بریدههایی از کتاب دلایلی برای زنده ماندن
۴٫۰
(۴۴۴)
«یه قرن دیگه، همین موقع، هر کسیو که میشناسی مرده!»
tabasom
«و در پایان این ادامهٔ زندگیست که شجاعت بیشتری میطلبد، نه خودکشی.»
hooran
برای آبدیده شدن، نیاز است در شرایط خطیر قرار بگیرید؛ نیاز است درد بکشید. همانطور که مولانا شاعر پارسیزبانِ قرن دوازدهم میگوید:
«زخم مدخلیست برای رسوخ نور به وجود آدمی.»
در جای دیگری نیز میگوید:
«خانهٔ امن را از یاد ببر، جایی زندگی کن که از آن هراس داری.»
•| ز غبار این بیابان |•
«در خیابان قدم میزدم که خورشید غروب کرد؛ به ناگاه آسمان به رنگ سرخ درآمد؛ گویی خون چهرهاش را پوشاند. توقف کردم و به حصاری تکیه دادم. خمودی غیرقابل وصفی وجودم را فرا گرفت. آبدرهٔ آبیفام تیرهگون را انگار زبانههایی از آتش و خون در برگرفت. دوستانم از قدم زدن بازنایستادند اما من عقب افتادم، درحالیکه از شدت وحشت، بدنم به لرزه افتاده بود. آنگاه بود که به گوش خود، جیغ هراسآور و کرکنندهٔ طبیعت را شنیدم.»
littel dark age(محمد)
از خواندن کتاب دو نوع تلقی وجود دارد: یا کتاب میخوانید که از خود فرار کنید یا کتاب میخوانید که خود را پیدا کنید. راستش من در این دو برداشت تفاوتی نمیبینم. ما از طریق مکانیزم فرار از خود است که خویشتن را پیدا میکنیم. مهم نیست در کدامین نقطه قرار داریم، مهم این است که قصد داریم به کجا روانه شویم. پرسشِ سیلویا پلات نیز براساس همین مضمون است: «برای خروج از ذهن خویشتم، آیا راهی هست؟» من همیشه شیفتهٔ این پرسش بودم، معنای آن چه بود؟ پاسخ آن چه میتوانست باشد؟ در دورهٔ نوجوانی، کتابی از نقلقولهای افراد برجسته داشتم که در آن، با این پرسش روبهرو شده بودم. اگر راهی برای خروج از ذهن خویش وجود داشته باشد؛ و آن راه مرگ نباشد، آنگاه راه خروجی از جادهٔ واژگان میگذرد. اما واژگان بهجای آنکه کمک کنند تا ذهن را ترک کنیم، بستر ترک یک ذهنیت را فراهم میسازند و از آن پس، یاریمان میدهند تا خشت به خشت، ذهنی نو برای خود بسازیم. ذهنی که شاید شباهت به نسخهٔ پیشین هم داشته باشد؛ اما قطعاً از آن والاتر است.
MaryLu521
یکی از نشانههای محرز افسردگی این است که سر سوزن امیدی به هیچ چیز ندارید و آیندهای را متصور نمیشوید. گویی داخل یک تونل ماندهاید که دو سر آن مسدود است و به هیچ وجه قادر نیستید روزنهٔ نوری که در انتهای آن سوسو میزند را ببینید.
Yasaman
تا جایی که میشد دورهٔ بزرگسالی را به تعویق انداخته بودم، اما بزرگسالی همچون تودهٔ ابری پدیدار شده بود و بالای سرم غرشی کرده و بر سرم میبارید.
12345
افسردگی حال عجیبیست. حتی حالا که این سطور را مینویسم و چهارده سال از نقطهٔ اوج وخامت آن فاصله گرفتهام، میدانم که کاملاً از شر آن خلاصی نیافتهام. شما بر آن فائق میآیید، اما درعینحال هرگز کاملاً مغلوبش نمیکنید. زمانی که خسته و عصبی میشود یا حتی مادهٔ غذایی نامناسبی را مصرف میکنید، در یک چشم بر هم زدن ظاهر میشود و غافلگیرتان میکند.
❤ محمد حسین ❤
«خانهٔ امن را از یاد ببر، جایی زندگی کن که از آن هراس داری.»
Mohammad
شگفتانگیزترین بُعد ذهن آن است که پرهیاهوترین اتفاقات در آن رخ میدهد، اما هیچکس دیگری قادر به دیدن آنها نیست
roham.soltani
«هیچکس رهاییبخش ما نیست جز خودمان. نه کسی توانش را دارد و نه امکانش را.» در فلسفهٔ بودایی رستگاری و نجات، از بیرونِ وجودِ افراد صورت نمیگیرد. به باور بوداییها برای حصول شادی و آرامش، انسان باید هوشیار باشد و از خویشتن خویش باخبر؛
foad fahmide
«اووه؛ میگی آلزایمر؟! اینو به من نگو تو رو خدا؛ من که همیشهٔ خدا آلزایمر دارم!»
«اووه؛ مننژیت؟! به خودت تلقین نکن، خوب میشی!»
«پاهات دارن آتیش میگیرن؟ باشه؛ ولی به نظرت اگه همهش بشینی و پاشی و ازش حرف بزنی خوب میشن؟»
«باشه باشه؛ چتر نجاتت باز نشد، قبول. اما حالا دیگه اخماتو وا کن.»
جو مارچ
چگونه زمان را متوقف سازیم؟ با بوسیدن عزیزان.
چگونه در زمان سفر کنیم؟ با مطالعه.
چگونه از زمان بگریزیم؟ با هنر.
چگونه زمان را لمس کنیم؟ با قلم به دست گرفتن.
چگونه زمان را فروبنشانیم؟ با نفس کشیدن.
نَــسـی
گویی اگر آدمی با ابعاد درهم و برهم انسانی خود خوش باشد، به ضرر اقتصاد جهانی تمام میشود.
محمدرضا میرباقری
فالوورهای توئیتر، لایکهای فیسبوک، اینستاگرام، اطلاعات اضافی و بیفایده، ایمیلهای پاسخ داده نشده، جنگ، پیشرفت سرسامآور تکنولوژی، برنامهریزیهای مربوط به شهرسازی، تغییر وضعیت آبوهوایی، ازدحام جمعیت در وسایط نقلیهٔ عمومی، گذر از عصر آنتیبیوتیکها، مدلهای فتوشاپی، خودبیمارانگاریهایی که گوگل به آنها دامن میزند، مواجهه با انتخابهای بینهایت (سورن کییرکگارد؛ فیلسوف مسیحی دانمارکی میگوید: «اضطراب چیزی نیست جز سرسام و دَوَرانِ آزادی»)، خریدهای اینترنتی، منازعاتی از قبیلِ «آیا باید کره بخوریم یا نه؟»، زندگی اتمیزه شده، تمام آن سریالهای درام آمریکایی که انتظار میرود دیده باشیم، تمام آن کتابهای جایزه گرفته که میباید خوانده باشیم، تمام آن ستارههای مطرح موسیقی که میباید آثارشان را شنیده باشیم، تمام آن فقدانهایی که وادارمان میکنند در خود احساس کنیم، کامرواییهای فوری، سردرگمیهای مدام، کار، کار، کار و هر امر بیستوچهار ساعتهٔ دیگر.
•| ز غبار این بیابان |•
جایی میان آن ابرها امید نهان شده بود.
ممکن بود که آن لحظهٔ تهی از درد و رنج، تبدیل شود به دقایق؛ ساعتها یا حتی شاید روزها...
little editor
برای آبدیده شدن، نیاز است در شرایط خطیر قرار بگیرید؛ نیاز است درد بکشید. همانطور که مولانا شاعر پارسیزبانِ قرن دوازدهم میگوید:
«زخم مدخلیست برای رسوخ نور به وجود آدمی.»
در جای دیگری نیز میگوید:
«خانهٔ امن را از یاد ببر، جایی زندگی کن که از آن هراس داری.»
F313
«با اینکه قلبت شکسته خواهد شد؛ تو با دلشکستگی تاب خواهی آورد و ادامه خواهی داد.»
Sahar B
دیوانگی، واکنشیست معقول نسبت به دنیای دیوانه
روباه شازده کوچولو
چرا زندگی؟ چرا مرگ نه؟
♡
حجم
۲۱۰٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۹۷ صفحه
حجم
۲۱۰٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۹۷ صفحه
قیمت:
۴۰,۰۰۰
۲۰,۰۰۰۵۰%
تومان