰٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۹۷ صفحه

حجم

۲۱۰٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۹۷ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
۲۰,۰۰۰
۵۰%
تومان