بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دلایلی برای زنده ماندن | صفحه ۹۱ | طاقچه
تصویر جلد کتاب دلایلی برای زنده ماندن

بریده‌هایی از کتاب دلایلی برای زنده ماندن

نویسنده:مت هیگ
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۹از ۴۴۳ رأی
۳٫۹
(۴۴۳)
یک راه درمانی دیگر را نیز از یاد نبرید: محرک‌های بیرونی و هیجان؛ عناصری که در محیط‌های جدید یافت می‌شوند. گاهی این عناصر وحشت‌آورند، اما درعین‌حال رهایی‌بخش نیز هستند. در محیط‌های آشنا، تمرکز ذهنتان همواره بر خود است. در اتاق خوابتان هیچ چیز جدیدی وجود ندارد که نیازمند توجه و دقت شما باشد. از تهدیدهای بالقوهٔ بیرونی خبری نیست. فقط دلواپسی‌های ذهنی خودتان حضور دارند و بس. اگر خود را به حضور در مکان‌های جدید وادار کنید؛ خصوصاً دیگر کشورها، دست‌آخر به‌ناچار کمی بیشتر بر فضای بیرون از ذهنتان متمرکز خواهید شد.
Hamideh Rezaee
کم‌کم داشتم به یک برداشت می‌رسیدم: گاهی انجام دادن کارهایی که از آنها وحشت داشتم، و به سلامت فارغ شدن از آنها، بهترین نوع درمان از آب درمی‌آمد. اگر از بیرون رفتن می‌ترسید، بیرون بروید. اگر از مکان‌های کوچک و دربسته واهمه دارید، کمی از اوقاتتان را صرف ماندن در آسانسور کنید. اگر به اضطراب جدایی دچارید، خود را وادار کنید که مدت کوتاهی تنها بمانید. هنگام افسردگی و اضطراب، ابعاد حاشیهٔ امن شما کوچک و کوچک‌تر می‌شود و از جهان، به تخت‌خوابتان تقلیل پیدا می‌کند. یا اساساً به جایی می‌رسید که هیچ حاشیهٔ امنی برایتان به جای نمی‌ماند.
Hamideh Rezaee
اگر می‌گفتم نه، تبدیل می‌شدم به کسی که قادر نیست به مسافرت خارجی برود، زیرا وحشت‌زده می‌شود. بدل شدن به چنین فردی مرا به هیئت یک انسان مجنون درمی‌آورد؛ و بزرگ‌ترین هراس زندگی من -هراسی حتی بزرگ‌تر از مردن- این بود که عقل خود را تمام و کمال از دست بدهم. می‌ترسیدم که اجنه تمام ذهن مرا فتح کنند. بنابراین چنان که مرسوم است؛ یک هراس بزرگ، به واسطهٔ غلبهٔ یک هراس بزرگ‌تر از بین می‌رود. بهترین راه از میان بردنِ یک هیولا، پیدا کردن یک هیولای مخوف‌تر است.
Hamideh Rezaee
حیرت‌زده می‌شدم که تا چه اندازه، افسردگی و اضطراب با استرس پس از سانحه هم‌پوشانی دارد. آیا ما افسرده‌ها هم به نوعی شاهد سانحه بوده‌ایم و از آن خبر نداریم؟ آیا هیاهو و سرعت سرسام‌آور زندگی مدرن، برای مغز غارنشین ما حکم سانحه را دارد؟ آیا من بودم که بیش‌ازحد نازک‌نارنجی بوده‌ام؟ یا زندگی خودش نوعی جنگ است که مردم از آن بی‌خبرند؟
Hamideh Rezaee
اشک‌ها هستند که در برزخ، روحمان را پالایش می‌دهند. اگر پایمان به جهنم رسید، تطهیر دیگر ممکن نیست. حرارت چنان است که اشک‌ها، پیش از فروچکیدن بخار می‌شوند و به هوا می‌روند.
Ahmad
(خود را از خودت بگیر، از تو هیچ به جای می‌ماند).
Ahmad
اگر راهی برای خروج از ذهن خویش وجود داشته باشد؛ و آن راه مرگ نباشد، آن‌گاه راه خروجی از جادهٔ واژگان می‌گذرد. اما واژگان به‌جای آنکه کمک کنند تا ذهن را ترک کنیم، بستر ترک یک ذهنیت را فراهم می‌سازند و از آن پس، یاری‌مان می‌دهند تا خشت به خشت، ذهنی نو برای خود بسازیم. ذهنی که شاید شباهت به نسخهٔ پیشین هم داشته باشد؛ اما قطعاً از آن والاتر است. در همان حوالی ذهنِ پیشین، اما با بنیانی مستحکم‌تر و نیز چشم‌اندازی زیباتر. شکسپیر می‌گوید: «هدفِ هنر، شمایل بخشیدن به زندگی‌ست.»
Hamideh Rezaee
از خواندن کتاب دو نوع تلقی وجود دارد: یا کتاب می‌خوانید که از خود فرار کنید یا کتاب می‌خوانید که خود را پیدا کنید. راستش من در این دو برداشت تفاوتی نمی‌بینم. ما از طریق مکانیزم فرار از خود است که خویشتن را پیدا می‌کنیم. مهم نیست در کدامین نقطه قرار داریم، مهم این است که قصد داریم به کجا روانه شویم.
Hamideh Rezaee
روزی فرا می‌رسد که لذتی خواهید یافت؛ لذت و مسرتی که با درد و رنج کنونی‌تان درخواهد افتاد و آن را به آتش خواهد کشید. در اجرای هنری گروه بیچ بویز اشک شوق خواهید ریخت؛ به صورت دخترک نوزادتان خیره خواهید شد که در دامانتان به خواب رفته است؛ دوستان عزیزی خواهید یافت؛ غذای خوش‌مزه‌ای نوش جان خواهید کرد که هرگز امتحان نکرده بودید؛ قادر خواهید بود از فراز یک چشم‌انداز زیبا، به منظرهٔ دل‌انگیزِ زیر پایتان نگاه کنید، بی‌آنکه به مرگ ناشی از سقوط بیندیشید. چه بسیار کتاب‌هایی هستند که هنوز نخوانده‌اید و با مطالعه‌شان غنی خواهید شد. تماشاگر چه فیلم‌ها خواهید بود، درحالی‌که بسته‌های بزرگ پاپ‌کورن را با لذت نوش جان می‌کنید؛ با عشقِ زندگی‌تان چه قهقهه‌ها سر نخواهید داد و چه معاشقه‌ها که نخواهید کرد؛ کنار چه رودها که نخواهید دوید و چه گپ‌وگفت‌های شبانه‌ای که با عزیزانتان نخواهید داشت؛ چنان به خنده خواهید افتاد که اشک از چشمانتان جاری می‌شود. زندگی به انتظار شما نشسته است.
Hamideh Rezaee
شاید افسردگی که با اضطراب همراه نیست چنین تعبیری داشته باشد: یک لاستیک پنچر و وامانده از حرکت. اما افسردگی همراه با اضطراب و وحشت به یک جسم پنچر و بی‌حرکت نمی‌ماند.
faezeh gh
«و در پایان این ادامهٔ زندگی‌ست که شجاعت بیشتری می‌طلبد، نه خودکشی.» آلبر کامو، از کتاب مرگ خوش
Hamideh Rezaee
همواره گفته‌اند دویدن، همچون آسانسوری‌ست که افسردگی و اضطراب را پایین می‌آورد. برای من که واقعاً پاسخگو بود. آن زمان که دویدن را آغاز کردم، هنوز دچار حمله‌های شدید هراس و وحشت می‌شدم. نکته‌ای که علاقه‌ام به دویدن را برمی‌انگیخت، این بود که بسیاری از عوارضش، شبیه به عوارض حملهٔ هراس و وحشت بود: تپش قلب بالا، به نفس‌نفس افتادن، و عرق کردن. پس هنگامی که می‌دویدم، دیگر مثلاً افزایش ضربان قلب به وحشتم نمی‌انداخت. چون می‌دانستم دلیلی برای آن وجود دارد و آن دلیل دویدن است.
کاربر ۳۱۹۶۵۷۱
غمتان نباشد که چه مدت زمانی را به اندوه و پریشانی گذرانده‌اید. زمانی که بعدها به شادکامی‌تان خواهد گذشت؛ ارزشش چندین برابر خواهد شد.
زهرا راد
دلم می‌خواهد از طریق جادوی کلمات و جادوی موجودات انسانی، زندگی را عمیقاً بشکافم و آن را کشف کنم. (و صد البته جادوی ساندویچ‌های کرهٔ بادام زمینی!) خوشحالم که هر لحظهٔ پرآشوب و آسیمه‌سای زندگی را لمس می‌کنم. خرسندم که هرگاه قدم به سالن نمایشگاه نقاشی‌های تینتورتو در گالری ملی می‌گذارم، پوست بدنم واقعاً مورمور می‌شود و ضربان قلبم بالا می‌رود. و قدردانِ همسوییِ احساسی و عاطفیِ خود هستم؛ زیرا هرگاه که آثار امیلی دیکنسون یا مارک تواین را می‌خوانم، گویی ذهنم با تمام وجود، گرمایی که از لابه‌لای آن اصطلاحاتِ آمریکایی برمی‌خیزد را لمس می‌کند. بله؛ نازک‌نارنجی بودن از این قرار است.
زهرا راد
کسی بود که می‌توانستم با او سخن بگویم؛ همهٔ خودم را به او ابراز دارم. بودن با او به‌سان بودن با یک نسخه از خودم بود که بیرون از من موجودیت داشت.
زهرا راد
وقتی مجازید نزد کسی خود خودتان باشید، خودِ ناخرسندتان را ابراز می‌کنید.
زهرا راد
روزی فرا می‌رسد که لذتی خواهید یافت؛ لذت و مسرتی که با درد و رنج کنونی‌تان درخواهد افتاد و آن را به آتش خواهد کشید. در اجرای هنری گروه بیچ بویز اشک شوق خواهید ریخت؛ به صورت دخترک نوزادتان خیره خواهید شد که در دامانتان به خواب رفته است؛ دوستان عزیزی خواهید یافت؛ غذای خوش‌مزه‌ای نوش جان خواهید کرد که هرگز امتحان نکرده بودید؛ قادر خواهید بود از فراز یک چشم‌انداز زیبا، به منظرهٔ دل‌انگیزِ زیر پایتان نگاه کنید، بی‌آنکه به مرگ ناشی از سقوط بیندیشید.
زهرا راد
«ذهن شما چونان یک کهکشان است. چنان تاریک که یک بارقهٔ نور آن را روشن نمی‌سازد. اما روشن که شد، دیگر به همهٔ دنیا می‌ارزد
زهرا راد
درد قرضی‌ست که گذشت زمان آن را ادا خواهد کرد.
زهرا راد
الانه که مغزت منفجر بشه.» «مغز اما منفجر نمی‌شه که. زندگی که فیلمای ساختهٔ دیوید کراننبرگ نیست.» «اما شاید دوباره سقوط کنم. شاید سقوطی که تو ایبیزا نصفه‌کاره موند، اینجا به آخرش برسه! شاید دنیای مرده‌ها خیلی خیلی پایین‌تر از زیر زمینه و منم دارم با کله به طرفش می‌رم. دست آخرم عینهو یه سرباز که به‌خاطر جنگ روانی شده و تو شعرا ازش می‌نویسن، دیوونه‌وار این‌طرف و اون‌طرف بدوم و نعره بکشم و از یاد همه برم و حتی نتونم خودمو بکشم. و شاید موندن تو این مغازهٔ لعنتی کارمو به اونجا بکشونه!»
زهرا راد

حجم

۲۱۰٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۹۷ صفحه

حجم

۲۱۰٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۹۷ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
۲۰,۰۰۰
۵۰%
تومان